سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
پارک ایلینگ در شمال غربی شهر و در حاشیه جنگل قرار داشت. یک پارک سرسبز و بسیار زیبا و با قدمتی طولانی. در ضلع شرقی این پارک یک زمین گلف وجود داشت که پاتوق افراد سرشناس و پولدار بود.
کمیسر با کسب این خبر بلافاصله موضوع را به ستاد پلیس خبر داد و آنگاه با عجله به طرف محل حادثه در پارک ایلینگ حرکت کرد.
در آن ساعت صبح خیابانها شلوغ و پرترافیک بود و کمیسر بعد از 35 دقیقه به محل رسید و تحقیقات خود را شروع کرد.
آن روز از روزهایی بود که زمین گلف پارک بسیار خلوت بود و به غیر از میشل و دوستش مایکل که در واقع به نوعی شریک کاریاش محسوب میشد کس دیگری برای بازی به آنجا نیامده بود.
زمین گلف درست در شرقیترین منطقه پارک و روی تپه واقع شده بود. این زمین بسیار خوش آب و هوا، زیبا و جذاب بود. امتداد زمین رو به جنوب بود و شیب آن را جنگل سرسبز و خرم پوشانده بود. در بالای زمین گلف یک ساختمان زیبا که با سنگهای کوهستانی ساخته شده بود، نظرها را جلب میکرد. این ساختمان محل پذیرایی از بازیکنان بود. در مقابل ساختمان یک آمبولانس و دو خودرو پلیس دیده میشدند.
کمیسر پس از اینکه از خودرواش پیاده شد نگاهی به اطراف انداخت. سکوت وهمانگیزی فضای پارک را احاطه کرده بود. کمیسر چند قدمی را طی کرد تا به محل حادثه رسید. جسد میشل وایس در کنار محل شروع بازی گلف روی زمین افتاده بود. در کنار جسد حوضچهای از خون دیده میشد. روی او پتویی کشیده شده بود و در کنار دست راستش که از پتو بیرون بود، چوب گلف دیده میشد.
ماموران پلیس در اطراف مشغول جستجو بودند. سروان لیو افسر تحقیق کلانتری با دیدن کمیسر جلو آمد و پس از سلام گزارش داد: ساعت 30/7 صبح بود که به ما اطلاع داده شد حادثه تلخی در پارک ایلینگ رخ داده است.
همزمان با اعلام گشت منطقه، ما هم به طرف محل حرکت کردیم و در فاصله 10 دقیقه در محل حاضر و تحقیقات خود را شروع کردیم.
متاسفانه آنچه که رخ داده است یک فاجعه تاسفبار است. آقای وایس به طرز دلخراشی و البته مشکوک مورد سوء قصد قرار گرفته و به قتل رسیده است، هیچ ردی از قاتل یا قاتلان تا این لحظه به دست نیامده و در بررسیهایی که ما انجام دادیم هیچ کس قاتل را ندیده است.
سروان لیو ادامه داد: آنطور که در بررسیهای اولیه متوجه شدیم گویا آقای میشل مشغول بازی گلف بوده که از داخل جنگل مورد سوء قصد قرار گرفته و ضارب در میان جنگل متواری شده است. تنها کسی که شاهد ماجرا بوده، دوست و شریک وی ریچارد است. گویا ریچارد در فاصله 6 5 متری مقتول مشغول نرمش بوده که صدای گلوله را شنیده است و وقتی خودش را به میشل رسانده، کار از کار گذشته و میشل بیچاره در خون خود در غلتیده است.
ما در تحقیقات اولیه خود هیچ ردی از قاتل پیدا نکردیم، فقط آنطور که ریچارد میگوید ضارب از سمت جنگل اقدام به شلیک کرده است. متاسفانه هیچ کس هم ضارب را ندیده است و نگهبان پارک هم اعلام کرده که فقط صدای گلوله را شنیده و بعد هم با عجله خود را به محل حادثه رسانده اما هیچ مورد مشکوکی را ندیده است.
کمیسر در مورد زمان حضور میشل در پارک پرسید.
سروان لیو جواب داد: آنطور که ما متوجه شدیم میشل و دوستش ریچارد ساعت 30/6 صبح وارد پارک شده و مشغول بازی شدند. کمیسر چند سوال دیگر از سروان لیو در خصوص حادثه پرسید و آنگاه به سراغ جسد میشل رفت. پتو را کنار زد و شروع به بررسی و تحقیق کرد.
گلوله درست در پیشانی مقتول و بین دو ابرو شلیک شده بود. شکاف عمیقی در پشت سر ایجاد شده بود. کمیسر با بررسی دقیق جای گلوله متوجه شد که گلوله از یک اسلحه کمری شلیک شده و بسیار دقیق بوده است و قاتل احتمالا یک فرد حرفهای بوده که چنین دقیق نشانهگیری کرده است.
در اطراف سر مقتول خون زیادی ریخته شده بود. مقتول یک شلوار گرمکن سرمهای و بلوز ورزشی آستین بلند سفید به تن داشت.
دو مچبند بر مچ دست مقتول دیده میشد که لکههای خون بر روی آنها کاملا مشخص بودند.
چشمان نیمه باز جسد میشل رو به آسمان ابری دوخته شده بود و چهرهاش حکایت از آن داشت که یک مرگ ناگهانی را در آغوش گرفته است.
کمیسر بعد از بررسی دقیق جسد نگاه جستوجوگرش را به اطراف افکند. جز سبزی و درخت و جنگل چیز دیگری دیده نمیشد. سپس به سراغ ریچارد دوست و شریککاری میشل رفت. ریچارد در حالی که رنگ به رخ نداشت و صدایش میلرزید با حالتی آشفته و در عین حال نگران و مضطرب گفت: واقعا حادثه تلخ و دردناکی بود. وقتی تصورش را میکنم تمام بدنم شروع به لرزش میکند. یک لحظه فکر میکنم اگر من جای میشل قرار داشتم، الان این میشل بود که در مرگ من میگریست.
وی افزود: این حادثه آنقدر به سرعت رخ داد که من شوکه شدم. وقتی صدای گلوله را شیندم خودم را روی زمین پرت کردم و لحظاتی را روی زمین دراز کشیدم. شاید اگر بلند میشدم من هم مورد سوءقصد قرار میگرفتم و الان مرده بودم.
ریچارد ادامه داد: خیلی وحشتناک بود. میشل در حال آماده شدن برای زدن توپ گلف بود و من هم در چند قدمی او مشغول نرمش بودم. یک لحظه صدای مهیبی در فضا پیچید. میشل نقش زمین شد و همانطور که گفتم من هم خودم را روی زمین انداختم. لحظاتی بعد وقتی بلند شدم دیدم میشل در خون خود در غلتیده است. خودم را به او رساندم اما گلوله درست به سر میشل اصابت کرده بود و او را از پای در آورده بود.
ریچارد افزود: در آن لحظه گیج و مبهوت شده بودم. نمیدانستم باید چکار کنم. لحظهای بعد وقتی به خودم آمدم با تلفن همراه موضوع را به پلیس اطلاع دادم. بعد، ادوارد نگهبان پارک رسید و...
ریچارد که همچنان در صحبتهایش وحشت و اضطراب زبانه میکشید خاطرنشان کرد: لحظه حادثه وقتی خودم را روی زمین انداختم سایه مردی را در لابهلای درختان جنگل دیدم، آن سایه همان مرد ضارب بود.
کمیسر از وی پرسید: ضارب دقیقا از کدام سمت شلیک کرد و شما او را در کجا دیدید؟
ریچارد به اطمینان جواب داد: میشل در حال آماده شدن بود. او میبایستی توپ را به سمت جنوب میزد و جنگل هم درست پشت سر او سمت شمال قرار داشت و ضارب در میان درختان جنگل و در فاصله حدود 60 50 متری از پشت درختان شلیک کرد و بعد هم در یک چشم به هم زدن ناپدید شد.
کمیسر پرسید: موقع ورود به پارک متوجه چیز مشکوکی نشدید؟
ریچارد پاسخ داد: خیر.
کمیسر سوال کرد: هر روز برای بازی گلف به اینجا میآیید؟
و ریچارد به سرعت پاسخ داد: هفتهای 3 یا 4 روز.
کمیسر از او سوال کرد: چه مدت است که میشل را میشناسی؟
ریچارد جواب داد: حدود 2 سال و ما در زمین گلف با هم آشنا شدیم، مدت کمی بعد از این آشنایی در خصوص واردات یک نوشابه با هم شریک شدیم. شراکت ما هم به نفع هر دویمان بود. اما این اواخر میشل احساس میکرد که من به او خیانت کردهام. این بود که شروع به بدگویی پشت سر من کرد. اما هفته پیش این سوءتفاهم
بر طرف شد و امروز هم به اینجا آمدیم تا یک بازی پر هیجان و دوستانه انجام دهیم که این اتفاق افتاد.
ریچارد اضافه کرد: میشل با این که مرد خوبی بود اما بسیار سودجو، منفعتطلب و از طرفی در معامله فوقالعاده ظالم و بیرحم بود. او در عین حال یک قمارباز حرفهای بود. به خاطر این مساله هم دشمن بسیاری داشت و فکر میکنم یکی از دشمنان او بالاخره با وی تصفیه حساب کرد و جان او را گرفت.
ریچارد یادآور شد: مرگی واقعا ناگهانی بود و به سختی مرا آزار داد. امیدوارم که هر چه زودتر قاتل او را پیدا کنید.
کمیسر چند سوال دیگر از ریچارد پرسید وسپس به سراغ سروان لیو رفت و در مورد میشل و شخصیت او بررسی کرد. سروان ضمن تصدیق صحبتهای ریچارد افزود: متاسفانه آنطور که ما متوجه شدیم میشل آدم بداخلاق و بسیار بیرحم در کار بود. ضمن این که یک قمارباز حرفهای بود و چون چپ دست بود در میان دوستانش معروف به میشل چپدست شده بود. کمیسر از وی تشکر کرد و آنچه را که اتفاق افتاده بود یک بار دیگر مرور کرد و آن گاه رو به سروان لیو گفت: ریچارد به جرم قتل دوستش میشل بازداشت است.
کمیسر 3 دلیل برای دستگیری ریچارد عنوان کرد. شما خواننده عزیز حدس بزنید آن 3 دلیل چه بود. اگر معما را به دقت بخوانید حتما متوجه خواهید شد.
حمید موفق
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با دکتر سیدمرتضی موسویان، ضرورت و اهمیت داشتن دکترین در رسانه و دلایل قوت و ضعف رسانههای داخلی و معاند را بررسی کردهایم
ابراهیم تهامی، مهاجم سابق تیمملی در گفتوگو با جامجم:
گفتوگو با محمود پاکنیت بازیگر پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون
در گفتوگو با تهیهکننده مستند معروف شبکه سه اولویتهای موضوعی فصل جدید بررسی شد