در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
باید اذعان نمود که رشد و گسترش سکولاریزاسیون در اروپا، همچون فرآیندی در سطح کلان، در مجموع واقعیتی مسلم است. راندن دین به دنیای خصوصی افراد بدین معناست که نه تنها از توانایی آن در اثرگذاری بر امور عامه مردم کاسته شده، بلکه انتخاب دین جزء امور شخصی افراد تلقی میشود. انتخابی که از میان فرصتهای بیشماری که در "بازار دین" وجود دارند -از جمله ظهور جنبشهای جدید دینی- صورت میگیرد. روشن است که هر چند وجود چنین زمینهای به احیای پیامهای دینی کمک میکند، ولی به نظر میرسد قبول این پیامها بیش از پیش جنبه " این دنیایی" پیدا کرده و با توجه به واقعیات روزمره و ملموس صورت میگیرد.
با این حال، هر چند همواره بر تعداد منکران دین و کسانی که سروکاری با کلیسا ندارند، افزوده میشود، ولی واقعیات انکارناپذیر دلالت بر حضور دین در صحنه دارند. قبل از هر چیز، شاهد آنیم که بسیاری از مردم به نوعی به "وصله پینه دینی" میپردازند، بدین معنا که بسته به نیازها، طرز فکر، و تجربیان شخصی خویش از منابع موجود بهره میگیرند. از سوی دیگر، به نظر میرسد که از تفاوتهای دینی بیش از پیش به عنوان وسیلهای برای تاکید بر هویت منطقه جغرافیایی استفاده میشود.
این بدان معناست که، به مستمسک دین، دیگران خطرناک، پایینتر، و یا صرفا متفاوت تلقی میشوند. از سوی دیگر، شاهد استقلال برخی نهاد اجتماعی -به ویژه نهادهای سیاسی و قضایی- نیز هستیم، که البته همیشه هم، به آن اندازه که در مراحل اولیه مدرنیته به نظر میرسید، قطعی و چشمگیر نیست.
در این جا، با توجه به این تناقض -قطعیت فرآیند سکولاریزاسیون، از یکسو، و حضور موثر مراجع دینی، نه تنها در سطح فردی، بلکه در سطوح کلان نیز، از سوی دیگر- و با نگاهی به کلیسای کاتولیک، میخواهم نشان دهم امروز وضعیت دقیقا همانی نیست که بیست سال پیش بود. ما دیگر در قلب مدرنیته پیروز به سر نمیبریم، و این رویداد جدید خود آثار و نتایجی متفاوتی در همه حوزهها در پی داشته است.
برای شروع به برخی از جنبههای آنچه که "مدرنیته پیشرفته" میخوانم (که بیشتر منظورم بیان شرایط واقعی است تا طرح یک فرضیه) خواهم پرداخت، و سعی خواهم نمود نشان دهم چگونه برخی از این جنبهها وضعیت را تا حدی در حوزه دین -بدون بیاعتبار ساختن آثار و نتایج حاصل از سکولاریزاسیون- دگرگون ساختهاند. اغلب، مطرح میشود که راه بازگشتی به دوران و موقعیت ماقبل مدرنیته وجود ندارد.
در مقابل، نظر من این است که ممکن است مذهب نهادی دیگر نتواند دیدگاهها، تعالیم، اخلاقیات یا مقررات خود را -چه به عموم مردم و چه به افرادی که مدعی استقلال و خودمختاری هستند- تحمیل کند.
سخنرانان مذهبی، اگر میخواهند دیگران صدایشان را بشنوند، باید طرز بیان خویش را تغییر دهند. لازم است برخی از جنبههای دین، که در نتیجه عقبنشینی در برابر گرایش به عقلانیت افراطی حاصل از گام نهادن به دوران مدرنیته از بین رفته و یا دستکم کمرنگ شده بودند، بار دیگر مشروعیت یابند. عوامل دین، اگر میخواهند همچنان به حیات خویش ادامه داده، شانس ایفای نقش در جامعه را داشته باشند، باید نشان دهند که توانایی حل مشکلات به وجود آمده در سایر حوزهها را (که هنوز حل ناشده باقی مانده) دارند. و خواهیم دید که به ویژه حوزه سیاست، در سطوح مختلف، نه تنها پذیرای این حقیقت که گاه مستقیما خواستار آن است.
در این جا به مرور برخی از نکات، که از نظر من جزء پیامدهای مدرنیته پیشرفته به شمار میروند، میپردازم (گرچه ادعا ندارم، که حق مطلب را ادا کردهام.) نخستین ویژگی، به وجود آمدن نوعی شک و سوءظن به علم، در رابطه با "نتایج صادق در همه جا و همه حال" آن، تواناییاش در حل تمام مسائل (برخلاف آن که در تمام طول مدرنیته، امید بسیار بدان میرفت)، و خصیصه درازمدت بودن آن است. این سوءظن به علم، دو امکان در پیش پای دین میگذارد: یکی در سطح سیاسی، که نظم و نسق کارکرد اجتماعی علم و چگونگی کاربرد آن را از وی میخواهند.
ثانیا، من در اندیشه بیاعتبار شدن روزافزون اندیشه اهمیت و اعتبار اروپای واحد، از یک سو، و نظریههایی چون "مناطق چهار ملت" و "هویتهای ویژه گوناگون"، از سوی دیگرم. در این هر دو مورد، نیز، کلیسای کاتولیک حرفی برای گفتن دارد.
کارشناس اخلاق
علم در دوران مدرنیته، به گفته لیوتار (1979)، "راوی بزرگ" بود؛ بدین معنا که همه جا خود را پیش میانداخت، و همگان آن را وسیلهای برای حل هر مشکل مادی، فیزیکی، روانی، و اجتماعی میپنداشتند. این علم بود، که جهان بهتری برای ما میساخت. اما، اکنون این نقش علم، از جنبههای گوناگون، مورد سوال و تردید واقع شده: امروز، به علم بیشتر به دیده پدیدهای مینگرند، که خود مسائل و مشکلات جدیدی را به وجود آورده که از حل آنها عاجز است.
برخی از پیشرفتهای اخیر در حیطه دانش، علنا جامعه را با پرسشهای بیشمار مواجه ساخته، که لازم است پیش از آن که بدانیم کاربرد دانش علمی در کجاست، به این پرسشها پاسخ دهیم. کافی است به موضوع خلق مجدد و تکنیک "کلونینگ"، یا دستکاریهای ژنتیکی انواع غذاها -و حتی انسان- بیاندیشیم.
پیشرفتهای اخیر، موضوع انتظامبخشی حد و مرزهای علم را -که عبور از آنها مجاز نخواهد بود- با حدت و شدت هر چه تمامتر مطرح میسازد. ولی، پرسش این است چه کسی باید مرزها را تعیین کند، و قوانین و مقررات درخور این حوزه را مقرر دارد؟ روشن است که این وظیفه سیاستمداران است که آن چه را که لازم میبینند، به هیئت قانون درآورند. اما، با تاسف فراوان، به هیچ وجه ابزار و صلاحیت انجام این کار را ندارند. گرچه پیش از مدرنیته، اخلاقیات عموما در کنترل کامل عوامل دینی بود، ولی سکولاریزاسیون این سنت را به کلی دگرگون ساخت. حال، به نظر میرسد همه جا -در بحثهای میان عامه مردم، و مجالس و محافل عمومی- صحبت از مسائل اخلاقی است. روزی نیست که در رسانههای عمومی، ناظر و شنونده طرح مسائل و موضوعات اخلاقی در هنر و ورزش، تجارت و بانکداری، آموزش و کمکهای بشردوستانه، و غیره، نباشید.
این تعمیم مسائل و مباحث اخلاقی، دو جنبه دارد. اولا، کاملا واضح است که دیگر نمیتوان صحبت از اخلاقیات جهانشمول -که پیش از دین الهامبخش آن و لذا مبتنی بر چند اصل کلی با اعتبار زمانی و مکانی نامحدود بود- نمود. امروز، چنین به نظر میرسد هر حوزه نیاز به قواعد اخلاقی خاص خود دارد. قواعد اخلاقی موضوع بحثها و اختلافنظرهایی است، که جملگی تابع موقعیتهای مشخصاند، نه آن که از پیش از سوی قدرتی برتر و الهی عرضه شده باشند. از این رو، پس از اخلاقیات جهانشمول و جوهری، اکنون نوبت به اخلاق موقعیتی و "روالی" رسیده، که به دادههای عملی و نقطه نظرات مردمی که (مستقیما) با آن سر و کار دارند، میپردازد.
با این حال، و ظاهرا برخلاف منطق این تحول، زمانی که پرسشهای اخلاقی مطرح میشوند، غالبا از کارکنان دینی خواسته میشود نظر و توصیههای خویش را همچون کارشناسان حوزههای اخلاقی مطرح سازند. برای مثال، برخی از دولتها -منجمله بلژیک، فرانسه، و هلند" -کمیسیونهای اخلاقی" به وجود آوردهاند، که وظیفهشان "بررسی و تدوین مقررات مربوط به مسائل زیست-اخلاقی( "سقط جنین، دستکاریهای ژنتیکی، کشتن و خلاص کردن افراد محتضری که از درد و بیماری رنج میبرند، و غیره) است. بخش بزرگی از اعضای این کمیسیونها را نمایندگان مذاهب بزرگ سنتی (و اساسا مسیحی) تشکیل میدهد.
ظاهر، هیچ کس، هیچ حزب سیاسی یا گروه عقیدتی، معترض به این کار نیست، و رسانهها نیز آن را کاملا طبیعی و عادی جلوه میدهند. از این رو، حتی اگر در جهانی سکولار زندگی میکنیم، اگر تقسیم وظایف دین را به حوزه خود رانده، ولی این طور به نظر میرسد که هیچ نهادی به جز دین نتوانسته در حوزه اخلاق (که پیش از این در انحصار دین بود) صلاحیت پیدا کند.
حوزههای دیگر -و قسمت اعظم حوزه سیاست، که نظم و نسق مباحث و موضوعات جدید را با وضع قوانین برعهده دارد- تاکنون جایگزین قابلباوری عرضه نکردهاند: تصور عمومی بر این است، که تنها کسانی که تا حدی برای اظهار نظر در این موضوعات صلاحیت دارند، کسانی هستند که در عرصه دین (و گاه دانشگاه) مشغول به کارند.
تغییر شیوه گفتار دینی -و به ویژه کلسیای کاتولیک-، نیز، خود مشوق این طرز نگاه بوده است. کلسیا خود را از بند "عوامزدگی" و "اعترافزدگی" رهانیده، و حال دیگر صحبت از "قوانین پروردگار" و "مقررات کلیسا" نیست. شمار بیشتر و بیشتری از نمایندگان کلیسای کاتولیک صحبت از "حقوق بشر" و "ارزشهای انسانی" میکنند، بدون آن که ذکری از پیشزمینه تعالیم دینی خود به میان آورند. ظاهرا به کارگیری همین زبان بیطرفانه بوده، که به باورپذیری کلیسای کاتولیک در چشم عوامل سیاسی کمک کرده است. و هم از این روست، که سیاستمداران هیچ مانعی در استفاده از صلاحیتی که کلیسا مدعی آن است "(ما متخصصین امور انسانی هستیم)" نمیبینند، و تا اندازه زیادی نیز آن را به رسمیت شناختهاند.
به عنوان نمونه، لومان (1990) صحبت از "نقشآفرینی" میکند: حوزه دین، زمانی میتواند نقشی در خارج از قلمرو خویش ایفا کند، که خدمتی را به حوزههای دیگری عرضه نماید، که خود قادر به تامین آن نیستند. بدین ترتیب، در آن تقسیم وظایف سخت و بیخدشه از پیش پذیرفتهشده تزلزل به وجود میآید، و این امکان وجود دارد که بار دیگر اندیشه دینی نفوذ خویش را در سمتگیریهای جامعه بازیابد.
"جادو"جایگزینی برای دین
این واقعیت که علم ممکن است آثار و عواقب ضلالتباری در پی داشته باشد، و پیشرفت آن نیاز به فرمولبندی محدودیتهای اخلاقی دارد، تنها جنبهای نیست که علم به خاطر آن به نوعی به دین روآورده است. در واقع، برخلاف آن چه که در دوران مدرنیته امیدش میرفت، اکنون انسان خود را با ناتوانی علم در حل تمام مسائل (برای مثال، تنها کافی است به فقر، جنگ، یا بیماری و مرگ بیاندیشیم) روبرو میبیند. از نظر افراد عادی، بسیار پیش میآید که علم هیچ اهمیتی برایشان ندارد، چه استفاده بلاواسطهای از آن ندارند، و نمیتوانند پاسخ مسائل مشخص و معین خود را، که این جا و آن جا با آنها برخورد میکنند، از آن به دست آورند. فردی که با بیماریهای مهلکی چون سرطانها و ایدز مواجه میشود، کاملا آگاه است که احتمالا تا سالها علم قادر به درمان آنها نخواهد بود.
روشن است که امروز اگر با این دید به مکانها، چهرهها، و اشیای دینی مینگرند، بدین دلیل است که آن اعتماد و اطمینانی که مدرنیته به علم و جامعه رفاه داشت، کاملا محقق نشده: امروز همه به دیده شک به علم مینگریم، چرا که تصور میکنیم میتواند آثار و عواقب فاجعهباری نیز در پی داشته باشد، مسائل و مشکلات جدیدی را بیافریند، و به هیچ وجه قادر نیست همین حالا و در همین جا مسائل مبرم روزمره مردم را حل کند. و اما دولت رفاه، باید گفت که حالا دیگر در سرتاسر اروپا تا اندازهای اعتبار خود را از دست داده، چه به نظر میرسد، برخلاف آن چه که ادعا داشت، نتوانسته تمام مسائل و مشکلات را حل کند؛ و این که وضعیت اقتصادی اقتضا دارد، از منافع پرداختی به مردم در موقعیتهای گوناگون و خدمات مختلف همگانی کاسته شود.
این تردید و ناامنی که همه جا حاکم است، مردم را وامیدارد در جایی دیگر در پی یافتن پاسخ به پرسشهای خویش باشند، پرسشهایی نخست در علم یا/و خیرخواهی دولت در پی پاسخ آنها بودند. و این فقط شامل کسانی نمیشود، که دچار بیماریها و بلایای سهمگین و غیرقابل علاج شدهاند: شواهد بسیاری وجود دارند، که نشان میدهند افرادی که در پستها و مسئولیتهای مهمی -به ویژه تجارت یا امور مالی- قرار دارند، نیز، با روآوردن به اعمال و کردار غیرعقلایی مانند شعایر دینی رایج در میان عوام، خرافات و ستارهبینی، در پی یافتن پاسخ به پرسشهای پیشآمده در امور حرفهای خویشاند.
ممکن است اعتراض کنید استدلالی که برای روی آوردن مردم به شعایر دینی رایج در میان عوام مطرح شده، به معنای گرایش آنها به کلیسا به عنوان یک نهاد نیست. دین عامه دارای منطق خاص خود است، که آن را بیشتر به "جادو" نزدیک میکند تا دین به معنای وبری (Weberian) آن. این شعایر و عبادات نزد مومنین به دین عوام بسته به مورد صورت میگیرند، بدون هیچ تداومی و بدون آن که از دکترین خاصی پیروی کنند. در این جا، آن چه که مورد نظر است بیشتر اعمال نفوذ بر "خدایان" از طریق حرمتگذاری و دادن هدایای گوناگون به آنهاست. با این حال، توسل به شعایر و عبادات دینی، وسیله موثری در دست عامل دینی است، که اگر بخواهد میتواند با بیاعتبار کردن آن ها به نام عقلانیت و "خلوص" دینی، دین را زنده کرده بار دیگر به آن مشروعیت بخشد.
مرجع هویت
دو نکتهای که (در اثبات این معنا که سکولاریزاسیون را نباید معادل محو و نابودی دین انگاشت) برشمردیم، در مقایسه با نومیدیهای برخاسته از امیدبستن به علم، بیاهمیت جلوه میکنند. حال که دولتها توانایی خویش را در ایجاد تعهد در کسانی که زمانی تصور میشد بر آنها حکم میرانند از دست دادهاند، انسانها برای بازیافتن هویت از دست رفته به دین روی میآورند.
از هم پاشی دولت رفاه، و "امور" بیشماری که چهرههای مهم سیاسی مهمترین احزاب دموکراتیک با آنها دست به گریباناند، اعتبار و حیثیت دولتها را از آنها ربوده: مردم دیگر اعتمادی به دولت ندارند، و هر روز کمتر خود را متعلق بدان میدانند.
فرآیند جاری جهانیشدن، نیز، مزید بر علت شده، قدرتی را که دولتهای حاکم در سده نوزدهم در اختیار داشتند (یا شاید این گونه تصور میشد) بیش از پیش از آنها سلب میکند. دولتهای اروپایی مرزهای خویش را از دست دادهاند، نمیتوانند ارتشهای مستقل داشته باشند، و سکه ضرب کنند. مهمتر از همه این که دولتها دیگر قادر به نظم و نسق سیستم اقتصادی، که مرز نمیشناسد، یا جبران آسیبهای حاصل از ایجاد و رشد سیستم جهانگیر سرمایهداری، نیستند.
اروپای مسیحی
علیرغم اهداف پدران اندیشه اروپای واحد، چنین به نظر میرسد که تا این لحظه ایجاد اروپای متحد عمدتا، اگر نه تماما، متمرکز بر جنبههای اقتصادی آن بوده است. لیکن، چنین هدفی، اگر تدریجا به دورهای پر از مشکلات و دشواریهای اقتصادی بیانجامد -کما این که هم اکنون نیز وضع بر این منوال است- قادر به بسیج شهروندان نیست. در این زمینه است، که کلیسای کاتولیک تصویر دیگری از اروپا به دست میدهد: "اروپایی مسیحی"، که در آن مردم جملگی از ارزشهای اساسی و جهانبینی واحدی برخوردارند. مثالهای بسیاری نیز میتوان ذکر نمود. مثلا، تجمعات جوانان به دعوت پاپ در لارتو (ایتالیا) و سانتیاگو دی کومپوستلا (اسپانیا)، که در آنها بر نقش اساسی مسیحیت در ایجاد فرهنگ و ارزشهای آزادی، برابری، و برادری ویژه اروپا تاکید، و مشخصه بارز این بخش از جهان اعلام گردید. همین اواخر بود، که در سندی توسط واتیکان بر این واقعیت تاکید شد، که ماستریخت -شهری که اتحاد اروپا از آنها آغاز گردید- ارتباط ویژهای با کلیسای کاتولیک دارد: در سال 1947، شهر تندیس مریم باکره فاطیما را دریافت نمود. این نخستین سفر تندیس بود، که برای جشن گرفتن پایان جنگ جهانی دوم به آن جا رفت، و به صورت نمادی از برادری بین کشورهای اروپایی درآمد.
سخن آخر
گفتیم که هنوز سکولاریزاسیون، در مجموع، واقعیت غیرقابل انکاری در اروپاست. ولی، پیشرفت امور اندک اندک وضع را به گونه دیگری میسازد. مسلما، کلیسای کاتولیک ظرفیت و توانایی پیشیناش را، به عنوان "سایبانی مقدس" برای جامعه و تحمیل نظم و انضباط خاص خویش بر مردم، از دست داده است.
با این حال، برخی تغییرات و تحولات، به ویژه در حوزههای سیاسی و قضایی، از یک سو، و حوزه دینی، از سوی دیگر، در شرف وقوعاند. با این حال، به ثمر رسیدن این تحولات مستلزم تغییر در بیان عاملین دین است. لازم است به جای عوامزدگی، اعترافزدگی و صحبت از نظم و انضباط دینی، به زبان اخلاقیات عام سخن گفته شود؛ نتیجه آن که کلیسا مشخصات ویژه سابق خود را از دست داده، و بیش از پیش به دیگر نهادهای اجتماعی نزدیک میشود.
این بار، دیگر، پیامها آمرانه نیستند: تنها راهنماییها و رهنمودهایی که مردم و نهادها میتوانند از آنها پیروی کنند. لازم است، مقامات کاتولیک نقش دیگر مذاهب را در نظم و نسق بخشیدن به بخشهایی از مردم، که از زمینه فرهنگی و دینی متفاوتی برخوردارند، به رسمیت شناسند. مقامات کاتولیک، دیگر انحصار انضباط اخلاقی در یک قلمرو مشخص را در دست ندارند: میتوان گفت، دیگر نه "حق قلمرو" که "حق خون" مطرح است. این تحول مهمی برای کلیسای کاتولیک است، که تاکنون همواره به کار شبانی خویش بر پایه قلمروهای جغرافیایی چسبیده بود.در مورد افراد، شاهدیم که در وهله نخست برخی جنبههای دین عوام به عنوان راه حل مشکلات زندگی روزمره تلقی میشوند. ولی، میدانیم که دین عوام مطلقا از سوی مقامات نهادی کنترل نمیشوند، بلکه منطق خاص خود را دارد. حتی برخی از جنبهها بارز آن در تعارض با نقطه نظرات کلیسا هستند، و ممکن است مقامات کلیسا علاقه چندانی به برخی از جنبههای دین عوام نداشته باشند.
نتیجه آن که، در سطوح اجتماعی و نیز فردی، نهاد دین -و به ویژه، کلیسای کاتولیک- تنها زمانی میتواند حرفی برای گفتن داشته باشد، که کم و بیش برخی از اصول و کردارها، و به بیان دیگر هویت خاص، خویش در رابطه با انتظارات سایر حوزهها یا مردم "عادی" را کنار بگذارد.
به نظر میرسد، همین نشانهای از آن است که فرآیند سکولاریزاسیون همچنان به راه خویش ادامه میدهد، ولی حوزه دین و عواملش نیز، به همان اندازه که عوامزدگی را کنار گذاشته، به منافعی خارج از حوزه خویش نیز نظر دارند، از حق بیان مشروع و مقبول خویش در صحنه عمومی اجتماع برخوردار خواهند شد.
لیلیان ووآیه
دانشگاه کاتولیک لوون، بلژیک
ترجمه ع. فخریاسری
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه