ادوارد بیلی به اتهام سرقت از 6 بانک و ده‌ها فروشگاه در نقاط مختلف کانادا دستگیر و محاکمه شده است. این مرد که به​خاطر پوشیدن لباس‌های سیاه هنگام دزدی‌ها، خفاش لقب گرفته، پس از این که حدود 20هزار دلار پول نقد سرقت کرد، سرانجام توسط ماموران پلیس شناسایی و دستگیر شد.
کد خبر: ۴۷۸۰۶۳

«وقتی مستاصل و ناامید از همه چیز و همه اطرافیانت، دیگر راهی برای ساختن زندگی پیدا نکنی بناچار روشی را انتخاب می‌کنی که می‌دانی اشتباه است، اما چاره دیگری نیست. برای ادامه زندگی گاهی اوقات تصمیم‌هایی می‌گیریم که عواقبش از همان ابتدا پیداست و بناچار ادامه‌اش می‌دهیم.

برای من تنها جای ناراحتی و شرمساری از همسرم است که در طول سال‌های اخیر به او دروغ گفته‌ام و از این بابت متاسفم. دیگر اهمیتی ندارد دیگران درباره من یا زندگی‌ام چه فکر و قضاوتی می‌کنند. آنچه ‌هنوز هم برایم بیش از هر چیزی اهمیت دارد، آرامش و آسایش خانواده‌ام است که در صورت نداشتن پول به هم می‌ریخت و چیزی از آن باقی نمی‌ماند.

من بناچار تنها راه نجاتی که در 40 سالگی به نظرم رسید که سرقت بود را انتخاب کردم، چون می‌توانست زندگی نسبتا راحت ما را به همین شکل حفظ کند. من این رفتار زشت را انجام داده‌ام و نمی‌خواهم از آن شانه خالی کنم چون اهمیتی ندارد که دیگران در مورد من و کارهایم چه فکر می‌کنند. تنها می‌خواهم همسرم بداند هرچه کرده‌ام تنها برای او و به خاطر حفظ زندگیمان بوده است.

ادوارد بیلی به اتهام سرقت از 6 بانک و ده‌ها فروشگاه در نقاط مختلف کانادا دستگیر و محاکمه شده است. این مرد که به​خاطر پوشیدن لباس‌های سیاه هنگام دزدی‌ها، خفاش لقب گرفته، پس از این که توانست با سرقت حدود 20 هزار دلار پول نقد به جیب بزند، سرانجام توسط ماموران پلیس شناسایی و دستگیر شد.

او اعتراف کرده که از سال 2009 اقدام به این سرقت‌ها می‌کرده اما در هیچ‌کدام از آنها برخلاف آنچه در پرونده‌اش درج شده، مسلح نبوده است. با وجود تکمیل‌شدن پرونده ادوارد که حفظ خانواده‌اش را مهم‌ترین انگیزه از سرقت‌هایش خوانده، او بزودی در دادگاه از خودش دفاع می‌کند و تا چند ماه آینده رای نهایی برای او صادر خواهد شد.

نباید این‌طور می‌شد

«حدود 4 سال پیش که با همسرم، ماریانا ازدواج کردم، می‌دانستم برای زندگی مشترکی که در نظر دارم بیش از آنچه در توانم است احتیاج به پول داریم. من بعد از سال‌ها مجرد بودن بالاخره ازدواج کرده بودم و انتخاب همسری که به نظرم می‌رسید همان کسی است که سال‌ها در انتظارش بوده‌ام را آنقدر سخت انجام داده بودم که بعد از آن همه کارها آسان به نظرم می‌رسید.

وقتی به او قول ازدواج دادم، می‌دانستم قرار نیست زندگی حقیرانه‌ای با حداقل‌ها را تجربه کنیم. می‌خواستم همه چیز در بهترین شکل باشد و مشخص بود که برای رسیدن به اهدافم پول زیادی لازم دارم.

سال‌ها قبل بر اثر حادثه‌ای که در کارخانه محل کارم برایم رخ داده بود یکی از چشمانم کمی تار شده و دو انگشتم آسیب دیده بود که به همین خاطر غرامت خوبی گرفته بودم و طی مدت مجردیم هم از همان منبع، زندگی می‌کردم، اما ازدواجم همه چیز را تغییر می‌داد. نمی‌شد با آن درآمد ناچیزی که از دولت بابت ناتوانی و بیکاری می‌گرفتم زندگی را بگذرانم. پس به فکر افتادم که راحت‌ترین راه را انتخاب کنم. سرقت می‌توانست همان میانبری باشد که مرا به همه خواسته‌هایم برساند و با وجود زندگی بی‌سر و صدایی که در همه عمر داشتم فکر می‌کردم براحتی به دام نخواهم افتاد.

تنها یک ماه قبل از عروسی‌ام اولین سرقت از بانکی کوچک را با ادعای دروغین همراه داشتن اسلحه انجام دادم و 10 هزار دلار پول نقد به دست آمده را کمک هزینه برای خرج مراسم کوچک اما زیبایی کردم که برنامه‌ریزی‌اش را کرده بودم و می‌دانستم ماریانا هم از آن خوشحال می‌شود.

او هم زنی بود که می‌دانستم حاضر است برای حفظ زندگی مشترکمان هر کمکی بکند و قرار هم نبود در همه عمر مشترکمان متوجه راه خلاف من برای پول درآوردن بشود.

من به عنوان یک مرد، تنها وظیفه‌ای که داشتم در آوردن پول برای زندگی راحت‌تر بود؛ کاری که هرگز آن را خوب انجام نداده بودم و می‌دانستم این بار هم اگر نقشه‌ای درست نداشته باشم باز از پسش برنمی‌آیم و نمی‌توانم زن آرزوهایم را که به او رسیده بودم راضی کنم. پس دست به کار شدم و با دروغ‌های متعدد، شک ماریانا را برطرف کرده و به سرقت‌ها ادامه دادم.»

سرقت اولین پایه زندگی مشترک

ادوارد بعد از آن‌که تعداد زیاد سرقت‌هایی که مسلحانه عنوان شده‌اند را انجام داد توسط ماموران شناسایی و دستگیر شد. او که ادعا می‌کرد هرگز اسلحه همراه نداشته همه دستبردهای مندرج شده در پرونده‌اش را پذیرفت و تاکید کرد هرگز دست به اسلحه نبرده و زندگی کسی را تهدید نکرده است.

این مرد 40 ساله که مدعی است تنها برای راحت‌تر زندگی‌کردن خود و همسرش بارها بانک‌های کوچک و فروشگاه‌ها را هدف قرار داده، با وجود اطمینان پلیس از مسلح بودنش، حکم سنگینی را پیش‌رو خواهد داشت که سال‌ها زندان یکی از آنهاست.

همسر او که از این سرقت‌ها ابراز بی‌اطلاعی کرده و از رفتار شوهرش که به گفته او همواره مردی آرام و بی‌آزار بوده، بشدت شوکه شده و از دادگاه خواسته تا لااقل به​خاطر جراحات جسمی قدیمی که این مرد دارد تخفیفی در مجازاتش داده شده و بخشیده شود. گرچه به نظر می‌رسد راهی برای عفو ادوارد وجود ندارد و او در منجلابی عمیق فرورفته است؛ منجلابی که به گفته خودش تنها برای بهتر شکل‌گرفتن پایه‌های زندگی مشترکش دامانش را گرفته و آلوده‌اش کرده است.

زندگی آرامم از دست رفت

شاید اگر ازدواج نمی‌کردم هیچ کدام از این اتفاق‌ها هم نمی‌افتاد. اگر زندگی‌ام همان روال گذشته را داشت که با قناعت زندگی می‌کردم و اصلا اهمیتی نمی‌دادم که در چه خانه‌ای زندگی می‌کنم و چقدر به خرید می‌روم، مجبور به دزدی نمی‌شدم، اما ازدواج با زنی که از اعماق وجود به او علاقه‌مند بودم سبب شد طرز فکرم ناگهان به‌طور کامل تغییر کند.

او که می‌دانست من پول زیادی ندارم، وقتی می‌دید ناگهان با چند هزار دلار پول به خانه برمی‌گردم بشدت خوشحال می‌شد. بارها از من پرسید که منبع درآمدم کجاست، اما هربار به او دروغ می‌گفتم؛ چون می‌دانستم اگرحتی لحظه‌ای به مغزش خطور کند که من این پول‌ها را از راه سرقت به​دست می‌آورم دیگر با من زندگی نمی‌کند.

خیلی فکر می‌کردم تا هم به بهترین شکل سرقت​ها را رقم بزنم و هم دروغ‌هایی سرهم کنم که جای شکی در آنها وجود نداشته باشد و ماریانا به‌طور کامل آنها را باور کند. نمی‌خواستم لحظه‌ای نسبت به من شک کند این بود که با ادعای سرمایه‌گذاری در بورس و داشتن دوستانی که در این راه کمکم می‌کردند فکرش را منحرف کرده و نقشه بعدی سرقت‌هایم را رقم می‌زدم.

خوشحالی‌ای را که در چشمان همسرم می‌دیدم با یک دنیا عوض نمی‌کردم. اواخر با دیدن چهره پوشیده شده​ام که در تلویزیون‌های محلی پخش ‌شد، باز هم به کارم ادامه می‌دادم. یک اشتباه سبب شد زندگی آرامم از دست برود و من به راحتی به دام پلیس بیفتم. اگر ماسکم هنگام فرار از صورتم نمی‌افتاد و چهره‌ام شناسایی نمی‌شد شاید تا سال​ها می‌توانستم از این راه زندگی کنم، اما انگار مرد خلافکار، بدشانس هم می‌شود.

دستگیری‌ام آنقدر برای ماریانا سنگین تمام شده که حتی دیگر یک بار هم با من حرف نزد و می‌دانم تقاضای طلاق کرده است. شاید اگر به همان زندگی کوچکمان قناعت می‌کردم، اکنون لااقل هنوز با زنی زندگی می‌کردم که دوستش داشتم و با بی‌پولی‌ام هیچ مشکلی نداشت، اما زیاده‌خواهی‌ام کار دست من و دست زنی داده که تا به حال هرگز پایش به دادگاه نرسیده بود.

بعد از شرمساری از همسرم تنها می‌خواهم پلیس باور کند که من در هیچ یک از سرقت‌هایم مسلح نبوده‌ام و آنچه شاهدان در دست‌هایم دیده و از ترس پول‌هایشان را تحویلم داده‌اند یک تفنگ اسباب‌بازی بوده نه واقعی. آنچه ماموران در انباری خانه‌ام پیدا کرده و ادعا می‌کنند مدرک جرم واقعی را پیدا کرده‌اند اسلحه قدیمی متعلق به پدرم است که من از وجودش هم بی‌‌خبر بوده‌ام.

من با وجود تمام سرقت‌هایی که انجام دادم هرگز نخواستم کوچک‌ترین آسیبی به کسی برسانم. امیدوارم این حقیقت را پلیس و همسرم که شنیده‌ام مرا دروغگوی بی‌رحم خطاب کرده، باور کنند و مرا از منجلابی که در آن گرفتار شده‌ام نجات دهند. لیاقت مردی که از صمیم قلب خانواده‌اش را دوست داشت و برای بهتر شدنش این چنین تلاش می‌کرد نباید تا پایان عمر زندان باشد. این انصاف نیست.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها