در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
به هر حال هنر جلوه بسیار مهمی است از طرح اسلام، تبلیغ اسلام و عظمت اسلام. البته متاسفانه تاکنون چندان بهره وافری از این توان قدرتمند برای تبیین هویت اسلام و حقیقت اسلام نبردهایم.
اما هنر به خودی خود یک سری مبانی نظری دارد که اولین و مقدمترین آنها آشنایی با خود هنر، اصطلاح هنر، واژه هنر و همچنین مفاهیم آن است. یعنی تا با این معنا آشنا نشویم نمیتوانیم از قدرت تبلیغی هنر صحبت کنیم. نگاه اول و مقدمه اول، آشنایی با ذات هنر است و آشنایی با ذات هنر، مدخلی دارد که آن، خود واژه است. خود این اصطلاح از لحاظ لغوی به چه معناست؟
سه اصطلاح در رابطه با هنر داریم. مشهورترین و پرکاربردترین آنها در زبان ما، خود اصطلاح «هنر» است.
اصطلاح هنر
اصطلاح هنر: این کلمه اصالتا پهلوی است و در زبان پهلوی یک کلمه مرکب است از هو و نر یا نره. هو به معنای نیک، حسن، زیبا، فضیلت و شرافت در زبان پهلوی است. نر همان مساله نرینگی و مادینگی است. به همین دلیل منشاء هنر، هونر است. نره هم به کار میرود که منظور ماده است و در ترکیب لغوی، یعنی جوانمرد، شرافتمند، نیک مرد یا نیک زن. اگر این را به مرد نیک ترجمه کنیم منظور حضور جنسیت است اما اگر به نیک مرد ترجمه شود، مفهومی فراتر از جنسیت دارد و زن و مرد را هر دو شامل میشود. از اینها یک نتیجه مهم میتوان بدست آورد.
در تاریخ تمدن ایرانی هنر تکنیک یا فن نبوده است . گرچه عرب از نهضت ترجمه اصطلاح فن را برای هنر بکار میبرد اما در همین ابتدا با تبارشناسی واژه هنر به این نتیجه میرسیم که با یک مکتب، تفکر، حکمت یا فضیلت روبرو هستیم. در طریقت تکیه بر تقوا و دانش کافری است - راهرو گر صد هنر دارد توکل باید. یعنی در فرهنگ اسلامی و ایرانی،هنر به ساختار مادی آن، هنر نیست. به سلطه و تسلط هنرمند بر ابزار و مواد هنرمند نیست. بلکه بنابر شخصیت درونی خویش و تهذیب و تزکیه درون است که هنرمند انگاشته میشود. این را راحت با کلمه هونر یا هونره به معنای نیک مرد، جوانمرد، فاضل و شریف میفهمیم. به نقل از اوستا: «تو با هنر خویش نیکان را از بدان بازخواهی شناخت.» پس در فرهنگ ایران باستان، هنر میزان و معیار ادراک حقیقت بود. «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا» در حقیقت بین این دو آیه که خواندم از قرآن و اوستا اشتراک وجود دارد. تقوا معیار رسیدن به فرقان است. آیه اوستا میگوید اگر شما هنر داشته باشید میتوانید حق را از باطل تمیز دهید. این معنای اول معنای مشهور و رایج اصطلاح هنر است. اما یک فرضیه دیگر هست که این هم جالب است.
تئوری دوم، هنر را از هو و نر نمیگیرد، یا از نیک و بد نمیگیرد، بلکه یک چهارچوب ادبی دیگری بر هنر غالب است. هو را همان نیک میگیرد و نون را میانوند میگیرد، «ار» را کمال میگیرد. در زبان فارسی بعضی از حروف را داریم که بصورت میانوند عمل میکنند و تقریبا هیچ نقش مفهومی هم ندارند. مثل کلمه سراسر، لابهلا. برخی محققان معتقدند که این نون وسط یک حرف میانوند است که هیچ مفهومی ندارد. «اره» در زبان پهلوی به معنای کمال است. بنابراین در تئوری دوم «هونره» که منشا هنر محسوب میشود به معنای این است که شما کاری را در حد کمال انجام دهید. یعنی کار نیکی که در حد کمال با نیت کمال انجام گیرد. از دیدگاه همین پژوهندگان و زبانشناسان بین منشاء کلمه آرت و آرس در انگلیسی و لاتین با اره پهلوی ارتباط وجود دارد.
در برخی متون اوستا کلمه سونر و سونره بکار رفته است. منتهی این واژه اصالتا سانسکریت (زبان مقدس هندوان) است. در متون سانسکریت، سونر دقیقا همان هونر است به معنای نیک مرد یا نیک زن. اینجا نکتهای است که جالب است و آن اینکه در تاریخ ادیان و زبانشناسی اشتراکات بین فرهنگ هندی و ایرانی بسیار بالاست. ما در قلمرو بسیاری از اسطورههای باستان با هندیها شریک هستیم. مثلا خدایی به اسم وایو دارند که ما معادل آن را در فرهنگ فارسی خودمان «وای» یا همان باد داریم؛ و وای یا وایو، خدای طوفان و وحشت و بلاهای ناگهانی است.
حالا چرا هونر شده سونر؟ چون بین زبان سانسکریت و پهلوی تفاوتهایی وجود دارد. «ه» پهلوی در سانسکریت «س» تلفظ میشود. مثلا اسم اصلی کشور هند، سند است، زیرا که بطور منطقی این تمدن در کنار رود سند بوجود آمده است؛ و اولین تمدنهای شبه قاره دو تمدن عظیم بودند به نام «هاراپا» و «موهنجودارو» که هر دو در کنار رود سند بوجود آمدند یا مثلا خدایی را که در ایران باستان به نام اهورا میشناسید، در فرهنگ هندی تحت عنوان اسورا دارید. البته با یک تفاوت مفهومی که اهورا در فرهنگ ایرانی خدای خیر شده است، اما اسوراها در فرهنگ هندی خدایان شر هستند؛ اما از لحاظ لغوی اهورا و اسورا یکی است. پس واژه هنر در سانسکریت «سونر» است که به دلیل اشتراکات زبان و فرهنگ هندی، از لحاظ مفهومی کاملا با فرهنگ ایران باستان هماهنگ است.
اصطلاح تخنه
اصطلاح مشهور بعدی «تخنه» است که یونانی است و مشهورترین و مهمترین اصطلاح در تاریخ هنر است و ریشه اصلی کلمه تکنیک یا تکنولوژی در زبان انگلیسی مدرن است که در اصل ریشه یونانی دارد.
در زبان یونانی تخنه یعنی ایجاد کردن، بنا کردن، ساختن و فرم دادن یا شکل دادن. روی این کلمه بسیار تاکید میکنم چون 2500 سال انسان غربی یا اروپایی برای بیان اصطلاح هنر از آن استفاده میکرد. پس کلمه آرت در زبان انگلیسی یک کلمه مستحدثه است؛ یعنی تا قرن 18 و 19 به جای بیان هنر از اصطلاح تخنه استفاده میشده است. علت این انشقاق لغوی هم بر میگردد به تغییری که در فرهنگ غربی و نه فرهنگ شرقی در هویت هنر به وجود آمد.
میتوان در بیان این چند لغت یکی دو نتیجه کلی گرفت: یکی اینکه ماهیت و هویت هنر در فرهنگ شرقی و غربی کاملا متفاوت و متمایز است؛ یعنی در فرهنگ شرقی صد درصد درونی(Subjective )است و در فرهنگ غربی یک امر برونی و عینی(Objective )است. هنر در فرهنگ شرقی، معنا محور است و در فرهنگ غربی، ماده محور. در فرهنگ شرقی اصل در تزکیه است و در فرهنگ غربی اصل در تخنه با ایجاد کردن.
میدانیم مهمترین وجه دیدنی چینیها نقاشی است یعنی اساسیترین هنر چین نقاشی است. حالا از صورتگری چینیان و رومیان فرهنگ مولانا در مثنوی صحبت خواهیم کرد: چینیان یک اصول ششگانه برای نقاشیهایشان دارند. این اصول ششگانه نقاشی چینی را به یک مناسک عبادی تبدیل میکند. یعنی به یک عبارت، نقاش چینی به هنگام خلق یک اثر هنری در خالصانهترین حالات عبادی خویش به سر میبرد. چرا؟ چون اصل اول اصل چیچون است یعنی شخصی که میخواهد یک منظره از طبیعت بکشد حداقل 9 تا 10 ساعت در شبانهروز باید مراقبه بکند، باید ذن داشته باشد. این یک اصطلاح ژاپنی است که معادل چینی آن میشود چان و سانسکریت آن میشود دهیانا. در کل اصل ذن برای بوداییهاست. این خیلی مهم است که نقاش چینی اگر مراقبه نکند اگر به اتحاد ناظم و منظوم و به اتحاد شاهد و مشهود در یک گل نرسد نمیتواند آن گل را بکشد. یعنی حتما باید ریاضت کشیده باشد. روحش باید بسیار شفاف باشد. نباید هیچ خطا و گناهی در روحش باشد؛ تا طبیعت اجازه تصویرگری خودش را به وی بدهد.
در چین باستان و حتی در دورههای اخیر خوشخطی یک انسان چینی بیانگر فضیلتش بود و بد خطی آن بیانگر خبث نیتش بود. هنر در فرهنگ شرقی با درون، با معنا و با جان بسیار آمیخته است. بودایی، هندی و ایرانی آن هم همین است. در موزههای امریکا و اروپا مواردی از آثار هنری جهان اسلام را پیدا میکنید که از لحاظ هنری بینظیر است و 70 درصد آنها امضاء هم ندارد. آنهایی هم که امضاء دارد به جای نام خالق اثر نوشته شده الفقیر، الحقیر و ... چرا؟ چون در قلمرو هنر شرقی هنرمند خالق نیست؛ کاشف است. اگر خلقی باشد در عرض خداوند قرار میگیرد که خالق کل است. نقاش در اصل کاشف است، یعنی پرده را کنار میزند و «ستر» را برمیدارد؛ حجاب را برمیدارد. کسی قادر به دفع ستر است که خود از نفس دفع ستر کرده باشد. اصلا تعجب نکنید ما مسلمانان، هندیها، ژاپنیها و چینیها اصالت فرهنگمان در هنر، فرهنگ تزکیه است.
اولین نقشی که از بودا کشیده شد توسط مریدی بود که این مرید پس از 3 سال ریاضت اجازه پیدا کرد به بهشت راه پیدا کند و آن وقت تصویری از بهشت بکشد. همان نقاش چینی وقتی که به تزکیه رسید، به اتحاد ناظم و منظوم رسید، به اتحاد شاهد و مشهود رسید، به نحوی در متن طبیعت و جان طبیعت حل شد؛ آن گاه به اصل دوم میرسد که ضربه زدن با قلممو است. یعنی چشمش را میبندد و در وهله اول همین که به الهام رسید آنچه را که خلق میکند، غیرقابل تغییر و تصرف میداند. چون ایمان دارد که هر چه در این پرده نقش بست الهام درون است و الهام که اشتباه و خطا نمیکند.
ضعف دانشگاهها و مدارس
اما هنر غرب داستان دیگری دارد؛ متاسفانه امروزه در دانشگاههای ما تکنیک پرور شدهاند. چرا؟ چون رابطه دیگر، رابطه شاگرد و معلمی شده است. دیگر براساس مراد و مریدی نیست. وقتی به خوشنویسی توجه میکنیم میبینیم که در خوشنویسی ایرانی براساس علم حرف، علم جفر، علم عدد و ... چه رموزی نهفته است. کتابی است تحت عنوان خوشنویسی و فرهنگ اسلامی اثر آنماری شیمل، شرقشناس بزرگ آلمانی که خواندن آن را به شما نیزتوصیه میکنم؛ در آن کتاب این مطالب را با یک مثال باز کرده است. وی میگوید: یک شاگرد خطاط باید روزها را روزه میگرفت؛ باید در هنگام کار وضو میداشت؛ بعد هنگامی که به مرحله بالاتری میرسید استاد میگفت برو در قبرستان بر سر گور فلان مرشد، قلمهایی را که بریدی، بقدر چهار انگشت خاک گور را کنار بزن و قلمها را آنجا دفن کن و پنجشنبه دیگر بیا این قلمها را بردار بر سر گور استاد فاتحه بخوان و با آن قلمها بنویس یعنی چنین مناسکی داشت.
در یک بحث تلویزیونی در برنامه اشراق، در سالگرد شهادت امام جعفر صادق(ع)، راجع به نسبت علم و دین بحث کردم. سپس رفتم سراغ فتوتنامهها. آنجا عنوان شد که آهنگرها در تمدن اسلامی فتوتنامه داشتند. چیتگرها فتوتنامه داشتند، به این معنا که کرباس را درون دیگ جوشان میاندازی و فلان آیه قرآن را میخوانی. در ژاپن قبل از اینکه وارد کارخانهها بشوید فضایی دارد که در حقیقت نقش هشتیها را در معماری مقدس ما بازی میکند؛ یعنی ورود به یک ساحت جدید. اثر لسترتارو، مشاور اقتصادی کاخ سفید با عنوان رویارویی بزرگ بیانگر این است که اگر ژاپن در میدان اقتصاد یکهتازی میکند به دلیل این است که به کار به عنوان یک عبادت نگاه میکند. برای یک ژاپنی مثل ورود به معبد است؛ که وقتی وارد معبد شد دیگر خیانت نمیکند. به همین دلیل مفهوم خیانت در کارگاههای ژاپنی بیمعناست.
در دانشگاهها و مدارس همه چیز تکنیکی شده است. یعنی معلمان تکنیک هنر را تدریس میکنند. شاگرد وی نقاش خوبی میشود؛ ولی آدم خوبی نمیشود. الان در همین صحنه آواز ایران کسی هست که وقتی آواز میخواند اشک میریزد و مفهوم عمل آواز با وجودش آغشته میشود؛ اما کسانی هم هستند که در آواز بینظیرند ولی در دیگر سوی زندگیشان مساله مال و زر و ثروت نهفته است. ما فرهنگمان در خلق آثار چنان بود که وقتی طرف وارد مسجد شیخ لطفالله میشد سجده میکرد و میگفت این کار انسان نیست. محال است که این اثر به دست انسان ساخته شده باشد. ویکتور هوگو، غول ادبیات جهان که آثارش به 63 زبان رایج ترجمه شده است و برای آنها چندین فیلم و چند ژانر مختلف ساختهاند، وقتی برای بار اول الحمرا را میبیند همانجا ناخودآگاه چنین میسراید:
ای قصری که فرشتگان
در خیال خود تو را ترسیم و تصویر کردند
الحمرا...
یعنی ما آثاری داریم که جهانیان را واقعا تکان داده است؛ اما خودمان اصلا مبلغان خوبی برای آنها نبودهایم. الان بزرگترین هنرشناسان اسلامی غیر مسلمانند؛ مانند اتینگ کاوزن، مارتین لینگز، گنون، شوآن، برگهارت؛ ولی در مقابل خودمان هیچ کاری نکردهایم. پس هنر شرقی تزکیه و عملی ذهنی و درونی است و به یک معنی کاشفیت. من چیزی را به خلق و مخلوفات اضافه نمیکنم من به عنوان هنرمند خلاق هستم ولی خلاقیت من در خلق جدید نیست در پس زدن پردهها است؛ در نشان دادن اوج حسن و زیبایی و جمال است. همانگونه که صفات خداوند دو گونه است صفات جلالی و صفات جمالی. جلالی مثل قدرت و جمالی مثل رحمت و رافت و زیبایی؛ «ان الله جمیل و یحب الجمال.»
پس اصطلح هنر به دو مفهوم تفسیر شد که هونر اول بیانگر نیک مردی، پارسایی، فضیلت و تقواست؛ و هونر دوم کاری را در حد کمال انجام دادن است.
هنر در فرهنگ اسلامی
در فرهنگ اسلامی اشعاری داریم که هنر را در قلمرو همین پارسایی و فضیلت استفاده کردهاند؛ یا به نحوی با عرفان یا همین تزکیه پیوند یافته است، نمونه بارز و برجسته آن همان بحث مشهور چینیان و رومیان است. در دفتر اول مثنوی تحت عنوان قصه مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری، و قصه ابراهیم ادهم است. جالب است بدانید که اصل این قصه برای مولانا نیست و اصل آن از امام محمد غزالی در کتاب احیاءالعلوم، در شرح عجائب دل است. پس امام محمد غزالی در احیاءالعلوم ، 200 سال قبل از مولانا در شرح تزکیه یک مثال صددرصد هنری و اصطلاحا آرتیک میآورد و آن قصه چینیان و رومیان است. اینجا بین مولانا و غزالی یک تفاوت وجود دارد. در احیاءالعلوم چینیان هستند که صیقل میزنند و رومیها از رنگ استفاده میکنند. در مثنوی این تغییر یافته است؛ در قصه مثنوی رومیان میشوند صوفیان، میشوند صیقلکنندگان و تزکیهشوندگان و چینیان میشوند رنگکنندگان. احتمالا به دلیل حضور ایشان در آسیای صغیر یا روم بوده است.
قصه مولانا این است:
چینیان گفتند ما نقاش تر
رومیان گفتند ما را گر و فر
گفت سلطان امتحان خواهم در این
کز شماها کیست در دعوی گزین؟
این کلمه فر که مولانا در بیت اول آورده با فره ایزدی پهلوی ارتباط دارد و فره در زبان پهلوی حضور یک اشراق درونی بود در وجود شخص. یعنی انسان کامل کسی بود که صاحب فره بود، فره آن الهام یا آن اشراقی است که خداوند بر جان انسان نازل کرده است.
رومیان در علم واقفتر بودند. در اینجا منظور علم جزئی نیست، علم کلی و حقیقی است (العلم نور.)
چینیان گفتند یک خانه به ما
خاصه بسپارید و یک آن شما
بود دو خانه، مقابل در به در
زآن، یکی چینی ستد، رومی دگر
چینیان صد رنگ از شه خواستند
شه، خزینه باز کرد تا آن ستند
هر صباحی از خزینه رنگها
چینیان را راتبه بود از عطا
رومیان گفتند نی لون و نه رنگ
در خور آید کار را ، جز دفع زنگ
در فرو بستند و صیقل میزدند
همچو گردون ساده و صافی شدند
از دو صد رنگی به بیرنگی رهی است
رنگ چون ابراست و بیرنگی مهی است
هر چه اندر ابر زو بینی و تاب
آن ز اختر دان و ماه و آفتاب
چینیان چون از عمل فارغ شدند
از پی شادی دهلها میزدند
شه درآمد دید آنجا نقشها
میربود آن عقل را وقت لقا
بعد از آن آمد به سوی رومیان
پرده را برداشت رومی از میان
عکس آن تصویر آن کردارها
زد بر این صافی شده دیوارها
هر چه آنجا دید اینجا به نمود
دیده را از دیده خانه میربود
رومیان آن صوفیانند ای پدر
بی ز تکرار و کتاب و بیهنر
در فرهنگ شرقی ارتباط عرفان و هنر ناگسستنی است.
لیک صیقل کردهاند آن سینهها
پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آی صفای آینه لاشک دل است
کو نقوش بیعدد را قابل است
در هنر اسلامی این اعتقاد وجود دارد که اگر شما جانتان پاک شود، دلتان صافی میشود. آینه این دیدگاه غزالی است؛ «المومن المرات المومن.» یکی از لطیفترین تفسیرهای این حدیث آن است که مومن اول انسان است و مومن دوم خدا. بنا به آیه قرآن که یکی از صفات خداوند را مومن میخواند، میگوید اگر پاک شوی جانت آینه صفات خداوند میشود، آن وقت زیبایی خداوندی را بروز میدهی. این مهم است که میگویند نماز شب صورت را نورانی میکند، دائم الوضو بودن صورت را نورانی میکند. در فرهنگ اسلامی مرزی بین ماده و معنا نیست.
ملاصدرا گفت: که ماده در آخرین شکل خودش و آخرین حد تعالیاش تبدیل به روح میشود و ماده مجرد میشود.
در فرهنگ ما هنرمندی یعنی پاک بودن، فاضل بودن، شریف بودن، انسان بودن؛ چنان که حافظ میگوید:
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است
در شاهنامه فردوسی، باز هنر با فضیلت و شجاعت آمده است. هنر نزد ایرانیان است و بس.
چرا در فرهنگ ایرانی اسلامی در مواردی به جای هنر به اصطلاح فن برمیخورید. یکی به دلیل درهم آمیخته شدن جدی فرهنگ اسلامی ایرانی ما با زبان عربی است؛ و دیگری این که در قرن دوم مترجمان مسلمان تخنه را فن، ترجمه کردهاند. وقتی دیدند که در فرهنگ یونانی مثلا هنگامی که افلاطون در جمهوری از تخنه حرف میزند، در قوانین در مهمانی و... و یا ارسطو در فن شعرش، یا فلوتین در تسوعاتش، وقتی دارند از تخنه حرف میزنند منظورشان ساختن و ایجاد کردن و بنا کردن است؛ معادل ساختن و بنا کردن، اصطلاح فن را به کار بردند. اینجا باید به یک نکته توجه کرد که اگر در فرهنگ ایرانی جایی دیدید معادل اصطلاح هنر، فن آمده، بدانید این اصطلاحی ایجاد شده است که بعد از حضور اسلام در ایران و بعد از نهضت ترجمه در ترجمه کلمه تخنه به وجود آمده است و بیشتر به وجه فنی اثر تا وجه باطنی اثر توجه کرده است.
دو وجه هر اثر
هر اثر هنری دو وجه دارد یک وجه، وجه (پیکتوریال) و دیگری، وجه «فرمال» است. پیکتوریال را بصری ترجمه کردهاند. فرمال را جوهری. فرم را در اینجا به معنای صورت نگیرید، در قلمرو هنر و فلسفه هنر وقتی اصطلاح فرم به کار میرود منظور جوهر، ذات و بطن آن است. در تاریخ فرهنگ اسلامی اصطلاح هنر به فرم برمیگردد و اصطلاح فن به صورت. در حقیقت سخن از توانمندی استاد است. وقتی از فن حرف میزنیم منظور مهارت است اما این مهارت باید هویت خودش را از درون بگیرد نه از برون. یعنی شما بنا بر تزکیه درون به قول ابنعربی باید صاحب قوه همت بشوید. همت یعنی قوهای که به شخص هنرمند یا به شخص عارف اجازه تصرف تکمیلی میدهد. آن وقت ماده در خدمت معنا به هر شکلی که ساحت معنا بخواهد در میآید. اثر هنری جاودان خلق میشود. مثلا در معماری مقدس بارگاه امام رضاع از هر زاویهای که وارد میشویم گنبد وسط و گلدستهها کاملا به صورت متقارن هستند. وقتی وارد خود حرم میشویم در صحنی که سقاخانه اسماعیل طلایی وسط است، میبینیم که کنار گنبد یک گلدسته است و گلدسته دوم دقیقا روبهرویش است.
در هنر بحثی داریم به عنوان پرسپکتیو. در حقیقت دورنما یا همان چشمانداز است. پرسپکتیو در هنر مینیاتور عمودی است، در هنر چینی عمودی است. هنرمند در مینیاتور نقاشی چینی دغدغه واقعنمایی ندارد چون هنر در فرهنگ شرقی دوبعدی است نه سهبعدی. چرا دوبعدی است؟ چون تاثیر عالم مثال است، سهبعدی یعنی ماده. یعنی چیزی بین ماده سهبعدی و روح فاقدبعد. به همین دلیل پرسپکتیو واقعنما نیست. چرا نقاشی چینیها عمودی است؟ چون چینیها یک تثلیت مقدس دارند و آن آسمان، انسان و زمین است.
در فرهنگ شرقی هم در مینیاتور هنر، هنر عین نما نیست ما از ماده فرار میکنیم تا به معنا برسیم و از سهبعدی بودن فرار میکنیم. شیخ بها خودش را در چشم خانه چشم زائری گذاشته که از هر طرف ممکن است بیاید، مشهد و گنبد طلایی را میبیند؛ اشکهایش سرازیر میشود؛ و لذا این منظره را به گونهای طراحی میکند که از هر طرف وارد شود گنبد وسط و گلدستهها در کنار دیده شوند ولی از درون نه. وقتی که شخص وارد خیمه یار شد وقتی در حرم قرار گرفت دیگر دنبال این که ستون کجا قرار گرفت نیست این هندسه، مقدس است.
استاد بلخاری
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
جام جم آنلاین گزارش میدهد
جام جم آنلاین گزارش میدهد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
یک فعال سیاسی:
یک نماینده مجلس:
در گفتوگوی «جامجم» با استاد حوزه و مبلغ بینالملل بررسی شد
گفتوگو با موسی اکبری،درخصوص تشکیل کمپین«سرزمین من»وساخت و مرمت۵۰خانه در منطقه زنده جان