نام و تاهل: حسن ـ ل، مجرد سن:21 سال تحصیلات: دبیرستان اتهام و محل دستگیری: فروش موادمخدر ـ استان تهران یگان دستگیرکننده: پلیس مبارزه با موادمخدر
کد خبر: ۵۱۳۲۱۴

حسن کلاس دوم دبیرستان ترک‌تحصیل کرد و از همان موقع به کارهای خلاف کشیده شد. او می‌گوید: من خانواده پرجمعیتی دارم سه برادر و دو خواهر. پدرمان وضع مالی‌اش نه خوب است و نه بد در کار ساختمان‌سازی است آنقدر درمی‌آورد که خرج ما را بدهد اما من از آن زندگی راضی نبودم خیلی چیزها دلم می‌خواست داشته باشم اما نمی‌توانستم. برای همین هم ترک تحصیل کردم تا دنبال کار بروم اما محلی که ما زندگی می‌کنیم همه اهل خلاف هستند و آنها من را به راه نادرست کشاندند.

جوان زندانی توضیح می‌دهد: پدرم با ترک‌تحصیل من موافق نبود و می‌گفت اگر درس نخوانم آخرش مثل او می‌شوم. برادر بزرگم آن موقع درسش تمام شده و به سربازی رفته بود ولی من گوشم بدهکار نبود. فکر می‌کردم از مدرسه چیزی گیرم نمی‌آید. اهل درس خواندن نبودم و همیشه نمراتم پایین بود. بعد از ترک تحصیل سراغ هیچ کاری نرفتم بیشتر وقتم را با دوستانم می‌گذراندم و خلاف‌های کوچک انجام می‌دادیم.

حسن در ادامه می‌گوید: پدرم آن موقع خیلی نصیحتم می‌کرد ولی من به حرف‌هایش گوش نمی‌دادم و فکر می‌کردم مرا درک نمی‌کند. برای همین بعد از مدتی به سرم زد دیگر خانه نروم. چند نفراز رفقا خانه‌ای را دربست کرایه کرده بودند. من هم رفتم با آنها زندگی کنم. آنها از راه تولید و فروش مشروب خرج‌‌شان را درمی‌آوردند. من هم با آنها کار کردم اما موضوع به همین جا ختم نشد و بعد از مدتی با چند نفر آشنا شدم که کارشان مواد بود. خودم هم چند باری شیشه را تجربه کردم اما معتاد نشدم یعنی خودم را بموقع کنار کشیدم. گفتم اهل مصرف نیستم اما در کار فروش کمک‌شان می‌کردم. پول خوبی داشت. همه آنهایی که همدستم بودند قبلا دستگیر اما معمولا با دادن جریمه آزاد شده و دوباره کارشان را ادامه داده بودند.

پسر جوان سرش را پایین می‌اندازد، آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: حالا که فکر می‌کنم می‌بینم خیلی نادانی کردم. پدرم هم خیلی سعی کرد راهنمایی‌ام کند. این دردسری که الان گرفتارش شده‌ام خودم برای خودم درست کردم آن موقع اصلا فکر نمی‌کردم ممکن است دستگیر شوم تازه پیش خودم می‌گفتم اگر گیر بیفتم جریمه‌اش را می‌دهم و ولم می‌کنند اما حالا می‌بینم که قضیه به همین سادگی هم نیست. یک روز ماموران به خانه مجردی‌مان ریختند و همه‌مان را گرفتند اهالی محل علیه ما گزارش داده بودند و این طوری گیر افتادیم.

متهم می‌گوید: در این دنیا آدم به هیچ‌کس نباید اعتماد کند. همه آنهایی که بیرون ادعا می‌کردند رفیق هستند اینجا زیرآبم را زده و علیه من اعتراف کرده‌اند. حالا می‌فهمم همه آن دوستی‌ها الکی بود. گول آنها را خوردم و زندگی خودم را از بین بردم. آنها فقط می‌خواستند از من سواستفاده کنند و خودشان به سود برسند اما من نادان بودم که خیال می‌کردم هوایم را دارند و می‌خواهند دست مرا هم به جایی بند و کاری کنند که زندگی خوبی داشته باشم.

حسن در ادامه از آرزوهایش می‌گوید: حالا آرزویم این است که زودتر آزاد شوم و بچسبم به زندگی. آدم وقتی در زندان است همه‌اش حسرت آزادی را می‌خورد اما می‌دانم وقتی بیرون بروم هزار جور وسوسه سراغم می‌آید که دوباره همان کارهای سابق را ادامه بدهم. پول، بی‌دردسرش زیر دندان آدم مزه می‌کند ولی من سعی‌ام را می‌کنم که دیگر این راه را نروم. به قاضی هم گفته‌ام تا شاید در حکمم تخفیف بدهد. اگر بتوانم کاری کنم که پدرم با من آشتی کند خیلی خوب خواهد شد. برادر بزرگم که مثل آدم زندگی کرده الان برای خودش کار دارد در یک مبل‌سازی اوستاکار شده و درآمدش هم بد نیست. می‌دانم قرار است ازدواج بکند. حالا او کجا و من کجا. ای کاش درس خوانده بودم آن وقت هرگز به این راه کشیده نمی‌شدم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها