فاصله

کد خبر: ۲۵۴۱۰۶

ای کاش ما هم اون بالا به دنیا آمده بودیم. می‌بینی‌شون چه جوری دست‌های همو گرفتن؟!

شاخه‌های درخت کوتاه‌تر تکان خورد:

نمی‌بینم، درخت کناریم مث خودت خیلی بلنده. درخت بلندتر با شادی گفت:

اونجا رو ... می‌تونی ابرها رو ببینی؟!

درخت کوتاه‌تر به آسمان بالای سر نگاه کرد، شاد شد:

چقدر دورن ... فکر کنم تا شب برسن اینجا.

و درخت بلندتر سر تکان داد. با سبز شدن چراغ، اتومبیل‌ها به راه افتادند. موسیقی شاد اتومبیل سیاه‌رنگی که به بالای شهر می‌رفت از میان صدای آمد و رفت اتومبیل‌ها و آدم‌ها شنیده شد. نسیم، شاخه‌های درختان ایستاده کنار خیابان را به رقص درآورد. شب هنگام باد شروع به وزیدن کرد. لامپ چند تیر چراغ برق خاموش شد.

ابرهای بالای خیابان به پایین رسیدند و جلوی ماه ایستادند. خیابان پر شد از صدای به هم خوردن شاخ و برگ درختان. باد شدیدی وزید، درخت کوتاه‌تر ترسید. شاخه‌هایش را به هم چسباند. درخت بلندتر به سمت او خم شد. یکی از شاخه‌های پشت سرش شکست. درخت کوتاه‌تر خودش را عقب کشید:

جلوتر نیا، کمرت ...

درخت بلندتر سوزش شدیدی در شکافی که بر کمرش افتاده بود حس کرد. درخت کوتاه‌تر سنگینی درخت بلندتر را به روی خود حس کرد و در آ‌غوش او آنقدر گریه کرد که تمام برگ‌هایش ریخت توی خیابان.

صبح هنگام بوق اتومبیل‌ها که پشت سر هم کنار درخت‌ها ایستاده بودند، درخت کوتاه‌تر را از خواب بیدار کرد. چند کارگر درخت بلندتر را که از کمر شکسته بود به زنجیر بلند جرثقیل بسته، به سمت بالای خیابان راه افتادند.

درخت کوتاه‌تر نگاه کرد به دوستانش. شب گذشته آنقدر گریه کرده بودند که تمام برگ‌هایشان ریخته بود توی خیابان. به سمت بالای شهر نگاه کرد. سرشاخه‌های تمام درختان به هم گره خورده بودند. تنها برگ کنار گونه‌اش، افتاد پایین و رفتگرها برگ‌ها را به سمت جوی آب جارو کردند.

لیلا جعفری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها