درباره «مرد مرده» و جانی دپ

رستگاری در پناه دشمن قدیمی

ژانر وسترن، معرف تاریخ و جغرافیای آمریکاست. این ژانر که بومی‌ترین نوع فیلم آمریکایی است، ویژگی‌هایی دارد که کاملا منطبق است با شرایط این کشور. در کشورهایی مثل ایتالیا نیز تلاش‌هایی برای ساختن فیلم‌های وسترن انجام گرفت، اما نتیجه کار آثار کم‌ارزشی بودند که اصلا قابل قیاس با وسترن‌های شاخص سینمای کلاسیک نبودند. وسترن‌سازان مطرح سینمای کلاسیک آمریکا مشهورتر از آنند که نیازی به معرفی داشته باشند. جان فورد به عنوان شمایل تمام‌نمای این سینما، طی سال‌ها فعالیت فیلمسازی‌اش به این ژانر غنا و اعتباری فراوان بخشید.
کد خبر: ۲۸۳۳۸۱

همزمان با او، کارگردانان بزرگ دیگری مثل آنتونی مان، هاوارد هاکز، رابرت آلدریچ، دلمر دیوز، جان استرجس و فرد زینه‌مان نیز وسترن‌های ماندگاری ساختند و دهه 40، 50 و 60 را می‌توان سال‌های رونق این سینما دانست. در این سال‌ها، فیلم‌های وسترن عملا روایتگر تاریخ آمریکا در قرون گذشته بودند که شامل وقایع و رخدادهای گوناگونی می‌شد مانند جنگ‌های داخلی این کشور، نزاع بر سر مالکیت مزارع پنبه، احداث راه‌آهن به عنوان نمادی از دوران جدید و اختلافات بر سر منافع زمین، بحث تقابل میان نژاد سفیدپوستان با سرخپوستان و سیاه‌های برده و... همچنین صحراهای بی‌آب و علف و بیابان‌های لم‌یزرع، لوکیشن اصلی فیلم‌های وسترن بودند که اغلب‌شان در منطقه‌ای به نام «منیومنت ولی» ساخته می‌شدند. گاه افرادی مثل هاکز (در «رود سرخ)» و آنتونی مان (در «خم رودخانه)» فضای رخدادها را از بیابان‌ها به جنگل‌ها و مراتع و کوهستان‌ها می‌بردند. گاه مردانگی و مردسالاری در این فیلم‌ها جای خود را به نوعی زنانگی می‌داد (مانند فیلم مطرح «جانی گیتار)» و گاه نوع روایت حماسی فیلم‌های وسترن، جای خود را به تجربه‌ای تراژیک و تلخ می‌داد (همچون «آخرین غروب» ساخته آلدریچ.) وسترن‌های خوش‌ریتم و تماشاگرپسند با مولفه‌های ثابتی مانند سوارکاری و ششلول‌بندی و مهارت در تیراندازی و غیره، بعضی مواقع تبدیل می‌شدند به آثاری روان‌شناسانه (مثل «شین» اثر جورج استیونس) و گاه این فیلم‌ها در واکنش به شرایط روز سمت و سوی سیاسی و معترض نیز پیدا می‌کردند (که نمونه درخشانش «ماجرای نیمروز» ساخته فرد زینه‌مان است.) به هر روی این ژانر بالنده و محبوب طی سال‌های میانی قرن بیستم، هم فیلمسازان خاص خود را داشت و هم تماشاگران ثابت و پیگیر. بازیگران نام‌آشنایی را در تاریخ سینما می‌شناسیم که با فیلم‌های وسترن‌شان شناخته می‌شوند (که بی‌گمان بزرگ‌ترین‌شان جان وین است) و کارگردانانی که با ساختن فیلم‌های متعددی در این گونه، نام خود را بر سر زبان‌ها انداختند.

سینمای وسترن در سال‌های پس از دهه 60 میلادی دچار دگرگونی شد. اگرچه کارگردانان بزرگی مانند آرتور پن، سام پکین‌پا، سرجو لئونه و دان سیگل با آثار مترقی‌شان سعی در تغییر دیدگاه عمومی درباره این فیلم‌ها داشتند و قواعد کهنه و تکراری این سینما را با رویکرد خلاقانه‌شان بر هم زدند و طرحی نو درانداختند، اما این اتفاق زمانی افتاد که سینمای وسترن دیگر آن اعتبار و ارج سابق را نداشت. گویی که همان وسترن‌های کلاسیک بودند که با معرفی قهرمان‌‌هایی با منش اخلاقی والا و جنگاوری کم‌نظیرشان، برای تماشاگر هیجان می‌آفریدند. آنچنان که در وسترن‌های جدیدتر دیگر محوریت با قهرمانان نبود چون اساسا قهرمانی در کار نبود. همه چیز در قالب شخصیت طراحی می‌شد و چه بسیار شخصیت‌های محوری بودند که نه‌تنها وجاهت اخلاقی نداشتند که آدم‌های مطرود اجتماع نیز بودند. در یکی از شاخص‌ترین وسترن‌های این دوره با نام «این گروه خشن» ساخته سام پکین‌پا، شخصیت‌های اصلی مشتی راهزن و خلافکارند که پس از عملیاتی خونین، اموالی را به سرقت می‌برند که متفاوت است با تصور اولیه‌شان یا شخصیت اصلی سه‌گانه سرجو لئونه با بازی کلینت ایستوود در فیلم‌های «به خاطر چند دلار بیشتر»، «به خاطر یک مشت دلار» و «خوب، بد، زشت» فردی است که در خونسردی کامل و بدون توجه به هنجارهای اجتماعی برای پول دست به هر کاری می‌زند. در این سال‌ها، رویکردهای متفاوت فیلمسازان نسبت به این ژانر تا بدان حد بود که مارلون براندو نیز در تنها تجربه کارگردانی‌اش به سراغ اثری وسترن رفت و «سربازهای یک چشم» را با بازی خودش و کارل مالدن ساخت.

«مرد مرده» ساخته جیم جارموش متعلق به دوران معاصر ماست. این فیلم دهه نودی، دقیقا 13 سال پیش ساخته شده است. پس از تاخت و تاز فیلم‌های ورزشی و علمی تخیلی در دهه 80 ، در دهه 90، شاهد نوعی بازگشت به الگوهای کلاسیک هستیم. فیلمسازانی مانند جیم جارموش، استیون سودربرگ، کلینت ایستوود، برادران کوئن، مایکل مان، دیوید لینچ، دیوید فینچر، کریستفر نولان، تیم برتن و دیگران، با اشتیاق و علاقه‌ای هنرمندانه به ارزش‌های سینمای دوران کلاسیک، آثارشان را با الهام از الگوهای مهم این سینما ساختند. جارموش که گرایش خود را به سینمای نامتعارف و هنری و مستقل، از ابتدا نشان داده بود، در زمانی «مرد مرده» را کارگردانی کرد که از سوی تعدادی از هم‌نسلانش تلاش‌هایی برای احیای ژانر وسترن شده بود. با این حال اگر بخواهیم در بررسی تاریخ‌نگارانه دوران پرفراز و نشیب وسترن، نامی از اثری شاخص بیاوریم که در زمانه خودش به این سینما اعتبار دوباره‌ای بخشید، ناچار از بردن نام جیم جارموش و شاهکار او «مرد مرده» هستیم. علاقه جارموش با ساختن این فیلم تنها به ژانر وسترن نبود (با عنایت به این که از یکی از مشهورترین بازیگران این سینما رابرت میچام در فیلمش استفاده کرد) بلکه او با «مرد مرده» به سینمای سیاه ‌و سفید نیز ادای ‌دین کرد. موفقیت فیلم‌هایی از جنس «مرد مرده»، «نابخشوده» و چند سال بعد «قطار 10/3 به یوما» نشانگر رجعت دوباره فیلمسازان سینماست به ژانری به این اندازه محبوب و پراهمیت.

اما «مرد مرده» چه چیزی دارد که اولا متعلق به زمانه خودش است و حرف‌های تازه‌ای برای گفتن دارد و ثانیا اصیل است و وفادار به بنیادهای این سینما؟ شخصیت اصلی این فیلم (ویلیام بلیک، با بازی جانی دپ) فردی است که زادگاه خود را ترک می‌گوید و برای یافتن شغلی تازه به منطقه‌ای سرخپوست‌نشین عزیمت می‌کند. پس از ناکامی در به دست آوردن کار و مشکلاتی دیگر، ناخواسته در جریان نزاعی خونین قرار می‌گیرد. به طوری که برای مقابله با یک فرد مهاجم، او را از پا درمی‌آورد و خودش نیز بشدت مجروح می‌شود. سپس با کالبد زخمی و بیمار به سمت ناکجاآبادی می‌رود و فرد ناشناسی را پیدا می‌کند و امیدوار است که روابطش با این سرخ‌پوست بتواند او را به دنیای ارواح نزدیک کند. این خلاصه قصه «مرد مرده» است که در سال 1995 و با مشارکت 3 کشور آمریکا، ژاپن و آلمان ساخته شد. گرایش جارموش در این فیلم وسترن، عینا موازی همان گرایش‌هایی است که سال‌ها بعد در شاهکار دیگرش «گوست‌داگ، مرام سامورایی» نشان داد که این دومی هیچ ربطی به الگوهای ژانر وسترن نداشت. جارموش در «مرد مرده» تحت‌تاثیر عرفان آمریکای لاتینی، وسترنی پست‌مدرنیستی ساخت که شخصیت اصلی‌اش ابتدا یافتن کار را انگیزه سفر اودیسه‌اش می‌کند، اما سپس در مواجهه با سرنوشت‌اش به همان اصالتی رو می‌آورد که قهرمانان سینمای وسترن سال‌ها با آن نبرد می‌کردند. در اینجا شخصیت سرخپوست دیگر یک بدوی مزاحم نیست که با تاجی از جنس گندم بر سرش، جیغ‌کشان نیزه به سمت قهرمانان ماجرا پرتاب کند یا سوار بر اسب به مسافران یک قطار هجوم آورد. در اینجا شخصیت سرخ‌پوست عارفی است که ویلیام بلیک داستان را با ویلیام بلیک شاعر اشتباه می‌گیرد و سرانجام راه آرامش و رستگاری را پیش پایش قرار می‌دهد. بازی جانی دپ در نقش اصلی این فیلم، یکی از اولین تجربه‌های مهم این بازیگر توانا بود که از آن پس به چهره‌ای مشهور و قدرتمند در عرصه بازیگری تبدیل شد. جانی دپ که با کارگردانان بزرگی همکاری کرده است همواره از «مرد مرده» به عنوان یکی از مهم‌ترین تجربه‌های دوران بازیگری‌اش یاد کرده. البته باید توجه داشت که بازیگران هم‌نسل او این امکان برایشان فراهم نیست که به راحتی در هیئت یک کابوی یا قهرمان فیلمی وسترن جلوی دوربین بروند.

امان جلیلیان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها