معمای سه زن؛ این ماجرا : قسمت دوم

سفارش یک خودکشی

در شماره قبل خواندید ماموران مبارزه با مواد مخدر که با گزارش یک زن ناشناس در جریان معامله‌ای پنهانی قرار گرفته بودند در کمین برای دستگیری قاچاقچیان، مردی را می‌بینند که بدون هیچ مقدمه‌ای با چاقو مرد دیگری را به قتل می‌رساند. بعد از بازداشت متهم که تیمور نام دارد و از موادفروشان سابقه‌دار است، سرگرد شهاب و دستیارش ستوان ظهوری مامور تحقیق در‌این‌باره می‌شوند و در همان بدو کار می‌فهمند مقتول زنی است که لباس مردانه پوشیده بود. خود تیمور از زن بودن مقتول شوکه می‌شود و می‌گوید زنی به او پول داده تا مردی را با مشخصات اعلام شده به قتل برساند. او هم تصور می‌کرد کسی را که می‌کشد مرد است. کارآگاه اکنون قصد دارد با ردیابی حساب بانکی سفارش‌دهنده قتل، او را شناسایی کند، البته بعید می‌داند زن ناشناس با مشخصات واقعی خودش حساب باز کرده باشد.
کد خبر: ۴۳۰۴۴۰

استعلام گرفتن از بانک کار سختی نبود، اما معطلی داشت برای همین ظهوری همیشه سعی می‌کرد از انجام چنین کارهایی شانه خالی کند. بخصوص این‌که تقریبا مطمئن بود این دفعه چنین کاری بی‌فایده است. تصور این‌که فردی با حساب واقعی خودش به حساب یک مزدور پول واریز کند، چیزی جز یک خیال پوچ و باطل نبود، اما ستوان چاره‌ای نداشت جز این‌که دستور کارآگاه را اطاعت کند.

خود شهاب در اداره مانده بود تا کمی به کارهای عقب مانده‌اش برسد. او هرچقدر در تحقیق و پیگیری پرونده‌ها سریع و فرز بود، از نوشتن گزارش کار بدش می‌آمد و اصلا آدم پشت‌میزنشینی نبود. با این‌که موهایش داشت به سفیدی می‌رفت، هنوز شور و هیجانی عجیب در وجودش جریان داشت و او را به سمت کارهای پرمخاطره و ماجراهای تودرتو می‌کشاند.

سرگرد شهاب تازه ناهارش را خورده و به اتاق برگشته بود که دستیارش از راه رسید، خیس عرق و کلافه از گرما. گرسنگی هم بدجوری اذیتش می‌کرد. دیشب آنقدر خسته بود که شام را بی‌خیال شده و صبح هم ناشتا زده بود بیرون. او تمام مشخصات صاحب حساب را گرفته بود. کارآگاه قبل از هر چیز نگاهی به کپی شناسنامه و کارت ملی انداخت. عکس روی هیچ‌کدام‌شان واضح نبود. معمولا چنین مدارکی جعلی است با وجود این او اسم را به خاطر سپرد؛ رویا فهیمی. آن‌طور که مدارک نشان می‌داد او زنی 51 ساله و متولد سرعین بود .

ستوان شماره تلفن و آدرس خانه رویا را هم داشت البته باز هم به شرط دروغین نبودن. او با موبایل تماس گرفت. خاموش بود. باید آن را ردیابی می‌کردند، اما قبل از این‌که دنبال مجوز گرفتن برای این‌ کار بیفتد، بد نبود سری هم به آدرس ثبت شده، می‌زد. شهاب قبل از ترک اداره یک سوال کوچک از تیمور داشت و به زحمتش نمی‌ارزید او را از بازداشتگاه بیاورند.

برای همین خودش آنجا رفت و اسم زنی را که سفارش قتل را داده بود، پرسید.

- درست نمی‌دانم فکر کنم رویا بود.

کارآگاه و ستوان در اوج گرما راهی خانه موردنظر شدند. آفتاب مثل تیغ بر سر آنها فرو می‌رفت و مغزشان را می‌شکافت، حتی کولر ماشین هم جواب نمی‌داد. نشانی خانه درست بود. یعنی چنین آپارتمانی وجود داشت. طبقه سوم ساختمانی با نمای آجر و سیمان سفید. خانه تازه‌ساز نبود، اما ظاهر تمیز و مرتبی داشت. شهاب با تردید زنگ زد. کسی جواب نداد. دوباره امتحان کرد اما انگار کسی نبود. ستوان از کوچه نگاهی به پنجره طبقه سوم انداخت. پرده و یک لامپ روشن در آشپزخانه نشان می‌داد آنجا خالی از سکنه نیست، اما روشن بودن چراغ در روز روشن نشانه‌ای از غیبت اهالی‌اش بود. کارآگاه زنگ طبقه اول را زد. زنی مسن با تاخیر آیفون را برداشت. معلوم بود نه حوصله دارد و نه اعصاب. شهاب خودش را معرفی کرد و اجازه ورود خواست. پیرزن جواب داد: «برای ماهواره‌ها دیروز آمدند.»

سرگرد مجبور شد توضیح بدهد کارش چیز دیگری است و دنبال زنی به نام رویا فهیمی می‌گردد. پیرزن با بی‌حوصلگی جواب داد:‌ «نیست. 3 روز است که رفته.»

رویا درست از روز قتل ناپدید شده بود. پس بعید نبود اسم و مشخصات درست باشد. شهاب بالاخره توانست پیرزن را برای باز کردن در و مکالمه رودررو راضی کند.

زن پا درد داشت و شاید بی‌حوصلگی‌اش به همین خاطر بود البته از پسرش هم دل پری داشت: «حسرت به دل ماندم یک بار این زنگ را بزنند و با خودم کار داشته باشند و بخواهند حالم را بپرسند. پسرم 2 هفته است که یک سر به من نزده، انگار نه‌انگار مادر دارد.

اولاد همین است، تا وقتی بچه‌اند باید غصه‌شان را بخوری که بزرگ شوند. وقتی بزرگ می‌شوند باید غصه بخوری که چرا بی‌وفا شده‌اند.»

ستوان ظهوری برای ظاهرسازی هم که شده با پیرزن ابراز همدردی کرد و با این کار توانست رشته کلام را به دست بگیرد و درباره رویا بپرسد. پیرزن اول تمایلی به حرف زدن در این باره نشان نداد، اما وقتی چانه‌اش گرم شد زیر وبم زندگی همسایه‌اش را رو کرد.

«تنها زندگی می‌کرد. یعنی قبلا با دخترش بود. خیلی سال پیش طلاق گرفته و خودش دخترش را بزرگ کرده بود. در بیمارستان کار می‌کرد. چند بار هم من را دکتر برد. تا وقتی دخترش بود، همه چیز خوب بود. هاله دختر خوبی بود نمی‌دانم چرا یکدفعه آن کار را کرد. از خانه فرار کرد. رویا همه جا را دنبالش گشت تا این‌که 6 ماه بعد جسدش را زیر پل سیدخندان پیدا کردند. از این موادهای جدید کشیده بود.»

شهاب و ستوان با دقت به شرح حال رویا و دخترش گوش می‌دادند. تلخ و گزنده بود، مخصوصا برای شهاب که پسری هم سن و سال هاله داشت و انواع آسیب‌ها و خطرات تهدیدش می‌کرد. رویا بعد از مرگ دخترش دیوانه شده بود، آنقدر پریشان و آشفته که زندگی دیگر برایش معنا و مفهومی نداشت.

پیرزن برای 2 مامور چای آورد. به آنها قند تعارف کرد و برای خودش توت خشک برداشت وهمان‌طور که استکان را روی لبه میز تکان می‌داد، بقیه داستان را تعریف کرد.

«2 بار خودکشی کرد. یک بار قرص خورد که من به دادش رسیدم و یکدفعه هم می‌خواست خودش را از پل سیدخندان پایین بیندازد که مردم نگذاشتند. خبرش را روزنامه‌ها هم نوشتند. دیوانه شده بود. دیگر سر کار نمی‌رفت. می‌گفت هر طور که شده باید بفهمد چه کسی هاله را به این راه کشانده. حتی شکایت هم کرد، اما فایده‌ای نداشت. من و رویا با هم به این ساختمان آمده‌ایم و هوای همدیگر را داشتیم اما این اواخر دیگر با من هم حرف نمی‌زد. روزی که غیبش زد پیشم آمد وحلالیت گرفت. گفت برای کار مهمی می‌رود.»

چه کار مهمی؟ قطعا به قتل ربط داشت. شاید مقتول که هاله را از راه به در کرده بود. در این صورت رویا طرف را خوب شناسایی کرده و می‌دانست طرف با لباس مردانه می‌چرخد.

کارآگاه هنوز اسم ومشخصات مقتول را هم نمی‌دانست و اطلاعاتش آنقدر نبود که بتواند نظر قاطعی ارائه کند. او می‌خواست خانه رویا را بگردد، ولی باید قبل از آن دستور قضایی می‌گرفت. پیرزن یک راه میانبر را پیشنهاد داد: «اگر به چیزی دست نمی‌زنید من کلید خانه را دارم.»

شهاب موافقت کرد و 3 نفری به طبقه سوم رفتند. پیرزن با وسواس کلید را در قفل چرخاند. در که باز شد کارآگاه و ستوان میخکوب شدند. عکسی بزرگ درست روی دیوار روبه‌روی در نصب شده بود. عکس قطعا برای مقتول بود. پیرزن گفت: «این رویا است.»

سرگرد دست راستش را به پیشانی مالید. رویا به مردی پول داده بود تا او را بکشد. یک جوری خودکشی عجیب و بی‌سابقه، ولی چرا به این شکل؟چرا تیمور؟ محل مرگ رویا نزدیک محل کشف جنازه دخترش بود.

دلیل این را می‌شد بخوبی فهمید، اما ابهامات زیاد دیگری وجود داشت و حسی به شهاب می‌گفت بسیاری از گره‌های این پرونده هرگز گشوده نخواهد شد چون آمر قتل و مقتول هر دو یک‌نفر بودند و تیمور هم از پشت پرده جنایت چیزی نمی‌دانست.

ستوان به جستجو در خانه ادامه داد، ولی چیز دندانگیری پیدا نکرد. آنها آپارتمان را ترک کردند. البته برخلاف وعده اول‌شان عکس رویا را با خود بردند. ساعت 8 شب بود که به اداره رسیدند. ستوان هم دلش می‌خواست قبل از خانه رفتن به اطلاعاتش درباره این پرونده اضافه کند.

برای همین وقتی کارآگاه دستور داد تیمور را به اتاق بازجویی بیاورند، دلخور نشد. کارآگاه قبل از رفتن به اتاق بازجویی به این فکر کرد که از 3 زن مرموز در این پرونده 2 نفرشان شناسایی شده‌اند، اما هنوز معلوم نبود زن سوم که با ادعای دروغ درباره قاچاق مواد مخدر، پلیس را به صحنه قتل کشانده بود، چه کسی است.

شاید آن زن هم خود رویا بود و می‌خواست کاری کند تیمور بعد از قتل گیر بیفتد. در این صورت او کینه‌ای هم از این مرد داشت، یک تیر و دو نشان، هم خودش به سوی هاله شتافته و هم انتقامش را از تیمور گرفته بود. محور بازجویی آن شب همین موضوع بود. تیمور با دیدن عکس رویا او را شناخت و گفت از این زن پول گرفته است، اما نمی‌توانست باور کند همین زن را کشته است.

‌‌ـ من موقع قتل قیافه طرف را ندیدم از پشت چاقو زدم. اصلا نفهمیدم طرف، زن است.

حق با تیمور بود. او می‌گفت تا قبل از این‌که سفارش قتل به او برسد هرگز رویا را ندیده بود و نمی‌شناخت. احتمال این‌که راست بگوید کم بود، ولی شهاب فعلا اصل را بر صحت ادعای او گذاشت. بازجویی ساعت 10 شب تمام شد و دیگر نمی‌شد کاری را پیش برد. فقط قرار شد فردا نوار صدای زنی را که روز قتل با پلیس تماس گرفته بود، بگیرند تا شاید تیمور یا همسایه رویا بتوانند او را شناسایی کنند.

کارآگاه همچنین تصمیم داشت سری به محل زندگی تیمور بزند. این مرد به عنوان موادفروش زندگی جوانان زیادی را تباه کرده و هیچ بعید نبود هاله هم یکی از قربانیان او باشد.

علیرضا رحیمی نژاد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها