کد خبر: ۳۰۲۰۹۲

 اما در مدرسه ما من شعر سروده بودم، البته بچه‌های دیگر هم چون در آن سرود همکاری داشتند، توانستند بخوبی برنامه را اجرا کنند. اول گروه یکی از مدارس قرآن خواندند. وقتی قرآن تمام شد آیه`‌‌الکرسی را خواندیم. در آنجا به ما شماره‌هایی را داده بودند که هر وقت آن شماره را می‌خواندند به پای سن برویم و در مسابقه یا پاسخ سوال شرکت کنیم. بعد از سرود جمهوری اسلامی به هریک از ما یک کیف دادند که در آن خوراکی و جایزه بود. وقتی رفتم تا سرود بچه‌ها را ببینم، خانمی که آنجا مجری برنامه بود با تعجب به من گفت: «تو شعری در مورد آنفلوآنزا و بهداشت سرودی؟» جواب دادم: «همین‌طور است.» در همین موقع سرود بچه‌ها به پایان رسید و نوبت من شد. بالای سن خودم را معرفی کردم. وقتی شعر را شروع کردم، اول آن را غلط خواندم، اما بعد درستش را تکرار کردم و به همین ترتیب شعر را به پایان رساندم. بچه‌ها به من گفتند: «خیلی زیبا خواندی.» خانم بهداشت گفت: «آفرین عزیزم! خیلی خوب و دلنشین خواندی. به مادرت بگو برایت اسپند دود کند»! آنجا همه پیمان بستند آشغال‌ها را در سطل زباله بریزند و بهداشت فردی را رعایت کنند. وقتی به مدرسه رسیدم، خبر خوشی به من دادند. فهمیدم در آزمون کمک درسی نفر سوم مدرسه شده‌ام. خیلی خوشحال بودم، چون هم جایزه گرفتم و هم در مدرسه یک لوح زیبا به من هدیه دادند. در خانه همه چیز را تعریف کردم. پدرم برایم یک خودنویس هدیه آورد و مادرم برای سلامتی بچه‌ها اسپند دود کرد. حالا 3 هدیه در یک روز گرفته‌ام. این خاطره برایم هرگز فراموش شدنی نیست.

کیانا تیموری، 10 ساله

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها