با پدر نوجوانان قهرمان آسیا

علی‌ دوستی: ما‌ عاشق ‌و‌ معشوق ‌بودیم‌

وقتی کودک بودی و با ابزارآلات نقاشی کودکانه خود نقش بر کاغذ می‌بستی، حتما مانند بسیاری دیگر از هم سن و سال‌های آن روزی‌ات و کودکانی که پس و پیش تو زندگی کرده‌اند، آمیزش و درهم کردن رنگ‌ها را امتحان کرده‌ای. نتیجه‌ای که از آمیختن رنگ‌های مختلف به دست می‌آمد هرگز یکسان نبود. یکی سبز، دیگری سیاه و بعدی قرمز... اما هیچ یک مانند رنگ‌های قبلی نبودند. همیشه هم این سوال وجود داشت که چرا تمام رنگ‌ها وقتی سیاه را در خود حل می‌کنند، تمامی شادی و طراوت خود را می‌بازند. سیاه، سیاه است. وقتی با سپید یا سبز آمیخته می‌شود، نه تنها ذات خود را از دست نمی‌دهد که حتی شادی آنها را هم می‌گیرد. این داستان یک قهرمان است. قهرمان ملی ایران که ناگهان و میان تمامی شادی‌ها و لبخندها، مجبور شد رخت سیاه بر تن کند و اشک را جانشین شادی زاید الوصفش سازد. خودش می‌گوید: «این هم دست تقدیر بود... راضی‌ام به رضایش !» ولی مگر می‌توان ناله‌ای که ته صدای او خوابیده را نشنید؟ از دست دادن خواهر برای علی دوستی مهر که تمام فوتبال ایران سال‌های سال او را با لقب علی دوستی می‌شناسند، ساده و قابل پذیرش نیست. او که برای اولین بار توانست تیم نوجوانان ایران را به کرسی قهرمانی آسیا بنشاند، در بازگشت به تهران جامه سیاه پوشید و رخت عزا بر تن کرد. برای گفتگو با مردی که توانسته بچه شیر را قهرمان آسیا کند، می‌توان ساعت‌ها وقت صرف کرد. ولی وقتی می‌دانیم او تحمل حرف زدن ندارد، این زمان آرام آرام کمتر و کوتاه‌تر می‌شود. علی دوستی، نامی که سال‌ها در تار و پود فوتبال ایران به یادگار خواهد ماند امروز میهمان ماست...
کد خبر: ۲۱۴۸۶۰

به هر حال نمی‌دانم باید از کجا شروع کنیم. الان باید به شما تبریک گفت یا تسلیت؟ چیزی را به دست آورده‌اید که می‌دانم سال‌ها برای شما و فوتبال ایران آرزو بوده و کسی را از دست دادید که مطمئنا برای شما یکی از عزیزترین‌ها به حساب می‌آید.

من خودم هم مدت زیادی در کما بودم. نه از لحاظ جسمی که بیشتر روحی و روانی... نمی‌توانم باور کنم چنین اتفاقی افتاده باشد. (چند لحظه مکث می‌کند) چند روزی تلفن همراهم خاموش بود. نمی‌توانستم با کسی حرف بزنم. ترجیح می‌دادم از همه چیز و همه کس دور باشم.

طبیعی هم بود. شاید تحمل تبریک گفتن‌های مردم را نداشتید.

نه! ‌فقط به این دلیل نبود. من نمی‌خواستم کسی را ناراحت کنم. من با دو اتفاق متفاوت روبرو شدم. اول این که ایران قهرمان آسیا شده بود. دوم این که خواهر من از کنارم رفت. مردم بابت قهرمانی و صعود به جام جهانی خوشحال می‌شوند و حق هم دارند. ولی نمی‌توانند درک کنند که چه اتفاقی برای من افتاده... به آنها هم حق می‌دهم. قرار نیست همه آدم‌ها همدیگر را بفهمند. سعی کردم مدتی از دست همه دور باشم.

همه چیز با هم اتفاق افتاد. برای خود ما هم ساده نیست. همین الان نمی‌دانیم باید به شما تبریک بگوییم یا تسلیت. بگوییم مبارک است یا غم آخرتان باشد. کاری که شما کردید، کوچک نبود. درست مثل غمی که به آن گرفتار شدید.

شاید باور نکنید. ولی اولین کسی هستید که بعد از برگشت از ازبکستان با تلفن همراه من تماس گرفته. این چند روز تلفن من یا خاموش بوده یا دایورت کرده بودم روی تلفن برادرم. فقط برای این که وضعیت روحی و روانی مساعدی نداشتم.

شما به تهران برمی‌گردید و مطلع می‌شوید خواهرتان فوت کرده است. خیلی سخت است که آن لحظه را بخواهیم یادآوری کنیم. روی شانه‌های مردم بودید. چنین خبری را می‌شنوید. خب... واکنش شما چه بود ؟

واقعیت این است که ما مردم خوبی داریم. ای کاش می‌شد در همین یک جمله همه چیز را خلاصه کرد و والسلام. یعنی من بگویم مردم خوبی داریم و این همه تعریف باشد. وقتی به فرودگاه امام رسیدیم و جمعیت را دیدم، باورم نمی‌شد که این همه برای مردم مورد اهمیت باشیم. یک لحظه از خودم پرسیدم مگر من برای این مملکت کاری کردم که باید این قدر شرمنده محبت مردم باشم؟ در همان لحظات دنبال خانواده‌ام می‌گشتم. خیلی سعی کردم آنها را پیدا کنم. فکر می‌کنم اول از همه چشمم به خواهرزاده‌ام افتاد. تنم لرزید، سرد شدم، در صورت برادرم، خواهرزاده‌ام و خانواده‌ام چیزی به نام شادی نمی‌دیدم.

همان جا به شما گفتند؟

نه اتفاقا. خیلی سعی داشتند خودداری کنند. چند بار هم پرسیدم اتفاقی افتاده؟ ولی می‌گفتند نه! می‌خواستند بخندند، ولی خنده‌شان هم خنده نبود. نمی‌دانم چطور بگویم... در چهره‌شان یک جور خوشحالی تصنعی را می‌دیدم. حتی اگر دقت کرده باشید، با وجود آن همه عکاس و فیلمبرداری که به فرودگاه آمده بود، من نه عکسی انداختم، نه مصاحبه‌ای انجام دادم. حالم عوض شده بود.

فکرش را می‌کردید این قدر تلخ وارد تهران شوید ؟

خب نه! قاعدتا انتظار چنین استقبالی از مردم را اصلا نداشتم. ولی از لحظه‌ای که خانواده‌ام را دیدم غم دنیا ریخت توی دلم. متاسفانه اتفاقی که نباید می‌افتاد هم افتاده بود.

چطور خبردار شدید؟

در راه برگشت از فرودگاه حاج‌آقا چنگیز به من گفت‌ خدا پدرش را بیامرزد. می‌دانم کار سختی است که چنین خبری را به کسی بدهید، ولی حاج‌آقا چنگیز خیلی آرام و با متانت حرفش را زد. به هر حال همین است. ما همه یک روز باید همه چیز را بگذاریم و برویم. او برای من فقط یک خواهر نبود... مادرم بود، دوستم بود، یارم بود. کسی که مرا روی پای خودش بزرگ کرد. دوست داشتم وقتی به تهران رسیدم دستش را می‌بوسیدم. می‌دانید، این چیزها واقعا برای من دردناک است. هنوز هم وقتی فکرش را می‌کنم عذاب می‌کشم ولی مجبورم که برگردم. تلفنم را همین چند دقیقه پیش روشن کردم، چون مطمئن بودم خیلی‌ها می‌خواهند صحبت کنند.

شیرینی آن قهرمانی هم به نوعی از بین رفت. مطمئنا وقتی در راه برگشت بودید خیلی برنامه‌ها در سرتان بود، ولی تقریبا همه رنگ باخت!

گفتم که... یک سری از احساسات قابل تشریح نیست. من فکر می‌کنم برای ایرانی‌ها، خواهر مثل ریشه است. بخشی از غیرت و تعصب هر ایرانی به همین عضو خانواده بر می‌گردد. ما 40 سال روی یک سفره بودیم و بعد در بهترین روز زندگی‌ات می‌بینی که او نیست. حالا من در شرایط حساسی‌گیر افتادم. از یک طرف می‌خواهم تارک دنیا شوم و از طرف دیگر می‌دانم که دیگر متعلق به خودم نیستم. جامعه، در چنین روزهایی آدم را به سمت خودش می‌کشد. این یک احساس شخصی نیست. ربطی هم به خودخواهی ندارد. این شادی متعلق به مردم بود. اگر من بخواهم غم خودم را ادامه بدهم و علنی‌اش کنم، مردم عذاب می‌کشند. نمی‌توانستم شادی را از مردم بگیرم. خوشحالی من اشکم بود و غم من هم خنده‌ام. فهمیدم که هر چیزی جای خودش را دارد.

پس می‌رویم سراغ علی دوستی... کارخانه بازیکن سازی فوتبال ایران. برای ما در خصوص علی دوستی یک دوگانگی به وجود آمده است. هنوز نمی‌دانیم با چه‌نوع مربی‌ای مواجه می‌شویم؛ مردی که در رده‌های پایه یک سازنده تمام عیار است، اما در رده بزرگسالان، کارنامه چندان درخشانی ندارد. تیم کوثر را به یاد می‌آوریم. یک شروع فوق‌العاده داشتید ولی نزدیک بود به لیگ دو سقوط کنید... اما چنین اتفاقاتی در تیم‌های پایه برای شما نیفتاده است.

من تلقی خاص خودم را دارم. ما ایرانیان احساساتی هستیم. خود من در این زمینه احساس بسیار قوی و محکمی دارم. بازیکن ایرانی در سنین پایه روحیه خالصی دارد. آنها مثل بچه‌ها پاک هستند و به چیزی جز فوتبال فکر نمی‌کنند. اما بزرگسالان فوتبال را فقط در حرفه و حرفه‌ای‌گری خودشان می‌بینند. بازیکن جوان و نوجوان از عشق به فوتبال تعریف درستی دارد، اما در رده بزرگسالان این چیزها خیلی زود از دست می‌رود.

یعنی این تعریف تازه‌ای است از مربیگری... با عشق نه با تاکتیک.

تقریبا! من فوتبال را مثل زندگی می‌دانم. شما می‌توانید عاشق شوید و مربیگری کنید. می‌توانید عاشق شوید و فوتبالیست باشید. برای بازیکنان رده‌های بالا، همه چیز پول است و تیم ملی و ترانسفر شدن به رده‌های بالاتر... بزرگترها فوتبال بیشتر مواقع آن انگیزه و حسی که من می‌خواهم را ندارم. خیلی چیزهای دیگری هم هست که نمی‌توان در موردش حرف زد.

با این شکل و رفتار مربیگری، فقط می‌توانیم علی دوستی را در رده‌های پایه ببینیم.

از چه لحاظ ؟

به دلیل متد کاری که دارید. مربیگری بر پایه احساس و برقرار کردن روابط دوستانه.

بله. من سال‌های سال در این فوتبال کار کردم. اگر از شاگردانم بپرسید، حتما به شما می‌گویند که من در کارم فوق‌العاده آدم صادقی هستم. صمیمیتی که در کارم دارم را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم. نه این که در ابعاد فنی هیچ تلاشی نکنم، در حقیقت برای انتقال چیزی که  به بازیکنانم می‌دهم، نیاز به یک پیش‌زمینه دارم، پیش زمینه‌ای که با دوستی و رفاقت به دست می‌آید.

و نتیجه سال‌ها کار و تلاش علی دوستی، قهرمانی نوجوانان آسیا شد! اما این نتیجه تمام کار شما نبود. فقط 2 سال کنار تیم نوجوانان بودید تا قهرمان شدید. بهترین چیزی که در تمام این سال‌ها به دست آوردید چه بود؟

خیلی چیزها هست... نمی‌شود به یکی دو مورد خلاصه‌اش کرد. ولی یک شب برایم فراموش شدنی نیست. من هم مثل تمام مردم ایران می‌خواستم بیدار باشم. آن شب تمام ایرانی‌ها به یک جا خیره شده بودند و یک تصویر را نگاه می‌کردند، شبی که با آمریکا بازی داشتیم. وقتی مهدی مهدوی‌کیا توپ را از نیمه زمین برداشت و رفت، احساس کردم خودم هم دارم پشت سر مهدی در زمین مسابقه می‌دوم. خودم یادم نیست چه‌کار می‌کردم، ولی می‌گویند دقیقا گارد دویدن گرفته بودم. مهدی که شوت زد، انگار دنیا را به من داده بودند. چه افتخاری از این بالاتر؟ وقتی مهدی بعد از مسابقه، در آن همه هیاهو و بین آن همه شلوغی تلفن را بر می‌دارد و به من زنگ می‌زند، می‌فهمم کارم را درست انجام دادم.

چه چیزی گفت؟

مهم نیست.

اگر مهم نبود نمی‌پرسیدیم.

تشکر کرد. من نمی‌دانستم از چه چیزی، ولی خودش می‌گفت از تمام زحماتی که برایش کشیده ام. به هر حال من در هر تیم لیگ برتری حداقل 3 تا 5 بازیکن دارم. همین مایه افتخار من است. این که می‌توانم بازیکن بسازم و از این کار هم نهایت لذت را می‌برم. همین که من با تیم نوجوانان در آسیا قهرمان شدم، این خاطره را هم هرگز فراموش نخواهم کرد.

کدام‌یک عزیزتر است؟ قهرمانی در آسیا یا دیدن بازیکنانی که ساختید و در تیم ملی و لیگ بازی می‌کنند؟

هرکدام مزه خودش را دارد. اصلا قابل بحث نیست. مثلا وقتی قهرمان جهان هم باشی ولی بازیکنانی که ساخته‌ای در هیچ تیمی بازی نکنند، به هیچ دردی نمی‌خوری. من به مهدی مهدوی کیا افتخار می‌کنم، به تک تک شاگردانم افتخار می‌کنم.

رابطه مهدی مهدوی کیا با علی دوستی فراتر از رابطه مربی و شاگرد است.

دوست دارم بگویید رابطه پدر و فرزندی داریم. بچه مهدی مثل نوه خودم است. همسرش را عین دختر خودم می‌دانم.

با جواد کاظمیان چطور؟

جواد هم عزیز من است. نمی‌توانید او را از عزیزترین‌های من ندانید. همین چند روز قبل بلافاصله بعد از فوت خواهرم با من تماس گرفت و تسلیت گفت. این برای من خیلی ارزشمند است. من نمی‌توانم بگویم چه کسی از چه کسی بهتر است. درست مثل پدری که نمی‌تواند بین بچه‌هایش یکی را به عنوان بچه‌ای که بیشتر دوستش دارد انتخاب کند. من با بچه‌های تیمم رفتاری پدرانه و دوستانه دارم. خدا را صدهزار مرتبه شکر که تمام آنها هم با شرافت و صادق بودند.

درباره تیم نوجوانان صحبت کنیم. از روزی که تیم نوجوانان را تحویل گرفتید تا روزی که قهرمان آسیا شدید، چه دوره‌هایی را طی کردید؟ چقدر باور داشتید این تیم می‌تواند اولین قهرمانی تاریخ نوجوانان ایران در آسیا را به دست آورد؟

از روز اول، از وقتی تیم را تحویل گرفتم و بچه‌ها را آرام آرام دور هم جمع کردیم، دوست داشتم به بچه‌ها بفهمانم اول خدا را بشناسند و بعد پدر و مادرشان را. بازیکنی که به خدا سجده نمی‌کند و دست پدر و مادرش را نمی‌بوسد برای کشورش سفیر مناسبی نیست. بازیکنی که نمی‌تواند برای خدا نماز بخواند و قدر والدینش را بداند، اصلا به درد هیچ کار گروهی نمی‌خورد. من 14 ماه زمان داشتم و از این زمان حدود 6 ماه را صرف همین مسائل کردم. به بازیکنانم فهماندم راه و رسم زندگی کردن چیست و بعد تازه رفتم سر مسائل فنی.

دیر نشده بود؟

نه اتفاقا بر عکس. این جوری موفقیت هم راحت‌تر به دست می‌آید. تمام این تیم غرق در عاطفه و احساس بود. بازیکنانی داشتم که به لحاظ اعتقادی بهترین‌ها بودند و من از این بابت به خودم افتخار می‌کنم. بازیکنانی داشتم که وقتی گل می‌زدند، به سمت نیمکت می‌دویدند و به من می‌گفتند فلانی تو ناراحت نباش، به خاطر تو همه را می‌بریم. این برای من خیلی با ارزش بود. ما باید جوان را پیدا کنیم، بیدار کنیم، به خودش بیاوریم. تاکتیک همیشه هست، ولی آن چیزی که بازیکن نوجوان و جوان را تحریک می‌کند تا موفق شود، قدرت احساس، دوستی، صمیمیت و غروری است که در وجود بازیکنان باید به وجود بیاوریم.

کمی عجیب است. لااقل در فوتبالی که تا امروز دیدیم با چنین مواردی برخورد نداشتیم.

تا امروز عاشق شدی؟ همه آدم‌ها عاشق می‌شوند. عاشق با زبانش حرفی نمی‌زند. زبان عاشق نگاهش است. چشم، گوش، حالت راه رفتن، نشستن کنار معشوق، هر حرکت دست عاشق می‌تواند همان حرف زدنش باشد. من با زبان حرفی نمی‌زدم. من و بازیکنانم عاشق و معشوق هم بودیم. 

احساس می‌کنم با این اوصاف می‌خواهید برای همیشه در تیم‌های پایه کار کنید، چون با عشق فوق‌العاده‌ای از این شور صحبت می‌کنید.

بله... صد در صد. بخصوص الان که... اصلا دوست ندارم حرفی بزنم. می‌ترسم در این موارد صحبت کنم و به بعضی آقایان بربخورد. فوتبال هم سلطان و امپراتور و... می‌خواهد، هم نوکر و پادو. بگذارید من همان پادوی سابق باقی بمانم. می‌خواهم تدارکاتچی فوتبال ایران باشم و در تیم‌های پایه کار کنم.

اگر بخواهید بازیکنانی که برای این فوتبال ساختید را نام ببرید، حضور ذهن دارید ؟

(با خنده) ولش‌کن آقا، دعوا می‌شود.

حتی اگر بخواهیم دوستانه بشنویم؟

اگر می‌خواهی دوستانه بشنوی، فرق می‌کند. اولا تلفنی نمی‌شود چون هم شارژ تلفن من تمام می‌شود، هم پول تلفن شما زیاد می‌آید. یک دفتر 200 برگ بخر بیا یک روز یکی یکی تمام آنها را برایت بشمارم. قابل بحث نیست. هیچ وقت فراموششان نمی‌کنم ولی به زبان هم نمی‌آورم.

نمای‌نزدیک

از علی دوستی می‌خواهیم خودش را معرفی کند. خیلی خلاصه و مفید می‌گوید 44 ساله است و مربیگری را از سن 17 سالگی و از تیم نوجوانان کشاورز شروع کرده است. اما باز هم نشان می‌دهد که علاقه‌ای به معرفی خودش ندارد. پس بلافاصله می‌رود سر اصل مطلب. قبل از این چند مرتبه بسیار متین و مودبانه خواهش کرده بود گفتگو را کوتاه کنیم. به هر حال می‌دانستم شرایط روحی مناسبی ندارد. اما با این حال همصحبتی با او واقعا جذاب است. می‌خواهد موضوع جمله آخرش را خودش انتخاب کند. پس این گونه می‌گوید و خیلی زود هم در پایان حرف هایش بدرور می‌گوید:

این یک خواهش است، یک التماس است. این تیم را به حال خودش رها نکنید. من نمی‌گویم اختیارشان را دست من بدهند. برعکس، من فقط می‌گویم اجازه ندهید فراموش شوند. این بچه‌ها فقط بازیکن فوتبال نیستند. این‌ها خدا را می‌شناسند. اینها هر روز پیش از شروع بازی به امام رضا(ع) سلام دادند و وارد زمین شدند. این تیم آینده فوتبال ایران را تا سال‌های سال تامین خواهد کرد. خواهش می‌کنم. اصلا به این که این تیم توانسته قهرمان شود فکر نکنید. به میان این بچه‌ها بروید تا بهتر و بیشتر بفهمید آنها چه کسانی هستند.

پیام یونسی پور

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها