جنایت در ساختمان نیمه‌کاره (قسمت دوم)

تحقیقات در بن‌بست

در شماره قبل خواندید کارآگاه شهاب و دستیارش ستوان ظهوری جسد یک قاچاقچی سابقه‌دار به نام آرش را که با شلیک یک گلوله کشته شده است در ساختمانی نیمه‌کاره در تهرانسر پیدا کردند. جنازه روی زمین کشیده شده بود و این نشان می‌داد قتل کار یک نفر است و آن شخص از نظر قوای جسمی توانایی بلند کردن جسد را ندارد، از سوی دیگر رد لاستیک‌ها نشان می‌داد قاتل یک خودروی ریو دارد. همسر آرش به نام مژده که از کسب و کار شوهرش بی‌خبر بود فقط توانست دوست صمیمی و شریک مقتول به نام حمید را معرفی کند. حمید در جریان یک تعقیب و گریز دستگیر و از او یک سلاح کمری کشف شد. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید:
کد خبر: ۳۳۹۰۳۰

ستوان ظهوری خسته از یک تعقیب و گریز نفس‌گیر در اتاق سرگرد جلوی کولر نشسته و چشمانش را بسته بود تا کمی استراحت کند، شهاب اما نمی‌توانست به خونسردی دستیارش باشد، دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشید. منتظر بود حمید را برای بازجویی بیاورند، این انتظار 20 دقیقه طول کشید. شرارت از نگاه مرد جوان می‌بارید و معلوم بود از آن متهمان سرسختی است که باید با موچین از دهانش حرف کشید. حدس شهاب درست بود، حمید حتی اسم خودش را هم کامل نمی‌گفت چه برسد به اطلاعات دیگر درباره قتل شریکش. او فقط یک جمله را مثل طوطی تکرار می‌کرد: «باید آزادم کنید من هیچ جرمی انجام نداده‌ام.» اینجا را او اشتباه می‌کرد حداقل اتهامش حمل سلاح غیرمجاز بود، هر چه شهاب سوال می‌کرد متهم خودش را به بی‌اعتنایی می‌زد. ستوان که ابتدای کار فقط ناظر این مکالمه یکطرفه بود ناگهان از کوره در رفت، او که به خاطر پیروزی‌اش در عملیات صبح حسابی شیر شده بود، چنان نعره‌ای سر حمید کشید که احساس کرد ته حنجره‌اش خراش افتاد اما متهم بیدی نبود که با این بادها بلرزد. شهاب ختم جلسه بازجویی را اعلام کرد تا همراه ظهوری به دفتر آرش و حمید در میدان آرژانتین برود و آنجا را بازرسی کند.

مرد جوان همان‌طور که دستبند به دست داشت و بازویش در دست یک سرباز بود، موقع خروج از اتاق با لحنی تهدیدآمیز شهاب را مخاطب قرار داد و گفت: فکر کردی دست من به جایی بند نیست؟ این از همان بلوف‌هایی بود که به گوش کارآگاه آشنا بود و عادت نداشت ذهنش را درگیر آنها کند.

دو مامور پلیس وقتی به میدان آرژانتین رسیدند، پرسان پرسان دفتر شرکت مقتول را پیدا کردند و مجبور شدند برای ورود به آنجا در را بشکنند. شهاب وقتی داخل را برانداز کرد به شم پلیسی خودش آفرین گفت. او درست پیش‌بینی کرده بود، آرش به رغم یک بار تحمل کیفر، دست از قاچاق مواد مخدر برنداشته و این بار همراه حمید آزمایشگاه تولید شیشه راه انداخته بود. فرضیه قتل به خاطر درگیری‌های باندی، بار دیگر خودنمایی و ذهن شهاب را مشغول کرد.

ستوان همه چیز را صورتجلسه کرد و وسایلی را که نیاز داشت، برداشت و شهاب هم چند فریم عکس گرفت. آن دو این بار با برگ‌های برنده بیشتری به طرف اداره راه افتادند تا یک بار دیگر حمید را سین جیم کنند. ظهوری در ذهن خودش همه گره‌های پرونده را باز و معما را حل کرده بود، طوری که انگار خودش از لحظه اول در جریان قتل قرار داشت، اما وقتی به اداره رسید هر چه رشته بود، پنبه شد. روی میز سرگرد نامه‌ای گذاشته بودند که از طرف اسلحه‌شناسی بود و در آن نوشته شده بود از سلاحی که از متهم کشف شده، شلیک نشده است. این یعنی حمید قاتل نیست یا لااقل کلت او را نمی‌شود به عنوان مدرک جرم محسوب کرد. شهاب تصمیم گرفت بازجویی را تا فردا عقب بیندازد و استعلام بگیرد تا ببیند حمید خودرو‌ ریو دارد یا نه؟

صبح روز بعد کارآگاه یکی دیگر از برگ‌های برنده‌اش را از دست داد، هیچ خودروی ریویی با مالکیت حمید وجود نداشت، شهاب می‌دانست هیچ کدام از اینها به معنی بی‌گناهی حمید نیست، چون او می‌توانست برای قتل فرد دیگری را اجیر کند اما ثابت کردن این موضوع به مدارک محکم‌تری نیاز داشت و دست او خالی بود.

بازجویی از حمید این بار در شرایطی شروع شد که جرم او از حمل سلاح گرم بیشتر و تولید و توزیع مواد مخدر هم به آن اضافه شده بود، مرد جوان که می‌دانست به این راحتی‌ها خلاص نمی‌شود، تاکتیک دفاعی‌اش را تغییر داده بود. او اتهام تولید شیشه را قبول کرد تا خودش را از زیر بار قتل نجات بدهد. حمید توضیح داد دو سال است که وارد کار مواد مخدر شده و در این مدت با همکاری آرش پول زیادی به جیب زده اما نمی‌داند شریکش را چه کسی و چرا کشته است. حمید یک سرنخ تازه به کارآگاه داد و گفت آرش با برادر مژده بشدت اختلاف داشت.

درگیری مقتول و برادرزنش سیروس بر سر پول بود؛ 70 میلیون تومان ناقابل. این پول را سیروس از آرش قرض گرفته بود و بدهی‌اش را پس نمی‌داد. برای همین هم آن دو شده بودند مثل خروس جنگی و داستان دعواهایشان به گوش همه رسیده بود.

بازجویی از حمید تازه تمام شده بود که مژده وارد اتاق کارآگاه شد.حالش نسبت به روز قبل خیلی بهتر بود.بدون این که منتظر تعارف سرگرد بماند روی صندلی نشست و به شهاب زل زد تا از زیر زبان او حرف بکشد و بفهمد حمید بالاخره به قتل اقرار کرده یا نه. کارآگاه که متوجه معنی نگاه‌های زن جوان شده بود از پشت میزش بلند شد، دست‌هایش را در جیبش فرو برد و شروع کرد به قدم زدن بین میز وسط اتاق و چوب لباسی فلزی زنگ‌زده‌ای که معلوم نبود چند سال است همان طور بی‌حرکت کنار پنجره ایستاده و هیچ کس به فکرش نرسیده لااقل برای تنوع هم که شده جای آن را تغییر بدهد. لحظات اول این فقط صدای کفش‌های سرگرد بود که سکوت را می‌شکست، بعد شهاب با صدایی نرم و آهسته به حرف آمد: «نگفته بودی برادرت با آرش اختلاف مالی داشت.»

این جمله مثل موج بزرگی بود که به صورت مژده خورد و حالت چهره او را تغییر داد. زن جوان سرفه کرد تا بتواند زمان بخرد و افکارش را برای جواب دادن به این سوال منسجم کند، اما هر چه کوشید چیزی به مغزش خطور نکرد جز این که بگوید نمی‌دانسته این موضوع اهمیت دارد. قضیه وقتی مهم‌تر شد که مژده بدون آن که بداند منظور شهاب از پرسیدن نوع خودرو‌ برادرش چیست، جواب داد او ریو دارد. ستوان ناخودآگاه روی میز ضرب گرفت درست مثل بچه‌ای که در امتحان ریاضی نمره خوبی گرفته و نمی‌داند شادی‌اش را چطور نشان بدهد. او با اخم سرگرد به خودش آمد، عذرخواهی کرد و از اتاق بیرون رفت البته برای پیگیری پرونده او می‌دانست برای شهاب در این لحظه هیچ چیزی مهمتر از در دست داشتن حکم جلب سیروس نیست. این حکم یک ساعت بعد آماده و برادرزن مقتول بازداشت شد.

جوان ساده‌ای به نظر می‌رسید از آنهایی که بزرگ‌ترین گناه و خلافش‌ تیغ‌زدن داماد پولدارشان ‌بود. سیروس در اتاق بازجویی که دورتادورش سیمان بود، نشسته بود و تا قبل از این هرگز چنین جایی را ندیده بود و اصلا نمی‌دانست اداره آگاهی تهران کجاست، ولی به هر حال الان در برابر اتهام سنگینی قرار گرفته و همه مدارک علیه‌اش بود. سیروس برای این که کاری کند شب را در بازداشتگاه نخوابد، هر چه قسم بلد بود، خورد اما فایده‌ای نداشت. او بعد از به زبان آوردن همه سوگندها شروع کرد به دلیل و برهان آوردن برای این که او اصلا نمی‌تواند کسی را با هفت‌تیر بکشد. سیروس از سربازی معاف شده و آن طور که می‌گفت اصلا نمی‌دانست چطوری باید یک کلت را برای شلیک آماده کند. شهاب با نگاهی سرد و بی‌روح مظنون جدید را برانداز می‌کرد و حرف‌های او را تلاشی مذبوحانه می‌دانست که هیچ کمکی به او نخواهد کرد.

سیروس دالان‌های تو در توی ذهنش را جستجو می‌کرد تا شاید بتواند دلیلی برای اثبات بی‌گناهی‌اش پیدا کند، او یک دلیل داشت که به نظرش جواب نمی‌داد اما با وجود این گفت: «اگر روشن می‌شد آرش چه ساعتی کشته شده، می‌توانستم ثابت کنم من کاره‌ای نیستم.»

شهاب و ظهوری ساعت تقریبی قتل را می‌دانستند، اما سکوت کردند تا ببینند مظنون چه حرفی برای گفتن دارد.

سیروس گفت: من شب قبل از روزی که جسد آرش را پیدا کردید، عروسی بودم. عروسی برادرزنم بود و تا دیروقت هم طول کشید، ساعت حدود یک بود که از باغ درآمدیم و تا عروس و داماد را به فرودگاه برسانیم و بدرقه کنیم، ساعت شده بود 3 صبح.

شهاب ناگهان از صندلی‌اش بلند شد. جسد را ساعت 11 صبح وقتی صاحب ساختمان نیمه‌کاره سر ملکش رفته، پیدا کرده و پزشکی قانونی زمان قتل را 12 ساعت قبل از کشف جنازه تخمین زده بود، یعنی آرش را حدود ساعت 11 شب قبل کشته بودند حتی اگر در تعیین زمان دو سه ساعت هم اشتباه شده باشد باز هم حضور سیروس در جشن عروسی مدرکی برای اثبات بی‌گناهی‌اش بود.

شهاب به دستیارش دستور داد، فهرستی از مهمانان آن شب تهیه کند، نشانی فیلمبردار را هم گرفت تا راش‌های فیلم عروسی را تماشا کند. بازجویی تمام شده بود و شهاب بدون توجه به اصرارهای سیروس برای این که شب را در بازداشت نماند، اتاق بازجویی را ترک کرد و متهم را به یک سرباز وظیفه تحویل داد.

علیرضا رحیمی‌نژاد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها