جنایت 500 هزارتومانی؛ این ماجرا - قسمت دوم

اثبات بی‌گناهی

پسر نوجوانی به نام سیاوش در نبود پدر و مادرش در خانه‌شان به قتل می‌رسد. پیش از قتل 500 هزار تومان تراول چک صادر شده از بانک ملت شعبه آزادی روی کابینت آشپزخانه بود که حالا به سرقت رفته و روی کابینت یک بسته گوشت نذری به چشم می‌خورد. احمد ـ پدر مقتول ـ به کارآگاه شهاب می‌گوید باجناقش به نام یوسف، گوسفند قربانی کرده است. ازقضا یوسف و احمد اختلافاتی نیز باهم دارند.
کد خبر: ۴۶۰۶۶۷

به این ترتیب یوسف بازداشت می‌شود و کارآگاه او را به محل قتل می‌برد. یوسف مدعی است اصلا وارد خانه مقتول نشده و فقط گوشت را جلوی در به سیاوش تحویل داده و آنجا را ترک کرده است. کارآگاه به حرف‌های این مرد مشکوک است، به همین دلیل به ستوان ظهوری دستور می‌دهد او را به اداره ببرد. در همین هنگام یکی از همسایگان که تا آن لحظه در خانه نبود از راه می‌رسد و با دیدن یوسف و اطلاع از ماجرای قتل به شهاب می‌گوید اطلاعاتی در این باره دارد. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید:

سرگرد شهاب و مرد 60 ساله در گوشه‌ای خلوت باهم مشغول صحبت شدند. از پنجره خانه این همسایه براحتی تا حیاط خانه احمد دیده می‌شد. پس این‌که اطلاعات گرانبهایی داشته باشد و حتی شاهد چگونگی قتل باشد، چندان دور از ذهن نبود.

کارآگاه سراپاگوش بود و مرد مسن که رنگ به چهره نداشت و سرفه جملاتش را قطع می‌کرد، توضیح داد یوسف را در کوچه دیده است.

- از پنجره داشتم بیرون را نگاه می‌کردم که این مرد را دیدم. یک بسته گوشت نذری دستش بود. زنگ خانه را زد. خیلی طول کشید تا سیاوش جلوی در آمد و با این مرد کمی حرف زد. معلوم بود همدیگر را می‌شناسند، بعد هم مرد گوشت را داد و رفت.

حرف‌های این همسایه تاییدی بود بر گفته‌های یوسف. برای همین کارآگاه با وسواس پرسید: مطمئنی وارد خانه نشد؟

پیرمرد از سرفه‌های خشک و پی‌درپی که خلاص شد، بار دیگر روی حرفش اصرار کرد. او شک نداشت مرد وارد خانه نشده است؛ نه آن موقع، نه تا 20 دقیقه بعدش که او همچنان پشت پنجره نشسته بود و بیرون را تماشا می‌کرد.

گفته‌های این شاهد باید صورتجلسه می‌شد و این وظیفه به ستوان ظهوری سپرده شد، البته شهاب قبلش به او توصیه کرد خود مظنون از این شهادت همسایه نباید چیزی بفهمد، چون ممکن بود یوسف بعد از اطلاع از غیبت باجناقش دوباره به محل قتل برگشته و انتقام تمام اختلافاتی را که با احمد داشت با کشتن پسر او گرفته باشد.

این بار تحقیقات محلی خیلی طول کشید و 2 مامور همراه تنها مظنون پرونده بالاخره ساعت 7 عصر به اداره رسیدند. همه خسته و کلافه بودند. پدر سیاوش قصد داشت همراه آنها بیاید. او بدجوری به باجناقش بدبین بود و اگر فرصت می‌یافت، چه‌بسا قتلی تازه در این بین رخ می‌داد. شهاب قبل از این‌که محل قتل را ترک کند به احمد گفته بود خیلی بعید است قتل کار یوسف باشد. او همچنین تاکید کرده بود احمد تا صبح فردا نباید به اداره آگاهی بیاید و بهتر است در این مدت به فکر مراسم تدفین و مجلس عزاداری باشد و البته از همسرش هم که بشدت بدحال بود و هیچ بعید نبود بلایی سرش بیاید، غافل نشود.

کارآگاه فقط به اندازه خوردن یک استکان چای استراحت کرد و بعد به ستوان گفت یوسف را به اتاق بازجویی ببرد تا دوباره به همان سوالات تکراری که از صبح بیشتر از 10 مرتبه از مظنون پرسیده بودند، جواب بدهد. کوچک‌ترین تناقضی در گفته‌های متهم وجود نداشت و سرگرد کم‌کم داشت به این نتیجه می‌رسید که بی‌دلیل به یوسف ظنین شده است. او نمی‌خواست شب، این مرد را در بازداشتگاه نگه دارد. حقیقتش این بود که نه‌تنها مدرکی علیه وی وجود نداشت، بلکه یک همسایه به نفع او شهادت داده بود.

یوسف تا قبل از این پایش به اداره آگاهی باز نشده بود، به همین خاطر احساسی آمیخته از ترس و اضطراب بر او چیره شده بود. نگاهش بدجوری دودو می‌زد و گوشه پلکش می‌پرید. او تا همین امروز صبح مرد محترمی بود که در زندگی هیچ مشکلی به غیر از یک اختلاف کاری ساده و کوچک با باجناقش نداشت، اما حالا می‌دید که در یک گرداب گرفتار شده و از صبح هرچه دست و پا زده بیشتر فرو رفته تا جایی که حالا در اتاق بازجویی اداره ویژه مبارزه با قتل پلیس آگاهی نشسته و دستبند به دستانش زده‌اند.

شهاب قبل از شروع بازجویی دستور داد ستوان دستان مظنون را باز کند. بعد سوال اول را با تحکم و لحنی قاطع پرسید: از چه وقت به فکر انتقام گرفتن از باجناقت افتادی؟

یوسف اصلا به انتقام فکر نکرده بود، یعنی مشکل‌شان آنقدر حاد نبود که بخواهد به انتقام فکر کند. شهاب سوال بعدی را باز هم با همان تندی بر زبان آورد: پس چرا در نبود باجناق و خواهرزنت وارد خانه شدی؟

مظنون بار دیگر تکرار کرد که می‌خواست با دادن گوشت نذری با احمد آشتی کند، اما وقتی سیاوش جلوی در گفت پدر و مادرش خانه نیستند گوشت را داد و راهش را به طرف خانه خودش کج کرد. همسر و پسر یوسف هم قبلا گفته بودند که او خیلی زود به خانه برگشت، اما کارآگاه حرف‌های آن دو را به عنوان دلیل و مدرک به حساب نیاورده و طبیعی دانسته بود آنها بخواهند از شوهر و پدرشان دفاع کنند.

بازجویی از یوسف تا ساعت 30/9 شب طول کشید و در این مدت شهاب و ستوان هر سوال را حداقل 5 بار از او پرسیدند، البته با جمله‌بندی‌های متفاوت، اما مظنون حتی یک کلمه از اظهاراتش هم تغییر نکرد. برای این مرحله، بازجویی‌ها کافی و کامل بود و سرگرد می‌خواست تنها مظنون پرونده را آزاد کند، اما قبلش شماره تلفن او،همسر و پسرش را گرفت. یوسف همان طور که شماره‌ها را روی کاغذ سربرگ‌دار اداره آگاهی می‌نوشت، تاکید کرد موبایل پسرش قطع است.نادر زیاد با تلفن حرف می‌زد و این دفعه 200 هزار تومان قبض موبایل برای او آمده بود. این مبلغ برای پسری 17 ساله خیلی زیاد بود. برای همین یوسف بعد از مشاجره مفصل با پسرش گفته بود دیگر حاضر نیست پول تلفن‌اش را بدهد و تا آنجا پای حرفش ایستاده بود که خط را قطع کرده بودند.

یوسف بالاخره بعد از گذراندن یک روز سخت و پرالتهاب آزاد شد، البته به این شرط که از تهران خارج نشود و هر وقت که احضارش کردند اگر آب دستش بود زمین بگذارد و خودش را برساند. مرد میانسال وقتی وارد حیاط آگاهی شد احساس کسی را داشت که 20 سال از عمرش را پشت میله‌ها گذرانده است. نفس عمیقی کشید و هوا را بلعید. تازه رنگ داشت به چهره‌اش می‌دوید. از این‌که سوء‌تفاهم‌ها رفع شده بود احساس خوشایندی داشت، اما همین‌که دوباره به کشته شدن سیاوش فکر کرد، اندوهی سنگین سراسر وجودش ریشه دواند. دلش می‌خواست به خانه احمد برود و یک بار دیگر از صمیم قلب به او تسلیت بگوید، اما می‌دانست احمد هنوز به او بدبین است و احتمال دارد درگیری پیش بیاید. برای همین یکراست راهی خانه‌اش شد. کارآگاه و ظهوری هم وسایل‌شان را جمع کردند و به خانه‌هایشان رفتند.

روز بعد همه تحقیقات باید از سر گرفته می‌شد. شهاب باز هم به همان احتمال اول برگشته بود؛ این‌که قتل کار یکی از همسایه‌هاست. احتمالا فردی معتاد که با اطلاع از غیبت احمد و همسرش وارد خانه شده و با انجام قتل، تراول چک‌ها را برداشته تا پول موادش را تامین کند، اما ظهوری در تحقیقات محلی مطمئن شده بود در آن کوچه تنگ و باریک هیچ معتادی سکونت ندارد. ذهن کارآگاه خسته بود و او را یاری نمی‌کرد، برای همین ترجیح داد فکر کردن در این باره را به فردا موکول کند.

علیرضا رحیمی‌نژاد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها