با احمد امینی، کارگردان «بی‌خداحافظی»

دوست ندارم فیلم شاد بسازم

همین که یک کارگردان بعد از حدود 10 سال به سینما بازگردد می‌تواند جذابیت‌های زیادی به همراه داشته باشد حالا به آن اضافه کنید که این کارگردان بعد از ده سال دوری به سراغ یک خواننده محبوب و شناخته شده پاپ برود و زندگی او را روایت کند.
کد خبر: ۵۰۲۵۳۰

احمد امینی را بسیاری از مردم با ساختن سریال‌هایی مانند بی‌گناهان و اولین شب آرامش می‌شناسند، کارگردانی که در سال‌های گذشته از پنجره رسانه ملی با مخاطبان‌شان ارتباط برقرار کرده است.

«بی‌خداحافظی» فیلمی که این روزها در پرده سینما اکران شده است، بهانه‌ای شد تا با احمد امینی به گفت‌وگو بنشینیم.

فیلمنامه بی‌خداحافظی یک‌بار به شما پیشنهاد شد و رد کردید. دلایل شما برای پذیرفتن مجدد فیلمنامه چه بود؟ خودتان گفته بودید ممکن است این فیلم شباهت آنچنانی به دیگر فیلم‌های شما نداشته باشد.

زمانی که این کار به من پیشنهاد شد فیلمنامه‌ای در کار نبود. آقای نشاط حدود 2 سال و نیم پیش به من پیشنهاد کردند که یک پروژه کلی بود در این مورد که فیلمی با حضور رضا صادقی بسازم. طرح، فیلمنامه و قصه‌ای در کار نبود. من این پیشنهاد کلی را رد کردم. بهانه‌ام این بود که من آقای رضا صادقی را نمی‌شناسم و شناخت دقیق و هنری از او ندارم. می‌دانستم چنین شخصی هست که خواننده است و مشکی می‌پوشد و ... اما صدای او را نشنیده و خودش را هم ندیده بودم. به موسیقی پاپ این روزها علاقه‌ای ندارم. لذا به ساختن فیلمی در مورد ایشان هم علاقه نداشتم. این مذاکره تلفنی بین من و آقای نشاط رد و بدل و پرونده این کار بسته شد. در طول زندگی، این پیشنهادهای مبهم و کلی زیاد است، لذا من آن را فراموش کردم. پنج‌شش ماه بعد بصورت اتفاقی یکی از کارهای آقای صادقی را شنیدم به نام «خدا را چه دیدی». به نظرم این کار از قشنگ‌ترین کارهای ایشان است. آهنگ و صدا به دلم نشست. با خودم گفتم اگر این صدا را شنیده بودم شاید به این سرعت جواب رد نمی‌دادم. شهریور 89، آقای نشاط باز هم به من زنگ زدند و گفتند ما در این مدت به نتیجه‌ای نرسیدیم  اما یک خلاصه فیلمنامه آماده کرده‌ایم که آقای پیمان عباسی نوشته‌اند. ایشان با آقای صادقی تماس گرفتند، در مورد زندگی ایشان، تلاش‌هایشان و شرایط حرفه‌ای‌شان اطلاعات به دست آوردند و قصه‌ای نوشتند. آقای نشاط گفتند شما هنوز هم مخالفید؟

گفتم خیر، من آشنایی مختصری با صدای آقای صادقی پیدا کردم. ضمن این که شما الان طرح دارید و اوضاع مشخص‌تر است.

طرح را خواندم. با آقای صادقی ملاقات کردم. اما آن فیلمنامه اولیه را دوست نداشتم.

آن طرح اولیه با این فیلم چقدر تفاوت دارد؟

از طرح آقای عباسی تنها شخصیت دو دوست آقای صادقی باقی ماندند. در اصل یک دوست بوده که با آقای صادقی به تهران آمده اما دست او به جایی بند نشده بود. مدیر برنامه هم بود اما داستان دیگری داشت.

این فیلم چند درصد شبیه زندگی آقای صادقی است؟

فقط 5 درصد. اسم طرح «بی‌خداحافظی» بود که آن را نیز حفظ کردیم.

من به آقای نشاط گفتم آقای صادقی را دیدم. به نظرم آدم جالبی است، در زندگی‌اش فراز و نشیب‌های زیادی را تحمل کرده است. من برای یک فیلم اجتماعی ایده‌ای دارم. ببینید خوشتان می‌آید یا نه.

طرحی که با آقای شاهسواری نوشتم نزدیک‌تر بود به آنچه الان ساخته شده، حال آقای صادقی در آن طرح دلیل دیگری داشت. ولی ایشان گفت من این دلیل را دوست ندارم و ما آن را تغییر دادیم.

رسیدیم به رضا صادقی که به کما می‌رود و خبرنگاری که به دلایلی کنجکاو زندگی‌اش می‌شود. حتی خبرنگار تا زمان خلاصه فیلمنامه پسر بود، سپس تبدیل به دختر شد.

ایده روزنامه‌نگار ایده خودتان بود؟ یادم می‌آید در همان زمان جشنواره صحبت‌هایی شد که پیرنگ اصلی‌اش را از «همشهری کین» گرفته‌اید؟

ایده من و آقای شاهسواری بود. الگوی همشهری کین به قدری مشهور است که لازم نیست من بگویم و هرکسی این فیلم را دیده باشد، بلافاصله یاد همشهری کین می‌افتد. این‌که جای انکار و کتمان ندارد.

در همان جلسات اول هم که دوستان قصد مچگیری داشتند، می‌گفتم دیگر همشهری کین را به من معرفی نکنید. ولی الگوی روایتی از آن فیلم آمده و برای من باعث افتخار است. ما مجبور بودیم به سمت این الگوی روایتی پناه ببریم. این که یک خبرنگار سعی می‌کند از طریق اطرافیان آقای صادقی در مورد حال و روز گذشته رضا صادقی اطلاعات پیدا کند.

طرح به صورت کلی هفت،هشت صفحه‌ای نوشته شد و به آقای نشاط به‌عنوان تهیه‌‌کننده داده شد که اتفاقا از آن خوشش آمد. آن‌موقع من درگیر طرح دیگری بودم. با آقای شاهسواری فیلمنامه‌هایش را می‌نوشتیم، یک فاصله چهارپنج ماهه افتاد؛ از مهر و آبان 89 تا نوروز 90. در این فاصله آقای نشاط فکر کردند که من گرفتار هستم و سراغ کارگردان‌هایی از جمله آقای پوراحمد رفته بودند.

و حتی با ایشان پروانه ساخت گرفته بودند اما اواخر اسفند یا اوایل سال گذشته آقای پوراحمد به دلایلی انصراف خود را اعلام کردند. آقای نشاط سراغ من آمدند و گفتند با آقای پوراحمد به نتیجه نرسیدیم اما الان کاملا آمادگی داریم که طرح شما را کار کنیم.

کاری که قرار بود آقای پوراحمد بسازد براساس فیلمنامه شما بود؟

خیر، با فیلمنامه من کاری نداشتند. قرار بود آقای عبداللهی بنویسند. من از قصه آنها خبر ندارم ولی ربطی به طرح من و آقای عباسی نداشت. آقای شاهسواری از فروردین شروع به نوشتن فیلمنامه کردند تا نزدیک کلیدزدن اصلاح و بازنویسی‌های متعددی شد.

پروانه ساخت براساس خلاصه اولیه خیلی سریع گرفته شد و پیش‌تولید از تیرماه شروع شد. پانزدهم تا بیستم مرداد کلید زدیم تا اوایل مهرماه هم طول کشید.

با حضور آقای صادقی، فیلمنامه هنگام فیلمبرداری چقدر تغییر کرد؟

خیلی کم. در قطار دو سکانس داشتیم که آقای صادقی و دو دوستشان از جنوب به تهران می‌آیند.
مکاتبات دشواری با راه‌آهن شد. کار سخت بود چون باید در قطار فیلمبرداری می‌شد. گرفتن مجوزهایش کار دشواری بود دو ماه طول کشید قرار بود یک روز جمعه سوار قطار شویم به سمت مشهد راه بیفتیم و فیلمبرداری کنیم، سپس بخوابیم. هفت، هشت ساعت بعد برگردیم و ادامه دهیم. قرار بود ساعت 7 صبح ایستگاه راه‌آهن باشیم. ساعت 5 صبح زنگ زدند آقای صادقی مریض  است و نمی‌تواند بیاید. سرمای سختی خورده بود. نمی‌توانست از جایش تکان بخورد.

ما آن فرصت را از دست دادیم و عملا نمی‌توانستیم دیگر آن صحنه‌ها را بگیریم. مدیران راه‌آهن گفتند الان فصل زیارت و آخرین سفرهای مردم به مشهد است و دیگر نمی‌توانیم قطار به شما بدهیم. چون قرار بود یک واگن در اختیار ما باشد مجبور شدیم آن صحنه را حذف کنیم. اما باقی فیلمنامه دقیقا اجرا شد. ممکن است تغییراتی  در دیالوگ و صحنه‌ها به وجود آمده باشد اما کم و بیش همان اجرا شد.

چرا این الگوی روایی را غیرمستقیم و از سوی یک خبرنگار پیش گرفتید؟

ما مجبور بودیم به چنین الگویی پناه ببریم. ما برای به کار گرفتن آقای صادقی در طول یک فیلم، هم مشکل اجرایی داشتیم و هم مشکل ماهوی.

مشکل اجرایی این بود که نمی‌توانستیم یک فیلم 100 دقیقه‌ای را از ابتدا تا انتها با آقای صادقی فیلمبرداری کنیم. ایشان مشکل حرکتی دارند، نمی‌توانند از پله بالا و پایین بروند. اگر می‌خواستیم چنین فیلمی بسازیم شش ماه طول می‌کشید. بنابراین فکر کردیم چگونه فیلمی در مورد ایشان بسازیم و ایشان در 20 درصد فیلم حضور داشته باشند. یعنی آدم‌ها در مورد او حرف بزنند. ما 45 روز از رضا فیلم گرفتیم اگر می‌خواستیم حضورش بیشتر باشد، حداقل چهار، پنج ماه باید فیلمبرداری می‌کردیم ایشان بعد از این که دو شب با ما کار می‌کرد دو هفته استراحت داشت هرچند با علاقه و انگیزه اراده مثال‌زدنی کار می‌کرد.

من می‌دیدم وقتی شب‌ها چهار، پنج ساعت کار می‌کردیم، تمام بدنش از شدت درد  و فشار می‌لرزید اما خم به ابرو نمی‌آورد.

ما از این طریق شخصیت اصلی را به حاشیه بردیم، اما در عین حال مرکزیتش را از دست نداد.

دوم این که رضا صادقی هنرمندی است که در جامعه حی و حاضر است، ازدواج کرده و در جامعه زندگی می‌کند. آلبوم و کنسرت ارائه می‌دهد. با مردم معاشرت می‌کند، خانواده و خواهر و برادر دارد، لذا ما نمی‌توانستیم هر داستانی را به ایشان نسبت دهیم. به هر حال، ما ایرانی‌ها و شرقی‌ها یک زندگی خصوصی کاملا بسته داریم. در مورد شهریار یک سریال ساخته شد، خانواده‌اش کلی اعتراض داشتند با این‌که در سریال چیزی جز تمجید و تشویق از شهریار دیده نمی‌شد.

بنابراین ما نمی‌توانیم زیاد وارد جزئیات زندگی افراد سرشناس بشویم. ما برای دلیل افسردگی او، ازدواجی تصور کرده بودیم با اختلاف خانوادگی و کشته‌شدن زن و فرزندش در یک تصادف.

رضا گفت من این دلایل را دوست ندارم. اما ما مجبور بودیم داستان‌هایی در مورد زندگی شخصی و عاطفی پیدا کنیم. حتی ماجرای کمرنگی که در مورد رابطه عاطفی او و مدیر برنامه‌اش «ترانه» وجود دارد خیلی کمرنگ و ضمنی است.

رضا این را هم دوست نداشت، می‌گفت دلم نمی‌خواهد در مورد من قصه عاشقانه بگویید. ما باید شخصیت‌هایی پیدا می‌کردیم که موجه باشند و در جامعه مابه‌ازا داشته باشد، رنگ و بویی از شرایط زندگی امروز ما داشته باشند تا بشود به زندگی رضا صادقی وصلش کرد.

طوری که خودش بپسندد و درعین حال جذاب و مردم‌پسند هم باشد و ارزش دراماتیک هم داشته باشد. چنین محدودیت‌هایی در جامعه ما برای فیلم‌ساختن در مورد یک هنرمند زنده وجود دارد از طرفی برای ساخت زندگی هنرمندی که مشکل حرکتی و معذوریت‌های خودش را دارد با یک ساختار محدود روبه‌رو بودیم. این ما را به طرف چنین ساختاری برد که میزان حضور رضا را در قصه کمتر کنیم و از طریق شاهدانی، در مورد این آدم اطلاعات بدهیم. قصه‌هایی که ملایم و کم‌خطر باشد برای مردم جالب باشد، ضمن این‌که باید کنسرت و آهنگ هم می‌داشتیم.

ما در فیلم چهار اجرای صحنه‌ای داریم.

یکی از خبرنگارها گفت چقدر در فیلم شما موسیقی هست! گفتم اگر این چهار تا آهنگ نبود خود شما اعتراض می‌کردید و می‌گفتید شما در مورد یک خواننده فیلم ساختید اما یک آهنگ هم نگذاشتید.

آنها بازسازی بود؟

بله، یکی در تالار اندیشه و دیگری در برج میلاد بود.

چه بخش‌هایی از فیلم واقعی است؟

ماجرای مدیر برنامه‌ها و رجوعش به اداره دولتی برای گرفتن مجوز به واقعیت نزدیک است. یعنی تعریف‌هایی است که خود رضا برای ما کرده است.

خانه‌ای که پر از پله است به واقعیت نزدیک است. او می‌گوید: وقتی من به تهران آمدم کسی را نمی‌شناختم و در جنوب شهر یک بالاخانه‌ای پیدا کردم که پله‌های وحشتناکی داشت. حدود یک سال آنجا زندگی کردم و با همین مشقت که در فیلم وجود دارد از پله‌ها بالا و پایین می‌رفتم.

در ابتدای کار آقای صادقی تا چه اندازه می‌خواست کار نزدیک زندگی‌اش باشد؟

آقای صادقی برخورد باز و راحتی با ما داشت. مدام می‌گفت از سینما چیزی نمی‌دانم. شما هر کاری می‌خواهید انجام دهید اما مواظب آبرو و اعتبار و شهرت من در جامعه باشید.

بجز همان یک مورد که گفت نمی‌خواهم قصه زن و بچه را به من نسبت دهید، در مورد بقیه چیزها اختیار را دست ما داده بود.او نگران بازی‌اش بود.

می‌گفت من بازیگر نیستم مراقب باشید آبروی من نرود. یک بار در همه عمرم به کار سینمایی آمده‌ام. می‌خواهم یادگاری از من بماند.

ما او را آرام و سعی می‌کردیم به او اعتماد به‌نفس بدهیم، اما واقعیت این است که دخل و تصرف چندانی در قصه نکرد.

پیام دهکردی دو ماه با او کار کرد. او مثل یک شاگرد در اختیار پیام بود. با او همکاری خوبی کرد، نتیجه‌اش هم این است که به عنوان اولین بار بازی خوبی جلوی دوربین ارائه داد.

در قبل و بعد از انقلاب و حتی در سینمای جهان، رفتن به سمت شخصیت‌های موسیقی جذاب است. دلیل شما برای رفتن به این سمت و سو چه بود؟

تهیه‌کننده براساس مناسبات و خواسته‌های دیگری به سمت چنین موضوعی می‌رود. فیلمساز هم خواسته‌ها و توقعات دیگری دارد. ممکن است خواست اینها با هم منطبق باشد، ولی طبیعی است بعضی خواسته‌ها از هم دور و حتی در تناقض باشد. سرمایه‌گذار و تهیه‌کننده فکر می‌کند اگر زندگی یک خواننده محبوب به فیلم تبدیل شود می‌تواند مخاطبان زیادی داشته باشد و فیلم پرفروش و سودآوری بشود. کارگردانی مثل من فکر می‌کند این تجربه تازه‌ای است. در سینمای ایران کمتر چنین فیلم‌هایی ساخته شده یا اگر هم شده نمونه‌های موفقی نبوده و ممکن است ملاحظات دیگری هم برای من مطرح شود. فکر کنم سرمایه‌گذار و تهیه‌کننده خوبی دارم که خیلی با من راه می‌آیند که دست مرا باز گذاشتند. این کار با بقیه کارهای من از لحاظ فضا و داستان و شخصیت‌ها و شکل روایت‌ها متفاوت است و می‌تواند تجربه تازه‌ای برایم باشد.

اگر صادقانه بگویم، می‌توانم فکر کنم هفت‌هشت سال است فرصت خوبی برای فیلمسازی نداشتم. مجموعه‌ای از این ملاحظات، توقعات و نقطه‌نظرها، من کارگردان و یک سرمایه‌گذار احتمالی را می‌برد به طرف این که رضا صادقی نوعی را به‌عنوان موضوع اصلی یک فیلم انتخاب کنیم. ممکن است فیلم ساخته شود و ما به بسیاری از خواسته‌‌هایمان نرسیم.

من بارها و بارها قبل از این که فیلم ساخته شود این بحث را با تهیه‌کننده داشتم که شما فکر نکنید تمام طرفداران رضا صادقی فیلم او را می‌بینند. چون ممکن است خیلی از این آدم‌ها به سینما کوچک‌ترین علاقه‌ای نداشته باشند یا ترجیح دهند به جای پرداخت 4، 5هزار تومان هزینه بلیت، سی‌دی‌های او را بخرند و صد بار گوش دهند یا تماشا کنند.

یا اصلا به دلیل بی‌علاقگی به سینما ندانند این فیلم در مورد رضا صادقی است، گو این که خیلی از مردم فکر می‌‌کنند رضا صادقی فقط در این فیلم آواز خوانده.

البته فکر می‌کنم تبلیغات ما در این امر مشکل داشته است.

من این استدلال را داشتم که ممکن است شما فکر کنید ما یک رضا صادقی داریم که چهار و پنج آهنگ می‌خواند. یک فیلمی هم درست می‌کنیم تا مردم تماشا کنند و سرشان گرم شود.

اما از نظر من چنین نیست. مردم سینما نمی‌روند که کنسرت تماشا کنند بلکه می‌خواهند در سینما قصه ببینند. قصه‌ای که فراز و نشیب و شخصیت و گره‌افکنی داشته باشد، قصه‌ای که آنها را جذب و سرگرم کند.

ما به موازات انجام کارهایمان روی فیلمنامه متمرکز شده بودیم که قصه نو و تازه‌ای باشد. من فکر می‌کردم شاید بتوانم یک فیلم موفق بسازم.

تهیه‌کننده و سرمایه‌گذار فکر می‌کردند این کار در سینمای ایران که دچار تکرار و روزمرگی شده، فیلم خوبی خواهد بود.

البته مشکل فیلمسازی در مورد شخصیت‌های مشهور با اروپا و آمریکا کاملا متفاوت است جذابیت فیلم‌هایی که در خارج کشور درباره زندگی اشخاص معروف ساخته شده بخش‌هایی است که ناگفته زندگی آنها را بیان می‌کند و ممکن است همه‌اش، همه مسائل خانوادگی نباشد. مسائل سیاسی، اقتصادی و ... باشد یا شخصیت ما نشان دهد که روابط اجتماعی‌اش چقدر ریاکار و بدرفتار است.

اما در ایران در این موارد محدودیت داریم.

چطور کارگردانی مثل احمد امینی که سال‌ها کار نقد کرده است و مشکلات ساخت یک فیلم شخصیت‌محور را می‌داند، باز هم به سمت این سوژه می‌رود؟ آیا شخصیت رضا صادقی برای شما چالش‌برانگیز بود یا این که واقعا می‌خواستید هوای تازه‌ای وارد سینما کنید؟

مهم‌تر از همه این بود که من بعد از ده سال می‌خواستم فیلم بسازم. در این ده سال فرصت‌هایی پیش آمد، اما به دلایل مختلف موفق به ساخت فیلم نشدم. از طرفی هم وقتی دیدم یک فرد شهرستانی با مشکلی که دارد به تهران بزرگ می‌آید، شاید هزاران جوان با پشتوانه‌های مالی و ارتباطات متعددی سلامت هم هستند و می‌خواهند خواننده شوند اما پشت درهای بسته مانده‌اند، اما این آدم با اراده و توان عجیبی می‌آید و حق خود را به دست می‌آورد. به نظرم ایشان کوه اراده است. اینها مجموعه جذابیت‌هایی بود که برایم مطرح شد. خواستم بگویم اگر کسی به آنچه می‌خواهد اعتقاد داشته باشد، شهرستانی‌بودن و مشکل جسمی و مشکلات تهران مانع او نخواهد بود. در طول کار هم دیدم که با وجود خستگی باز هم او آماده کار بود.

اینها سبب شد فکر کنم این کار تازه است و ساختن یک کار موزیکال که سنگین و رنگین و جدی باشد، جذابیت خواهد داشت.

90 درصد بازیگران فیلم «بی‌خداحافظی» با موسیقی آشنایی دارند؛ مثلا افشین هاشمی، محمدرضا فروتن و پگاه آهنگرانی. این در انتخاب شما لحاظ شده بود؟

بله، مثلا افشین هاشمی نقشی بازی کرد که باید با موسیقی آشنا می‌بود. باید آواز می‌خواند و ساز می‌زد. ترجیح دادم بازیگرها افرادی باشند که با موسیقی آشنایی دارند. البته مناسب‌بودن آنها برای نقش، رابطه من با آنها، این که می‌خواستیم بازیگرهای سرشناسی باشند و... همه اینها مهم بود.

نقش‌ها همه کوچک بود، من به هرکدام از بازیگرها می‌گفتم نقشی که به شما پیشنهاد می‌کنم اصلا اندازه شما نیست، اما برای من نقش مهمی است. من با کورش تهامی چندین بار کار کردم و فیلمنامه را برای او فرستادم. وقتی خواند، آمد و گفت من در بعضی کارها نقش اول بازی می‌کنم، اما با خودم فکر کردم حتما دلیلی دارد که شما این نقش دوسه سکانسه را به من داده‌اید.

خانم فراهانی خودشان با آقای نشاط تماس گرفتند، گفتند که من سال‌ها پیش با فلانی کار کردم و نتیجه خوبی گرفتم. دلم می‌خواهد باز در کار شما حضور داشته باشم.

آقای ارشادی، محمدرضا فروتن و دیگران هم همین‌طور با علاقه نقش‌های کوچک را پذیرفتند. افشین هاشمی هم روی لهجه‌اش زحمت زیادی کشید.

در این فیلم کمتر به موسیقی‌هایی پرداخته‌اید که مدام از رضا صادقی شنیده‌اند و از آن خاطره دارند. چرا موسیقی‌های تازه به فیلم اضافه کرده‌اید؟

استنباط ما این بود که وقتی فیلمی در مورد یک خواننده ساخته می‌شود، مردم توقع دارند آهنگ تازه بشنوند. از ابتدا روی تبلیغ این آهنگ‌ها کار شد. این از اجزای جدانشدنی فیلم‌های موزیکال است که اگر این فیلم را ببینید چهار آهنگ جدید از خواننده مورد علاقه‌تان می‌شنوید.

علاوه بر این، سعی کردیم یک جاهایی به مناسبت قصه و صحنه از آهنگ‌های قدیمی ـ مثل خدا را چه دیدی استفاده کنیم یا قصه را جلو می‌برد یا حال و هوای رضا در آن دوران را توضیح می‌دهد یا صحنه قبلی و بعدی را برای ما معرفی می‌کند.

آهنگ «داشتم فراموشت می‌کردم» را هم به صورت اجرای مفصل داریم. اجرای جدید است، اما آهنگ قدیمی است.

وقتی این آهنگ را اجرا می‌کند، می‌بینیم شقایق فراهانی که عشق قدیمی اوست، بلافاصله سراغ او می‌آید. سعی کردیم آهنگ‌ها به قصه ربط داشته باشد.

درست است که شخصیت آقای صادقی در نگاه مردم غم‌انگیز و تلخ و اغلب آهنگ‌هایش تلخ است، جنبه‌ای از شوخ‌طبعی در این آدم ندیدم و فیلم کلا در فضای غم و اندوه می‌گذرد.

رضا صادقی مطلقا نه تلخ است، نه افسرده و نه غمگین. او بسیار شوخ‌طبع و سرحال است. شخصیت او با شخصیتی که از طریق موسیقی القا می‌شود، کاملا در تضاد است. او اصرار نداشت که در فیلم، تلخ و درمانده جلوه کند. این سلیقه من و‌ آقای شاهسواری بود.

ایده کلی‌مان این بود که نشان دهیم چگونه یک هنرمند در جامعه مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد و هرکس به آنها نزدیک می‌شود، می‌خواهد بهره خودش را ببرد، حتی در شرایطی که در کما رفته هم به او رحم نمی‌کنند.

چنین ایده‌ای فضای تیره و افسرده را بر فیلم و بر شخصیت ایشان حاکم کرد.

رضا صادقی بسیار امیدوار و سرحال است، اگر چنین نبود نمی‌توانست بر مشکلاتش غلبه کند. اگر سرخورده بود، به جایی نمی‌رسید.

بیشتر فیلم‌ها و سریال‌های شما اجتماعی و واقعگرا هستند، شعارپردازی نمی‌کنند و نمی‌خواهند پایان خوش و شادی را به مخاطب القا کنند. چرا؟

این فیلم، فیلم غمگینی است. تیرگی فیلم از ناسازگاری رضا با جامعه می‌آید البته رضا صادقی فیلم ماحصل آنچه ما در مورد رضا می‌گوییم در سوال و جوابی بین نسیم دانش و فرهاد پویان خلاصه شده است.

در راه‌آهن از او می‌پرسد چرا رضا صادقی با این سن کم به وضعی دچار شده که معمولا آدم‌های 80 ـ 70 ساله دچار می‌شوند. او می‌گوید شاید به این دلیل است که او مثل ما نخواست که نبیند و نشنود. مثل ما چشمش را روی همه‌چیز نبست که فقط به خودش فکر کند. این ماحصل تم فیلم است که آدمی با حساسیت‌های رضا صادقی تلاش می‌کند و موفق می‌شود. به شهرت و موفقیت می‌‌رسد بعد با این سوال روبه‌رو می‌شود که بعدش چه؟

در صحنه‌ای که با مدیر برنامه مواجه می‌شود می‌گوید نون و آب و گندم و ... که چی؟‌ بعدش چه؟ چون برای این سوال پاسخی پیدا نمی‌کند و از اطرافیانش نامردمی‌ها را می‌بیند، ما خواستیم بگوییم در ناسازگاری‌ها با جامعه اگر می‌خواهی موفق باشی باید مثل فرهاد پویان چشمت را روی همه‌چیز ببندی اگر نکنی نتیجه‌اش این است.

این را به تمام هنرمندان ایران تعمیم می‌دهد؟

خیر، نگاه ما در مورد هنرمندی که انتخاب کردیم این بوده است. سلیقه‌ای است و به حال و روز فیلمنامه‌نویس و فیلمساز بستگی دارد. من دوست ندارم فیلم شاد بسازم.

دلیلش این است که دوست دارید نگاهتان واقعگرایانه باشد؟‌ یک سینمای اجتماعی واقع‌گرایانه؟

سلیقه‌ سینمایی من این است. اگر انسان بخواهد نگاه واقعگرایانه به زندگی داشته باشد طبیعتا نمی‌تواند زیاد شاد باشد. سلیقه انسان از مطالعه، از حال و روز خودش و از فیلم‌هایی که دیده در طول سال‌ها شکل گرفته است.

آزاده کریمی / گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها