طلاق واژه سنگینی است، آنقدر سنگین که نوشتن درباره آن هم آدم را دچار سرگیجه می‌کند. گرچه این روزها طلاق، مهریه و سکه طلا مترادف هم شده‌ است و انگار که طلاق فقط یعنی مهریه‌ای که باید داد و باید گرفت. انگار که اگر مهریه نبود و سکه طلا نبود طلاق خیلی هم خوب بود، اما طلاق، طلاق است.
کد خبر: ۴۶۲۲۱۵

تو نمی‌دانی از کجای این واژه بگیری و آن را بسط دهی تا یک تلنگر حسابی شود.طلاق، انگار خودش یک پتک است. پتکی که اگر آن را برداری بدجور فرود می‌آید. پتکی که سنگین است و اگر زور بلندکردنش را داشته باشی و آن را برداری و فرودش بیاوری، دلی می‌شکند. جایی فرومی‌ریزد. پتکی که اگر برای بلند کردنش زورت نرسید اما به‌سختی آن را برداری باز هم به هرحال فرود می‌آید و باز هم خراب می‌کند.آدم‌های طلاق، مدام میان دیروز و امروزشان در نوسان هستند. آدم‌های طلاق اعتماد به نفسشان را از دست می‌دهند. آدم‌های طلاق معلق میان بودن و نبودن در زندگی هستند. آدم‌های طلاق مدام از زشتی کار، تبعات طلاق و از آینده‌ای مبهم نگرانند. آدم‌های طلاق مدام از حرف مردم نگرانند؛ بچه‌های طلاق را که دیگر نگو.

اما همین واژه سنگین هم این روزها جور دیگری شده است. واهمه و وهم طلاق انگار که این روزها ریخته است.طلاق را زمانی در پستوهای خانه هم با احتیاط حرفش را می‌زدیم، اما حالا بسیاری از ما این پتک را برمی‌داریم و بر سر خود و دیگران می‌کوبیم و هراسی هم نداریم.حالا برخی از ما یک‌شبه طلاق می‌گیریم و طلاق می‌دهیم. حالا برخی از ما فارغ‌التحصیل دانشگاه سر کوچه‌مان که می‌شویم، می‌رویم دادگاه و تقاضای طلاق می‌کنیم. حالا بعضی از ما شب که فلان فیلم را در فلان کانال فارسی می‌بینیم صبح می‌رویم دادگاه و تقاضای طلاق می‌کنیم که ...

این‌که درونش حرف‌ها دارد، بگذریم. حالا بعضی از ما دلمان می‌خواهد جای هنرپیشه‌های فلان فیلم باشیم، اما نمی‌دانیم که« اون مال توی فیلمه.حالا آنقدر سرمان شلوغ است که گاهی نمی‌دانیم پسران و دخترانمان کی و کجا و چگونه ازدواج می‌کنند و کی و چگونه و چرا طلاق می‌گیرند.

حالا آنقدر سرمان شلوغ است و دغدغه داریم که نمی‌توانیم چارچوب‌ها و ملزومات زندگی کردن زیر یک سقف را به فرزندانمان بیاموزیم. حالا بعضی از ما آنقدر از چارچوب‌های ازدواج و زندگی مشترک دوریم که نرفته برمی‌گردیم.آنقدر دوریم و نمی‌دانیم که اساس یک زندگی و شکل‌گیری تفاهم در اصول و زیربناهای زندگی، صبر و تحمل است که با یک چای تلخ و یک غذای شور طلاق می‌دهیم و می‌گوییم: زنی که ندونه من غذای شور دوست ندارم که نشد زن.حالا ما آنقدر از قواعد زندگی مشترک دوریم و آنقدر تکلیفمان با ازدواج معلوم نیست که زنی تنها با سابقه 7 ماه زندگی مشترک به دادگاه می‌رود و می‌گوید: شوهرم سگی دارد که او را بیشتر از من دوست ‌دارد. آقای قاضی من طلاق می‌خواهم. این داستان واقعی است.اما واقعیت فراتر از این خبر و داستان واقعی این است که باید به چرایی طلاق‌ها و فردای آن بیشتر فکر کنیم.

صولت فروتن / جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها