در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سفره ساده بود؛ اما بسیار زیبا چیده شده بود؛ پیشدستیهای کوچک سبزی در کنار کاسههای ماست و چند تنگ سفالی سبز و آبی، بشقابی که خرماها مرتب و منظم گرد مرکز دایرهاش نشسته بودند و نان سنگک در تکههای منظم و پنیر و کره جلوهای دیدنی به سفره داده بود. سلام و علیکی رد و بدل شد و خانمها برای کمک به صاحبخانه راهی آشپزخانه شدند.
هرچند برخی مهمانیهای ایرانی زحمت زیادی را برای مهماندار در پی دارد، اما این بخش کار یعنی کمک مهمان و مهماندار به هم، نقطه و صحنه زیبای این نوع مهمانیهاست که در کمتر جایی میتوان نمونه آن را دید. در بعضی خانوادهها یکی از اقوام نزدیکتر از صبح به کمک صاحبخانه میرود تا او کمتر متحمل زحمت شود.به هرحال اذان گفته شد و همه سر سفره نشستیم و جایتان خالی چای خوش عطری هم به سفره اضافه شد و افطار کردیم.
پس از افطار که دور هم نشسته بودیم و باز هم چای مینوشیدیم؛ یادی از آنها شد که ماههای رمضان گذشته در بین ما بودند و حالا نیستند و بویژه همسر صاحبخانه که 14 سالی میشد در بین ما نبود. مردی که همیشه در جمع دوست و فامیل حرفهایش نقل مجلس و گوشها و نگاهها به سویش جلب میشد. به همین دلیل هر کس از او خاطرهای داشت که گفتیم و شنیدیم؛ در آن میان یکی از دوستان از سفر اداری آن مرحوم به خارج از کشور یاد کرد؛ سفری در سال 1350 که شش ماه طول کشیده بود. صحبت که به اینجا رسید، دخترش رو به مادر کرد و پرسید: راستی نامههای بابارو هنوز داری؟
مادر سرش را پایین انداخت و گفت: مگه میشه نداشته باشم!
همین جمله اصرار مهمانها را به دنبال داشت که اگر ممکن است نامهها را بیاورید و بخشهایی از آنها را بخوانیم تا خاطره آن روزها بیشتر زنده شود. بالاخره با پافشاری مهمانها، نامهها از جعبهای آرام گرفته بر طبقه بالای کمد بیرون آمد؛ مادر نامهها را چنان نگاه میکرد که گویا چهره همسرش را در آنها میبیند و یکییکی به دست دختر میداد؛ دختر هم از هر کدام قسمتی را میخواند.
خانم صاحبخانه نامهها را به ترتیبی که در همان سال به دستش رسیده شمارهگذاری کرده بود؛ یکی از نکتههای جالب این بود که در آغاز نامه پانزدهم نوشته شده بود: همسر عزیز و مهربانم، امروز 14 روز است که پیش شما نیستم و شما را ندیدهام؛ نمیدانی چقدر دلم برایتان تنگ شده است...
برایم جالب بود؛ 15 نامه در 14 روز... چهل سال پیش... و مقایسهاش کردم با خودمان که این روزها اگر جایی برویم که اینترنت و ایمیل و... نباشد، ماه تا ماه هم نامهای به کسی نخواهیم داد و به آن همت و آن خانواده دوستی درود فرستادم.
در یکی دیگر از نامهها، آقا پرسیده بود: چی دوست داری از اینجا برایت سوغات بیارم.
خانم جواب داده بود: هیچی نمیخوام فقط یه سنگ بیابون...
پرسوجو که کردم، فهمیدم این عبارت به معنای چیزی نخواستن است، اما گفتن این نکته هم خالی از لطف نیست که خانم به دلیل خانمیش در ادامه نامه نوشته بود: شنیدهام آنجا حولههای خوبی دارد؛ یادت باشد برای همهمان از آنها بیاوری؛ میگویند جنس چترهایشان هم خوب است، برای بچهها بیاور؛ برای...
اما آنچه بیش از هر چیز در ذهن و دل من ماند، آغاز و پایان نامهها بود؛ همهاش محبت و مهربانی؛ قدردانی؛ صحبت از دلهای تنگ و...
شاید آن همه مهر و وفا و صمیمیت دلیلی شد برای اینکه خانم در جمع فامیلش به گریه بیفتد و یکی از جمع با صدای بلند برای همه رفتگان و درگذشتگان طلب مغفرت و فاتحه کند...
کورش اسعدیبیگی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: