گزارشی از کارکردهای یوگا برای اعضای خانواده

راهی برای درمان بی‌قراری‌ها

کد خبر: ۲۲۶۹۲۳

مادر همیشه زیر سخنی برای زمزمه داشت. گاهی آوازی روستایی که به لالایی می‌مانست و یا واگویه دردهای نهان و گاهی هم ذکری بود که بر لبانش می‌نشست؛ الا به ذکرالله تطمئن القلوب... انگار این ذکر او را از همه نابسامانی‌های دور و مصون می‌کرد، آرامش می‌کرد و او این آرامش را به همه ما می‌داد. وقت امتحانات که پریشانی به سراغمان می‌آمد، دستمان را می‌گرفت و می‌گفت با من زمزمه کنید: لاحول ولا قوه‌الا‌ بالله و العلی و العظیم... ما با ذکرهای مادر بزرگ شدیم، با ذکرهایی که او در طول شبانه‌روز بارها و بارها تکرار می‌کرد. وقت اذان می‌خندید و می‌گفت: زود باشید، خدا ما را صدا می‌زند و بعد می‌گفت: لبیک الهم لبیک.... مادر می‌گفت: خدا تکیه‌گاه بنده است و وقتی به یاد بیاوری او در کنارت است از هیچ چیز وحشت نمی‌کنی. او قدرت مطلق است. تا وقتی ما بچه‌ها در کنار مادر بودیم با ذکرهای او در سایه امن خدا نفس می‌کشیدیم اما افسوس هیچ‌وقت یاد نگرفتیم چگونه ایمان و ذکرهای او را در قلب خودمان جای دهیم و همان‌طور که جسم خودمان را از زادگاهمان دور کردیم آنها را با خودمان هجرت دهیم و در سایه آنها زندگی آرامی ‌را تجربه کنیم. همان‌طور که مادر، پدر و عمه‌خانم تجربه کردند؛ عمه‌خانم همیشه سجاده‌اش در گوشه اتاقش پهن بود. او برای نماز هیچ‌وقت منتظر اذان موذن نمی‌ماند هر وقت دل بیدارش هوای خدا می‌کرد، سر به سجده می‌برد...

کتابی می‌خوانم با موضوع «چاکرا»(مراکز انرژی در بدن) در این کتاب نوشته است: برای خود در اتاقی خلوت محرابی مهیا کنید و ساعتی از شبانه‌روز را در آن به مراقبه بنشینید تا مراکز انرژی در بدن شما باز شوند و شما بتوانید با خداوند ارتباط نزدیکتر و بهتری داشته باشید و آرامش و ایمان وجود شما را فرا گیرد... با خودم می‌گویم عمه‌خانم برای خود محرابی داشت اما هیچ‌وقت از چاکرا حرفی نمی‌زد. او تسبیح فیروزه، عقیق و تربت امام حسین داشت که هر کدام از آنها را در زمانی مشخص استفاده می‌کرد و ذکرهای طول شبانه‌روز را که از مادرش یعنی مادر بزرگ من آموخته بود می‌گفت. در ادامه کتاب می‌خوانم که زمان سجده 7 چاکرای اصلی روی زمین قرار می‌گیرند و به همین دلیل ارتباط با خداوند صمیمی‌تر و عمیق‌تر می‌شود...

عمه‌خانم سجده را دوست داشت و می‌گفت: اوج بندگی است و خداوند بنده سپاسگزار را دوست دارد... با خودم می‌گویم ای‌ کاش عمه‌خانم زنده بود و از او درباره چاکرا می‌پرسیدم؛ حتما می‌خندید و می‌گفت: نمی‌دانم عمه‌جان من که آنقدرها سواد ندارم... با خودم می‌گویم ای‌کاش آن سال‌ها راز نیایش او را می‌فهمیدم....

حالا در این شهر شلوغ من مانده‌ام و بی‌قراری‌های بی‌درمان. یک بار به خودم می‌آیم و می‌بینم آنقدر پشت میز نشسته‌ام که پاها و کمرم خشک شده است و بدتر از خشک شدن استخوان‌هایم پرگویی «ذهنم» است که یک دم رهایم نمی‌کند. من در ذهنم مدام در حال سخن گفتن با خودم هستم. مدام در حال پرسش و پاسخ؛ ذهنم یاغی شده و به هر کجا که می‌خواهد می‌رود. دعوا می‌کند، انتقام می‌گیرد، قهر و آشتی می‌کند، گلایه می‌کند و... و مانند کودکی ناآرام آنقدر خودش و مرا به این سو و آن سو می‌کوبد که دیگر نه توانی برای او می‌ماند و نه من.
تصمیم می‌گیرم به کتاب پناه ببرم و از خلال تجربیات دیگران بیاموزم چگونه کودک سر به هوای ذهن را رام کنم.
همه آنها از واژه‌ای به نام «مراقبه» یاد می‌کنند. می‌آموزم که باید ساعتی از شب یا روز را به خودم و خدایم اختصاص دهم. ذهن و جسمم را به خدا بسپارم تا آرام شوم. یاد می‌گیرم که به یاد آورم خدایی بزرگ، بزرگ، بزرگ و... بخشنده، مهربان، کریم، مبین، حی، قیوم، وکیل و... هست که من باید خودم را به او متصل کنم تا در امان باشم. خدایی که جان جهان است و سرمنشا خیر...

مادر همیشه ما را در پناه خدا جای می‌داد، زیر چادر سفیدش. اما ذهن پرسشگر ما می‌گریخت و خود را با سوالاتی سرگرم می‌کرد که نه فایده‌ای برای خودش داشت و نه برای من که حالا بزرگ شده‌ام و دنبال پناهگاهی امن می‌گردم. مادر لای قرآن را باز می‌کرد و می‌گفت: حکم از آن خداست، از او بخواه تا حکمش برایت خیر باشد....
آن روزها از معنای این سخنان می‌گریختم و اکنون در کتاب‌ها می‌خوانم و علم هم ثابت کرده است که هر چه را از خدا بخواهید به شما می‌دهد... یادم می‌آید مادر می‌گفت: خدایا به داده و نداده‌ات شکر... من متحیر می‌ماندم که مادر چرا برای نداده‌ها هم شکر می‌کند... حالا در کتاب‌ها می‌خوانم علم ثابت کرده است که جان جهان برای بنده خود <بدی> نمی‌خواهد و چون علم خداوند بسیط است و محصور زمان و مکان نیست به بنده‌اش آنچه به زیان اوست هر چند که طالب آن باشد نمی‌دهد مگر آن‌که بنده در طلب خود اصرار کند... با خودم می‌گویم ای‌کاش خودم را به علم و ایمان غریزی مادر می‌سپردم تا اکنون در لابه‌لای کتاب‌ها به دنبال مفاهیم غریزی که فراموششان کرده‌ام، نمی‌گشتم.

اما اگر نام این طلب را بیدار شدن بگذارم بازهم خوب است. بیداری قبل از خوابیدن همیشگی. بیدار شدن با زمزمه‌های مادر وقتی کودک بودم. رجعت به کودکی و آرامش آن دوران در کنار محراب گسترده عمه خانم. یادآوری تذکرت الاولیا، شیخ عطار که مونس پدر بود و یادگیری «توکل» که اصل زندگی است....

به توصیه دوستان جسم خسته‌ام را به باشگاه بدنسازی می‌برم تا به آن سر و سامانی بدهم اما این باشگاه‌ها آن چیزی نیست که جسم من طالب آن است. وسایل زمخت ورزشی، کفش‌های سنگین ورزشی، آهنگ‌های تند و... فایده ندارد. باشگاه رفتن را رها می‌کنم و به توصیه دوستی در یکی از مراکز «یوگا» ثبت‌نام می‌کنم. اولین روزی که به آنجا می‌روم با دیدن حوضچه کوچک مقابل در ورودی که چند برگ و ماهی آب آن را تزئین کرده‌اند به دوران دوست داشتنی کودکی می‌روم، حیاطی بزرگ، سرسبز و آرام. به هوس دلم گوش می‌کنم و روی صندلی رو به آفتاب می‌نشینم؛ انگار حیاط خانه پدری است. لبریز از شعف و هیجان به کلاس می‌روم. همه جا آرام است، همه به آرامی‌ آماده می‌شوند تا تمرینات خود را آغاز کنند. لباس همه سفید و نخی است، سکوت ارمغان خوبی است برای این‌که در آن به خانمی ‌که کنارم روی ملحفه سفید می‌نشیند سلام بدهم و بی‌هیچ تکبری جواب بگیرم. همه مثل هم هستیم، اینجا دیگر جایی نیست که برای نشان دادن زیورآلات همه از یکدیگر سبقت بگیرند. سالن مد هم نیست... تو می‌مانی و بدنت که باید به تمام حرکات آن هوشیار و آگاه باشی. اینجا در این سالن که بردر و دیوارش هیچ چیزی نصب نیست تا ذهن تو را به خود مشغول کند تو می‌مانی و این ذهن گریز پا که می‌خواهی رامش کنی.

مربی می‌آید، نامش سهیلا  است. با لبخندی که انگار در گوشه لبان او جاودانه شده است و صدایی که مهربان است، شتاب ندارد، قرار نیست به اندام‌ها نگاه کند و برای خوش تراش شدن نسخه بپیچد. با همه آشنا می‌شود و از هر کدام می‌پرسد برای چه یوگا را انتخاب کرده‌اید؛ برخی درد دارند، درد مفصل، کمر، زانو و... پزشکان حرکات یوگا را به آنها توصیه کرده‌اند. گروهی هم آمدند تا با آگاهی از جسم، ذهن را به تسخیر خود درآورند و گروهی هم می‌خواهند مشکلات روانی و ذهنی خود را درمان کنند و به جسم کاری ندارند.

نرمش‌ها که شروع می‌شود صدای مفصل‌ها هم در می‌آید، مربی می‌خندد و می‌گوید: اشکالی ندارد به این می‌گویند سمفونی بدن بتدریج که بدنتان نرم شد این سمفونی هم خاموش می‌شود.

نرمش‌ها ذهن مرا وادار می‌کند که به تک تک اندام‌ها توجه کنم. مربی می‌گوید: آگاهی را به نقاطی در بدن ببرید که دارید با آنها کار می‌کنید... این آگاهی به من نشان می‌دهد که چقدر جسمم خسته است. به من یادآوری می‌کند که فراموشش کرده‌ام و با او مهربان نبوده‌ام...

بهترین وقت کلاس آخر آن است که تمرین «رهاسازی» می‌کنیم. پوشیده در لباسی سفید روی ملحفه‌ای سفید دراز می‌کشیم و تنش‌ها را از جسم‌مان دور می‌کنیم و به ذهنمان می‌آموزیم که زیاد جای دوری نرود، این کلاس جای خوبی است تا او هم یاد بگیرد که فرمانبردار باشد و زیاد از حد پرگویی نکند، یاد بگیرد که خود را به خدایی بسپارد که بهترین شرایط زندگی را برای او مهیا کرده است و...

کودکی، نوجوانی و جوانی در غفلت سپری شد. اکنون دیگر نه مادر است و نه عمه خانم و پدر که راز نیایش را از آنها جویا شوم. راهی است که باید خودم به تنهایی طی کنم تا اگر خدا خواست به مقصد برسم. کلاس‌های یوگا می‌تواند قدم زدن در این مسیر را راحت کند. روزی با خانم تاجبخش نشستم و در گفتگویی کوتاه آنچه را در مجموع باید از یوگا می‌دانستم پرسیدم و او مثل همیشه با لبخندی بر لب پاسخ داد.

یوگا از دیدگاه شما چه تعریفی دارد؟

یوگا یک واژه سانسکریت و به معنای وصل کردن یا وصل شدن، همبستگی، اتحاد و تعادل است. وصل شدن ذهن به جسم  ایجاد تعادل بین منطق و احساسات ‌وصل شدن ما با حقیقت وجودی درونمان و در نهایت ایجاد همبستگی و تعادل بین ما با تمام جریانات پیرامونمان، با واقعیت‌های زندگی و کل هستی.

یوگا یک دانش کهن است که به همه ابعاد وجودی انسان توجه دارد و علاوه بر پرورش جسم به پرورش ذهن و کنترل تنفس هم می‌پردازد.

کسی که از روش‌های توصیه شده در یوگا استفاده می‌کند می‌تواند در زندگیش کاراتر و موثرتر عمل کرده و از نیروهای درونیش به بهترین نحو استفاده کند و با هماهنگی با قوانین طبیعت، در ارتباط با خودش، انسان‌های دیگر و محیط پیرامونش و کل جهان هستی با هارمونی و انعطاف‌ بیشتری عمل کند که نتیجه‌اش افزایش سطح سلامت و تجربه احساس آرامش و نیرومندی است.

بیشتر کسانی که به کلاس‌های یوگا می‌آیند طالب آرامش هستند، این آرامش به وسیله یوگا چگونه به دست می‌آید؟

با انجام تمرینات یوگا در واقع باتوجه دادن افراد به جسمشان آنها یاد می‌گیرند که توجه را در چارچوب بدن بیاورند و ذهنشان را روی تغییراتی که در بخش‌های مختلف بدن در حال وقوع است متمرکز کنند و در همین لحظات است که آن اتحاد و وصل شدن اتفاق می‌افتد و ذهن از پراکندگی‌های مختلف دور می‌شود و تجربه این لحظات برای فرد آرامش را به همراه دارد. علاوه بر این در پایان هر جلسه یوگا، شرکت‌کنندگان در کلاس یک نوع رهاسازی (شاواسانا) را تجربه می‌کنند که بسیار آرامش بخش بوده و در کاهش اضطراب و استرس فوق‌العاده موثر است.

البته این فقط یکی از جنبه‌های یوگاست و با انجام تمرینات خاص تنفسی و برخی تکنیک‌های ذهنی نیز می‌توان این آرامش و یکی شدن را تجربه کرد.

آیا می‌توانیم بگوییم یوگا ثابت می‌کند که ذهن انسان جلوتر از جسم او عمل می‌کند؟

در یوگا منظور این نیست که ذهن مهم‌تر از جسم است یا برعکس. در دانش یوگا اعتقاد بر این است که عملکرد جسم و ذهن در هم تنیده است و ساختار انسان را ذهنی ‌ بدنی می‌داند.

به این معنی که ناتوانایی‌های جسمی می‌تواند فرد را از نظر ذهنی هم حساس و آسیب‌پذیر کند و از طرفی فشارهای ذهنی و عصبی نه تنها سیستم عصبی را تحت تاثیر قرار می‌دهد بلکه روی سایر قسمت‌های جسم هم اثر می‌گذارد و می‌تواند باعث کاهش توان ایمنی بدن، ایجاد مشکلاتی در سیستم عضلانی و اسکلتی و بروز بیماری دستگاه گوارش شود.

پس یوگا نمی‌خواهد بگوید که ذهن کنترل بدن را در دست دارد؟

همان طور که گفتم یوگا معتقد است که عملکرد این دو در هم تنیده است و اعتقاد دارد که جسم و ذهن باید در راستای هم باشند و ما نباید یک بخش را قدرتمند کنیم و از بخش دیگر غافل باشیم. چون اگر بین این دو تعادل برقرار نشود یک بخش از وجود ما دچار رشدی بی‌رویه شده و بخش دیگر تضعیف می‌شود.آموزه‌های یوگا به فرد کمک می‌کند تا قوای ذهنی و جسمی خو را به موازات هم بالا ببرد. در واقع با تسلط در بعد جسمی در انواع حرکات یوگا فرد می‌تواند علاوه بر جسم بر ذهن و افکار خود هم مسلط شود و با کنترل ذهن فرد قادر می‌شود با مهار نگرانی و اضطراب و تفکرات تنش‌زا ذهن را‌ آرام کرده‌ و از بروز برخی بیماری‌ها و ناتوانی‌ها در بعد جسمانی نیز پیشگیری کند و با قدرت و توان بیشتری بتواند به دل جریانات زندگی وارد شود.

یوگا سبک‌های گوناگونی دارد، شما کدام سبک را موثرتر می‌دانید؟

همه سبک‌های یوگا مفید بوده و کاربردهای خاص خود را دارند. در واقع این همه گوناگونی در سبک‌های یوگا به خاطر وجود همین مقدار تنوع و گوناگونی در نیازهای انسان‌های مختلف است. در تمامی این سبک‌ها اصلی مشترک وجود دارد و آن پیوند برقرار کردن با هوشمندی درونی انسان است که در سبک‌های مختلف یوگا از راه‌های مختلف برای برقراری این پیوند استفاده شده است و هر کس با توجه به توانایی‌های فردی و گرایشات خویش قادر به استفاده از سبکی خاص است.

آیا یوگا در فرهنگ ما ایرانیان هم جایی دارد یا از خارج کشور وارد شده است؟

می‌توان گفت که فلسفه شرقی چند هزار ساله یوگا دارای یک ریشه مشترک با اقوام آریایی است که هزاران سال پیش با مهاجرت این اقوام در هند، ایران و بخش‌هایی از اروپا و آمریکا پراکنده شد‌ه‌ که در کشور هند گسترش پیدا کرده است و امروزه در سراسر جهان از جمله ایران علاقه‌مندان فراوانی دارد.

برخی می‌گویند که یوگا با مبانی دین ما مغایرت دارد آیا این نظر درست است؟

یوگا هیچ ارتباطی با هیچ دین و مذهب و مرام و مسلک خاصی ندارد و در واقع شیوه‌ای است برای شناخت بهتر «خود» و برقراری ارتباطی عمیق‌تر با «خود.» هر فرد با آموزه‌های یوگا، (با اعتقاد به هر دین و مذهبی)‌ می‌تواند این ارتباط را با «خود»، با کل هستی و حتی با دینش عمیق‌تر و پررنگ‌تر کند.

خانم‌هایی که به سن میانسالی رسیده‌اند یا دارند آن را سپری می‌کنند بیشتر به کلاس‌های یوگا علاقه‌مند هستند شما دلیل این گرایش را در چه می‌بینید؟

با شروع دوره میانسالی فرد معمولا تغییراتی را در سطح سلامت خود احساس می‌کند و مراجعه به پزشکان اغلب از این دوران به بعد افزایش می‌یابد. با رشد زندگی صنعتی و ماشینی ما شاهد کاهش آرامش ذهنی هستیم و دانش پزشکی نوین ریشه بسیاری از بیماری‌‌های جسمی را در فشارهای عصبی و استرس می‌داند و پزشکان نیز به این نتیجه رسیده‌اند که برای ارتقای کیفیت درمان، هم راستای شیوه‌های درمان مدرن نیاز به شیوه‌هایی برای آرام‌سازی ذهن نیز وجود دارد و برخی از مراجعان ما افراد میانسالی هستند با آزردگی‌هایی در جسم و ذهن که به توصیه پزشک خود به کلاس‌های یوگا مراجعه می‌کنند. این جریان نشان می‌دهد که نیاز به یک فرهنگ‌سازی و معرفی در تمامی گروه‌های سنی وجود دارد، بخصوص گروه سنی کودک و نوجوان، چرا که اگر بسترسازی سلامت ذهن و جسم از این سنین آغاز شود دوره میانسالی و کهنسالی با کیفیت بهتری سپری می‌شود.

طاهره آشیانی

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها