عاقبت بی‌نظمی

کد خبر: ۴۶۰۲۷۴

مادرش بارها در این مورد با او صحبت کرده و گفته که این کارش درست نیست و باید وسایل شخصی‌اش را جمع و جور کند و مراقب باشد که خراب نشود و یک بچه خوب وقتی از مدرسه به خانه برمی‌گردد مرتب و منظم لباس‌های مدرسه‌اش را سر جای خودش می‌گذارد و بعد از خوردن غذا کمی استراحت می‌کند و بعد به کارهایش می‌رسد و هر شب قبل از خواب طبق برنامه کلاسی همه وسایلی را که لازم دارد جمع می‌نماید.

اما مهتاب به حرف‌های مامانش توجه نمی‌کند و مادر مجبور است بی‌نظمی‌های او را تحمل کند و خودش همه چیز را مرتب نماید. از همه بدتر این که مهتاب هر روز صبح وقتی از خواب بیدار می‌شود و قصد رفتن به مدرسه را دارد، سراغ همه وسایلش را از مادرش می‌گیرد.

این رفتار مهتاب همین‌طور ادامه داشت تا این که بالاخره مادر یک روز از دست کار‌های او خسته شد و تصمیم گرفت که دیگر کمکش نکند و به او گفت که باید از این به بعد خودش به فکر باشد و همه وسایلش را مرتب کند، اما مهتاب باز هم توجه نکرد و مثل روز‌های قبل وسایلش را نامرتب این طرف و آن طرف گذاشت و شب بدون این که برنامه‌اش را جمع کند خوابید.

صبح که از خواب بیدار شد مثل هر روز فکر می‌کرد که مادرش کیفش را آماده کرده، اما وقتی دقت کرد متوجه شد که هیچ کاری برایش انجام نداده است. از مادرش پرسید که وسایلم کجاست و از او کمک خواست، اما مادر به او گفت که فقط صبحانه را آماده کرده و بقیه کارهایش را باید خودش انجام بدهد. مهتاب تندتند مشغول جمع‌آوری وسایل مدرسه‌اش شد، اما خیلی کار سختی بود چون به زحمت پیدایشان می‌کرد.

به هر حال بعد از این که وقت زیادی از او گرفته شد کیفش را برداشت و سریع چند تا لقمه صبحانه خورد و به طرف مدرسه راه افتاد. وقتی رسید چند لحظه‌ای بود که زنگ خورده بود و بچه‌ها داشتند صف می‌بستند. با خودش گفت عجب شانسی آوردم، اگر کمی دیرتر رسیده بودم خیلی بد می‌شد و در دفتر انضباط تاخیرم را می‌نوشتند و او هم مثل بقیه بچه‌ها داخل صف ایستاد و بعد از مراسم صبحگاهی به کلاس رفت و چند دقیقه بعد خانم معلم آمد و از بچه‌ها خواست که کتاب علوم‌شان را روی میز بگذارند، اما مهتاب وقتی داخل کیفش را نگاه کرد متوجه شد که کتاب علوم را نیاورده است.

دوباره کیفش را گشت اما خبری نبود برای همین از دوست بغل دستی‌اش پرسید که امروز چند شنبه است و وقتی او جوابش را داد حسابی جا خورد و تازه فهمید چون عجله کرده برنامه‌اش را اشتباهی آورده است!

نمی‌دانست چه کار کند و هیچ راه‌حلی به نظرش نمی‌آمد و با این که می‌دانست کتاب‌هایش را عوضی آورده، باز هم توی کیفش را نگاه کرد، اما فایده‌ای نداشت.

خانم معلم که متوجه او شده بود به طرفش آمد و پرسید: مهتاب اتفاقی افتاده؟

مهتاب که سرش پایین بود و نمی‌دانست چه جوابی بدهد چیزی نگفت. خانم دوباره سوال کرد: مهتاب دخترم، نمی‌خوای بگی چی شده؟

این بار مهتاب کمی سرش را بالا آورد و زیرچشمی نگاهی به خانم انداخت و خیلی آهسته گفت: خانم اجازه، کتابا​مونو اشتباهی آوردیم.

ـ اشتباهی؛ یعنی چی؟!

و مهتاب هم تمام ماجرا را برای خانم معلم تعریف کرد و او هم سری تکان داد و گفت: این نتیجه نامرتب بودن خود شماست، اگه به حرف مادرت گوش می‌دادی این اتفاق برایت نمی‌افتاد؛ الانم هیچ کاری نمی‌شه کرد.

مهتاب همان‌طور که سرش را پایین انداخته بود آرام گفت: خانم اجازه، ببخشید.

ـ دخترم با ببخشید که چیزی درست نمی‌شه اول که باید از مادرت که این قدر اذیتش کردی معذرت‌خواهی کنی و بعدش هم باید قول بدی که دیگه این کارا رو تکرار نکنی؛ باشه؟

و مهتاب که متوجه رفتار بدش شده بود، گفت: چَشم خانوم قول می‌دم؛ دیگه مامانم رو اذیت نمی‌کنم.

رضا بهنام

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها