بررسی پرونده یک جنایت مسلحانه

پایان عشق کور

عاشق کور؛ این شاید بهترین کلمه‌ا‌ی باشد که بتوان در توصیف مهبد بیان کرد. او پسر 25 ساله‌ای است که 2 هفته قبل، در استان فارس جنایتی هولناک را رقم زد. این جوان 2 نفر را با شلیک گلوله زخمی کرد، یک نفر را کشت و سرانجام به زندگی خودش پایان داد. این جنایت چرا و چگونه اتفاق افتاد؟ خود مهبد زنده نیست که بشود جزییات کامل را از او پرسید و ریشه‌های اقدام جنون‌آمیزش را دریافت، اما گذشته او نشان می‌دهد که وقتی هنوز به بلوغ عاطفی نرسیده بود، خود را درگیر عشقی هیجانی کرد و در پی خیالی خام و سرابی دور، خودش را به مسلخ برد.
کد خبر: ۲۹۲۱۱۱

مهبد هنوز دوران کودکی را پشت سر نگذاشته بود که یک حادثه داغدارش کرد و جامه سیاه بر تن او پوشاند. مرگ مادر دردی عظیم و جانکاه بود که پسربچه هرگز نتوانست آن را فراموش کند. بعد از این ضایعه، مهبد با خلاء عاطفی روبه‌رو شد. شاید این وظیفه پدر بود که فرزند کوچکش را از بحران بیرون بکشد. اما پدر چندان توجهی به این رسالت خود نداشت و ترجیح داد پیش از هر چیز به زندگی خودش سر و سامانی بدهد و برای همین ازدواج مجدد کرد. بعد از آن، امکان زندگی مهبد و یک خواهر و 2 برادرش در خانه پدر و نامادری وجود نداشت. برای همین فرزندان خرج خود را از پدر سوا و زندگی مستقلی را آغاز کردند. مهبد همراه خواهر و برادر‌های بزرگ‌تر از خودش به یک خانه استیجارینقلمکان کرد؛ خانه‌ای که گرمای خانواده را نداشت و پسر نوجوان را می‌آزرد. با این وجود، مهبد چاره‌ای نداشت. البته در تمام این مدت ارتباط او با پدرش به طور کامل قطع نشده بود. زمان به سرعت سپری می‌شد و مهبد ترجیح می‌داد سر خود را با درس و مدرسه گرم کند، تا این که 4 سال پیش در کنکور قبول شد و به تحصیل در رشته ریاضی ادامه داد.

همان روزها بود که احساس کرد گرفتار حسی عجیب شده است. منیره، یکی از اقوام دور او بود و مهبد به این نتیجه رسیده بود که او را بسیار دوست دارد و عاشق و دلبسته‌اش شده است. برای همین دل را به دریا زد و به خواستگاری رفت اما جواب منفی بود. بعد از شکست‌ها و خلاءهای عاطفی، حالا این بار منیره بود که به روان این پسر ضربه می‌زد. با این وجود مهبد پا پس نکشید. اصرار این جوان بر عشقی یک طرفه از نرسیدن او به بلوغ عاطفی حکایت دارد و به خوبی نشان می‌دهد حسی که مهبد دچار آن شده بود را نمی‌توان عشق واقعی و مبتنی بر شناخت دانست. به هر حال مهبد بارها و بارها به خواستگاری رفت و هر دفعه همان جواب قبلی را ‌شنید. زندگی به کام پسر جوان تلخ شده بود و او احساس می‌کرد زندگی برایش بیمفهوم و پوچ شده است. بالاخره تصمیم گرفت برای آخرین بار دست به کار شود او همسر برادرش را با خود همراه کرد و به خانه پدر منیره رفت تا برای آخرین بار خواسته‌اش را تکرار کند و از عشقش سخن بگوید ولی باز هم نتیجه با گذشته فرقی نکرد. مهبد در آن نشست خانوادگی وقتی درها را به روی خودش بسته دید، تعهد داد منیره را برای همیشه فراموش کند اما این کار برایش مقدور نبود؛ بویژه آن که به او خبر داده بودند بزودی دختر مورد علاقه‌اش پای سفره عقد خواهد نشست. مهبد ماجرا را پیگیری کرد و فهمید پسر عمو و پسر یکی از برادرزاده‌های پدر منیره خواستگار این دختر هستند، اما آنها هم جواب رد شنیده‌اند. این‌طور بود که خیال مهبد راحت شد تا این که خبر رسید قرار است عقد منیره و پسر دایی‌اش بزودی برگزار شود. اینجا بود که پسر جوان سلاحی خرید، جلوی خانه دختر رفت و شروع به تیراندازی کرد. پدر دختر را کشت و منیره و یک زن عابر را بشدت مجروح کرد. سپس با شلیک گلوله‌ای به شقیقه‌اش به زندگی خود پایان داد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها