کد خبر: ۳۶۸۹۱۷

روزها و سال‌ها به همین منوال گذشت. جنی 7 ساله بود که ما متوجه شدیم او از مشکلی دیگر هم رنج می‌برد؛ آرتریت روماتوئید.

او نمی‌توانست روی پاشنه‌هایش فشار بیاورد. برای همین بیشتر روی نوک پا راه می‌رفت. او به این‌گونه راه رفتن ادامه می‌داد تا وقتی درد غیرقابل تحمل می‌شد. وقتی دیگر نمی‌توانست درد را تحمل کند، او را بغل می‌کردم تا راه نرود. خیلی ناراحت بودم ولی می‌دانستم با این همه مشکل باز هم جنی خوشبخت است، چرا که خوشبختانه از تغییر شکل اندام‌ها و ناهنجاری‌های آن در امان بود.

در تمام دوران ابتدایی و دبیرستان، جنی درگیر این مشکل بود و رنج می‌برد، ولی هرگز شکایت نکرد. او درمان‌هایش را ادامه می‌داد. من اغلب پاهای او را در حوله‌ای گرم می‌پیچیدم تا کمی دردش آرام شود.

اما به محض این‌که می‌توانست درد را تحمل کند، از جایش بلند می‌شد، مثل این‌که هیچ وقت دردی نداشته است.

همیشه لبخندی روی صورت جنی بود و آوازی بر لبش. بعلاوه او همیشه حس عشق و پذیرشی خاص نسبت به دیگران داشت. همه را همان طور که بودند، دوست داشت و دنیا را آن طور که پیش می‌رفت، می‌پذیرفت. احساساتی که شاید برای ما عجیب بود.

«هیچ وقت به یاد ندارم جنی دلسوزی یا ترحم دیگران را برای خودش جلب کرده باشد. هر وقت می‌توانست بدود، می‌دوید، وقتی می‌توانست بازی کند، بازی می‌کرد و هر وقت توانش را داشت، می‌رقصید و شاد بود. زمانی هم که نمی‌توانست هیچ‌کدام این فعالیت‌ها را انجام دهد، داروهایش را مصرف می‌کرد و منتظر می‌ماند تا دردش آرام شود.»

جنی هیچ وقت در مسابقات ورزشی شرکت نکرده بود. حتی در کلاس‌های باشگاه‌ ورزشی هم شرکت نمی‌کرد. هنوز برای کادر مدرسه هم مشکل بود که دریابند چگونه باید با جنی برخورد کنند.

جراحی‌ها یکی پس از دیگری ادامه پیدا می‌کرد. شنوایی او تا 60 درصد بهبود یافت. البته جنی هم یاد گرفته بود لب‌خوانی کند. وقتی مدرسه می‌رفت یک بالش کوچک با خودش می‌برد تا دردش کمتر شود، اما وقتی به صورت ناگهانی دچار دردی فلج‌کننده می‌شد، دوستانش او را در آغوش گرفته و از مدرسه به خانه می‌آوردند.

او که در مدرسه دانش‌آموزی محبوب، شاد و جذاب بود، در تمام مسابقات فوتبال به عنوان تماشاچی شرکت و تیم‌ها را تشویق می‌کرد.

با همه این شرایط، سال آخر تحصیلی‌اش فرا رسید و جنی نگران هزینه‌های آن بود. در چنین شرایطی، شرکت در فعالیت‌های مدرسه، بخصوص مسابقات ورزشی و احیانا دریافت جایزه معنای دیگری داشت.

بنابراین جنی باید تصمیم درستی می‌گرفت تا شاید بتواند هزینه ادامه تحصیلش را تامین کند. او از مربی ورزش مدرسه خواهش کرد او را بپذیرد و قول داد خوب کار کند. بهترین دوستانش با او همراه شدند و کمکش کردند. سرانجام مربی نیز راضی شد، اما به او تذکر داد: «اگر حتی یک بازی را از دست بدهی، کنار گذاشته می‌شوی.»

بنابراین جنی به عنوان همکار تیم فوتبال دبیرستان گارت انتخاب شد.

او سطل بزرگی از آب برای هم‌تیمی‌هایش حمل می‌کرد؛ قبل از هر بازی زانوها و مچ پاهایش را با باند می‌بست و گردن و پشتش را ماساژ می‌داد. به این ترتیب او همیشه همراه بچه‌ها بود و هیچ وقت آنها را تنها نمی‌گذاشت. به آنها روحیه می‌داد و تشویق‌شان می‌کرد. به این ترتیب پس از 25 سال یکی از بهترین نتایج دبیرستان گارت به دست آمد.

«اغلب می‌شد جنی را در حالی دید که یک سطل آب در دستش است و بالش کوچکش زیر بازوهایش. زمانی که ما از خستگی نمی‌توانستیم قدم برداریم، وقتی جنی لوئیس را می‌دیدیم که اطراف زمین به آرامی و تلوتلوخوران راه می‌رود و سطل‌ها را دنبال خود می‌کشد، بلند می‌شدیم. آن موقع هر مساله‌ای که ما را رنج می‌داد، بسیار کوچک و ناچیز به نظر می‌رسید.»نتیجه این سعی و تلاش و اراده آن شد که جنی توانست بورس تحصیلی کالج چارلستون را دریافت کند و به هدف خود نزدیک‌تر شود.

زهره شعاع
Inspirationalstories.com

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها