در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
ناگهان ماشین فورد سیاهی از دور پیدا شد و مردی میانسال که دبیران میگویند وزیر معارف است از آن پایین آمد و در میان ادای احترام دانشآموزان قدم به زمینی گذاشت که قرار بود چندی بعد تبدیل به اولین دبیرستان شهر شود. دانشآموزان هیجانزده پشت سر حکمت به راه افتادند، دیگر جشن آغاز شده بود؛ جشن نصب سنگ بنای دبیرستانشان؛ دبیرستان حکیم نظامی.
از خم خیابانی میگذرم که سالها پیش مهندس سیرو فرانسوی هر روز طول آن را طی میکرد تا به بنایی سرکشی کند که نقشه معماریاش را کشیده بود. قرار بود اولین و مجللترین دبیرستان قم را بسازد. به مدرسه که میرسم جلوی ورودیاش میایستم و به این فکر میکنم که شاید مسیو سیرو نمیدانست که سالها بعد بلندپروازی این خیابان خاکی ورودی دبیرستان را از بین میبرد، انگار که دبیرستان از وحشت اتومبیلها قدمی به عقب رفته باشد.
به داخل میروم، هنوز قدمی برنداشتهام که ناگهان باد شدیدی میوزد؛ درختان گیسوان سبزشان را کنار میزنند تا بهتر عظمت بنایی را به رخ کشند که سالهاست در سایه آنها میزید. از ساختمان نگاه برمیگیرم و به باغ چشم میدوزم، اینجا زمانی انارستان بوده است، زمانی دور دانشآموزان با کتابی در دست و دلهره امتحان در دل از کوچهباغهای منتهی به مدرسه میگذشتند، اما امروز دیگر از آن انارستان جز درختان اندک خبری نیست و آسانتر میشود بنا را با آن تالار و آزمایشگاهش دید. آزمایشگاه سر راه است به طرفش میروم، به دنبال نشانههایی از گذشته میگردم.
خطوط طلایی روی کاشیهای سبزرنگ را میخوانم که روی آن نوشته است: آزمایشگاه علوم تجربی؛ تاریخ ثبت بنا از بین رفته است، دیوارهای آجری آزمایشگاه آکنده از کاشینوشتههای لاجوردی است. صدای هیاهو میآید، از پنجرههای چوبی هلالی به داخل نگاه میکنم، هیچکس آنجا نیست بجز حیوانات خشکشدهای که انگار بیحرکت گوش تیز کردهاند تا منبع صدا را تشخیص دهند. صدای خنده میآید و صدای لکنت دانشآموزی که درس را خوب از بر نکرده است، راه میافتم. جلوی ساختمان اصلی توقف میکنم. ساختمان 2 طبقه نمایی آجری دارد و به شکل H ساخته شده است، جنس درها و پنجرههای آن از چوبهای روسی است، دیوارها دیوان اشعار نظامیاند که کاشیهای لاجوردی بر آن حاشیه زدهاند. قدمزنان میروم و خطوط روی کاشیها را مرور میکنم، نوشتهها مثل قطارهای در حال عبور سریع از برابر چشمانم میگذرند، به آیهای از قرآن مجید برمیخورم «یوتی الحکمت من یشا فقد اوتی خیرا کثیرا» این آیه یادآور حکایتی است که در باب نامگذاری این مدرسه مشهور است:
علیاصغر حکمت، وزیر فرهنگ وقت که به تلاش او این مدرسه ساخته شد، برای آن که نامی از خود باقی بگذارد به این آیه حکشده بر دیوار استناد کرد و نام این مدرسه را حکمت گذاشت، اما هنگام افتتاح این مدرسه علیاصغر حکمت برکنار شده و اسماعیل مرآت جانشین اوشد. مرآت که با این نامگذاری موافق نبود، اشعار حکشده نظامی بر دیوار دبیرستان را یادآوری کرد و نام آن را از حکمت به حکیم نظامی تغییر داد.
به خود که میآیم، میبینم بنا را دور زدهام، آنجا به قرینهبودن ساختمان پی میبرم به درون سرسرا برمیگردم، در این سرسرا اشعاری از رشید یاسمی با خطی نستعلیق بر کتیبههای گچی به چشم میخورد که به مناسبت پایان ساخت بنا سروده است.
وزیر نامور حکمت پی افکند / به قم کاخی که بس ستوار و زیباست / جوانان اندر این گلزار چینند / گل کردار نیک و گفته راست / کلید فرهی و کامیابی / از این در جست هر کس چشم بیناست / به تاریخش رشید یاسمی گفت/ «کلید کامها در دست داناست» = 1315
مصرع آخر این شعر در واقع ماده تاریخ پایان ساخت بناست، یعنی سال 1315 زمانی که مسیو سیرو فرانسوی این ساختمان را به پایان برد. مسیو سیرو آن زمان در ایران مهندس شناختهشدهای بود، چون موزه ایران باستان، ایستگاه راهآهن قم ودبیرستان حکیم نظامی را در سوابق معماری خود داشت.
معماری این بنا کاملا ایرانی و متناسب با شرایط آب و هوایی قم است، به طوری که تابستانها این ساختمان بسیار خنک و زمستانها گرم و مطبوع است. سقف بنا گهوارهایشکل است، اتاق بزرگی روبهروی سرسرا دیده میشود که امروز اتاق معاونان است. کنار سرسرا در سمت چپ راهرویی است که کلاسها در آن قرار دارد. اتاق اول مخصوص مدیر دبیرستان است برای این که او بتواند احاطه کامل بر تمام امور مدرسه داشته باشد، برای اتاق او 5 در در نظرگرفته شده است که 2 در به راهرو، 2 در به ایوان و یک در به سرسرا باز میشود. کنار اتاق مدیر کلاسهای دانشآموزان قرار دارد که درها و پنجرههای بلند صاف آن را مزین کرده است. کلاس 2 در دارد که یکی از آنها به سوی راهرو و دیگری به طرف ایوان باز میشود. چشمانداز راهرو از طریق پنجرههای چوبی به طرف باغ گشوده شده و در سمت ایوان به سوی زمین چمنی باز میشود که تیم فوتبال مدرسه در آن تمرین میکنند. این در مناسب حال دانشآموزانی است که میخواهند خارج از کلاس و در آرامش مطالعه کنند. در انتهای راهرو راهپلهای وجود دارد که به طبقه بالا منتهی میشود. این مسیر امروز مسدود است و به جای آن دانشآموزان از طریق راهپله کنار سرسرا به طبقه دیگر میروند. طبقه بالا عینا مثل طبقه پایین ساخته شده است، فقط با این تفاوت که به جای اتاق معاونان در آن کتابخانه قرار دارد.
مخزن کتابخانه تاریک است و گرد گرفته، کتابها قدیمیاند و منزوی، بسیاری از کتابهای اینجا سالهاست که دیگر تجدید چاپ نمیشوند، اما ارزش تاریخی دارند این جمله را میشنوم: «هر کتابی که فکرش را کنید اینجا پیدا میکنید.» در قدیم اینجا جزو کتابخانههای معروف و معدود شهر بوده است، اینجا همچنین دارای آرشیو روزنامه هم میباشد. به طور پراکنده آنها را نگاه میکنم، روزنامه اطلاعات در سال 1314، روزنامه استوار در سال 1317، روزنامه کیهان 1323، روزنامه جمهوری اسلامی 1365.
مجموعه کاملی از کتابهای درسی دهه 1290 تا 1390 هم به چشم میخورد، کتابی را برمیدارم روی آن نوشته است: کتاب ادبیات سالمندان.
بروشوری متعلق به سال 1315 روی زمین افتاده است، نام روی آن سالک است و درباره بیماری سالک توضیحاتی داده شده است، مثل این که در آن سال این بیماری زیاد بوده است.
یکی از کتابها را برمیدارم، دیوان پروین اعتصامی است که با خط خود به این مدرسه اهدا کرده است.
کتابها مثل بدنهای افلیج خشک شدهاند و در آستانه فروپاشی قرار دارند. اگر زمانی، خوانندهای از این ترس داشت که اگر این کتابها را به دست گیرد آنها کثیف و کهنه میشوند، اما خواننده امروز به این دلیل چنین کتابهایی را به دست نمیگیرد که شالوده آنها را از هم نریزد. از کتابخانه که بیرون میآیم صدای همهمهای را میشنوم که از پس سالها دوری به گوشم میرسند، میروم اما صداها نیز را با خود میبرم.
دوباره به سالن قدم میگذارم، ناگهان به عقب برمیگردم یکدفعه همه چیز مثل فیلمهای قدیمی سیاه و سفید میشود؛ اول صبح است ناظم با قدمهای بلند خود روی سنگفرش آجری پتک میزند و از بین درهای نیمه باز کلاس، دانشآموزانی را میبیند که با لباسهای فرم به شکل کت و شلوار خاکستری و یقههای سپید پشت نیمکتها نشستهاند، کتابهایشان را جلوی خود گشودهاند، دبیران حضور و غیاب میکنند.
کلاس ادبیات است معلم میخواند:
علی اشرف صادقی.
دستی جوان بالا میرود و میگوید: حاضر.
در کلاس علوم طبیعی ابوالحسن فرهودی را صدا میزنند.
حاضر.
دکتر کریمان با چنان دقتی نقشه ایران را روی تخته رسم میکند که انگار میداند دبیران دیگر آن را پاک نخواهند کرد و حیفشان میآید.
دومین جنگ جهانی است، دبیرستان پایگاه متفقین شده است، سربازان جنگ امیدوار به پیروزی خود، با خاطریآسوده فیلم میبینند، این چارلی چاپلین است که از حنجرههای آنها صدای قهقهههای مستانهای بیرون میآورد.
نکته: علیاصغر حکمت، وزیر فرهنگ وقت برای آن که نامی از خود باقی بگذارد نام این مدرسه را حکمت گذاشت، اما هنگام افتتاح آن حکمت برکنار شد و اسماعیل مرآت جانشین اوشد. مرآت که با این نامگذاری موافق نبود نام آن را از حکمت به حکیم نظامی تغییر داد
دانشآموزان، لرزان در کلاس نشستهاند. رنگشان پریده است، از هیبت آنان، از لباسهای زمخت جنگیشان ترسیدهاند و از صدای خندهشان نفرت دارند، دستها را روی گوشهایشان گذاشتهاند و دیگر صدای تسکیندهنده استاد را نمیشنوند. استاد فقیهی از پشت پنجرههای کلاس آزرده به سالن نگاه میاندازد، صدای خنده آنان را میشنود و میداند که دیگر تا آخرین لحظه حیات خود از چارلی چاپلین خاطره خوبی نخواهد داشت.
***
به یاد چند روز پیش میافتم که پای صحبتهای دکتر علی محسنی یکی از دانشآموزان قدیمی این مدرسه در سالهای 1333 ـ 1327و همچنین بنیانگذار جشن دانشآموختگان مدرسه حکیم نظامی نشستهام او میگفت: این مدرسه اگر در زمان ساخت خود به عنوان مدرسهای مجلل مشهور شد، اما بعدها به دلیل دانشآموزان و دبیران سر آمد خود مشهور باقی ماند.
اکثر این دبیران با سمت استادی دانشگاه بازنشسته شدند و هر کدام صاحب دهها تالیف هستند. در آن زمان فارغالتحصیلان دانشگاهها باید برای گذراندن دوران طرح خود مکانی را به غیر از تهران انتخاب میکردند و شهر قم اولین انتخاب فارغالتحصیلان دانشگاه تهران بود، چون با وجود فاصله کم بین این دو شهر هم میتوانستند تحصیلات خود را در تهران با سطوح بالاتری ادامه دهند و هم میتوانستند از وجود حوزههای علمیه بهره گیرند و درسهای حوزوی را بخوانند. او میگفت: «ما واقعا استادان خبرهای در علم و الگو در اخلاق داشتیم، استاد زبان فرانسه دکتر بهرام فرهوشی بود، استاد علی اصغر فقیهی، دکتر سادات ناصری، دکتر محمد امین ریاحی ادبیات تدریس میکردند، شهید دکتر بهشتی و دکتر حری زبان انگلیسی را به ما میآموختند، دکتر مفتح استادی درس الهیات را برعهده داشتند. پروفسور شهر تاش دبیر فیزیک بود و در آخر دکتر ابوالفضل و مظاهر مصفا علاوه بر این که زمانی در این دبیرستان تحصیل میکردند، روزگاری هم شد که در آن تدریس داشتند به ابتکار این معلمان و مدیران بود که در این دبیرستان انجمنهای دانشآموزی نطق و مناظره، شعر، ادبیات و تئاتر افتتاح شد.
دانشآموزان متناسب با نیازها و علایق خود به درون یک انجمن میرفتند. این انجمنها رئیس، معاون و خزانهدار داشت که از بین بچههای شایسته درون گروه انتخاب میشدند.
ما علاوه بر این نشریهای هم به قلم دبیران و دانشآموزان در موضوعاتی گوناگون از قبیل علمی، فرهنگی و اجتماعی داشتیم که هر15روزیکبار به صورت چاپی منتشر میشد.
در واقع خاطره چنین مکانی با چنین دانشآموزانی بود که سبب شد هر ساله جشن دانشآموختگان حکیم نظامی بر پا شود. این جشن از سال 1368 بر پا شده است و «تقدیر از معلم» نام دارد که درنوع خود بینظیر است، چون تنها جشنی در ایران است که دانشآموزان تمام سالهای تحصیلی یعنی از سال 1317 تا سال برگزاری جشن به همراه معلمان و مدیران میتوانند در آن شرکت کنند.
هرگز حدیث حاضر و غایب شنیدهای؟
جشن دانشآموختگان حکیم نظامی است، دبیران قدیم و دانشآموختگان مدرسه یکایک به هم میپیوندند و سعی میکنند بتوانند همدیگر را بیآن که نگاهی به کارتهای شناسایی سنجاقشده بر سینه بیندازند، بشناسند، نمیتوانند، محال است که بدون نگاه به کارتها یکدیگر را به جا آورند، همدیگر را برانداز میکنند. تارهای مویی را میبینند که در بوران حوادث به خود لرزیدند و سپید شدند، چروکهای پیشانی را میخوانند غریبه است، همه چیز غریب است به جز آن لبخند و نام روی کارت، با نام کوچک بدون القاب و عناوین هم را صدا میزنند، در آغوش هم پرت میشوند و قدمهایشان را با عصایشان میزان میکنند، به سمت تالار آلیاسین میروند، این تالار به دلیل وجود مدیری لایق (سیدمحمدحسین آلیاسین) به نام او نامگذاری شد، همان سقف بلند، همان درها و پنجرههای هلالی شکل، همان کتیبههای گچی با اشعار حکمتآمیز هنوز روی پا ایستادهاند فقط شکستهتر شدهاند. دبیرستان پا به پای شاگردان خود پیر میشود بدون آن که صلابتش را از دست دهد.
همه مینشینند و به صحنه خالی نگاه میکنند، همان صحنهای که روزگاری در آن آتیه را بازی میکردند. آنها بازیگر آرزوها و امیدها، ترسها و تردیدهای خود بودند، اما امروز میخواهند گذشته و تاریخشان را بازی کنند امروز دیگر عوض نوجوانان تازه قد کشیده و تازه موی بر صورت دویده، تقدیر به روی صحنه میرود از در کنار سن وارد میشود، قلمی را برمیدارد دفتری را میگشاید و همزمان کتابهایی را میبندد. زنگها را برای همه به صدا درمیآورد، سکوت را برقرار میکند و تقدیرنامهها را به دست میگیرد همه گوش میشوند.
دکتر علی اشرف صادقی
دستی پیر بالا میرود جمعیت دست افشانی میکنند و در این میان صدایی میگوید:
حاضر
دکتر مظاهر مصفا
حاضر
دکتر امیرحسین یزدگردی
جمعیت در سکوت غرق میشود همه به یکدیگر نگاه میکنند و ساختمان میلرزد
غایب
دکتر ابوالحسن فرهودی
آزمایشگاه علوم طبیعی به لرزش در میآید
غایب
همشاگردیها از پشت دانههای اشک میبینند که او تقدیرنامهای را روی دیوار ساختمان آویزان کرد، روی آن فقط تک شعری دیده میشد:
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
فرشته اثنیعشری / جامجم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم