
پیرمرد که آرام و قرار نداشت و اشک از گونههای گرگرفتهاش سرازیر شده بود، از کارآگاهان عاجزانه درخواست کمک میکرد و از آنها میخواست که پسرش را پیدا کنند.
با شکایت این پیرمرد، ماموران تحقیقات گستردهای را برای یافتن پسرش به نام احمد 33 ساله آغاز کردند.
تحقیقاتی که دو ماه به طول انجامید و کارآگاهان موفق شدند احمد را پیدا کنند؛ اما آنچه که آنها کشف کردند جسد احمد بود. جسدی که تقریبا متلاشی شده و به سختی قابل شناسایی بود. بعد از این که راز مفقود شدن احمد برملا شد، پرونده وارد مرحله تازهای شد و کارآگاهان به دنبال قاتل بیرحمی که ناجوانمردانه احمد را به قتل رسانده جستجوی گستردهای را آغاز کردند و پس از 2 سال تحقیق، قاتل سنگدل را به دام انداختند. آنچه در پی میخوانید برگی از این پرونده است.
25 فروردین ماه سال 1370 بود. پیرمردی رنجور و غمگین به شعبه 7 اداره آگاهی مراجعه و اعلام کرد که یک هفته است هیچ خبری از پسر 33 سالهاش به نام احمد ندارد. پیرمرد به کارآگاهان گفت: پسرم صبح روز 15 فروردین به قصد رفتن به سر کار از خانه خارج شد و دیگر برنگشت و هیچکس هم نه او را دیده و نه خبری از او دارد.
پیرمرد افزود: در طول این یک هفته هر جا که فکرش را میکردم سر زدم. تمام بیمارستانها را زیر پا گذاشتم؛ اما هیچ خبری از او نیافتم. پسرم 2سال پیش زنش را طلاق داد و بعد هم به خانه ما آمد و با ما زندگی میکرد و در تمام این مدت سرش به کار خودش گرم بود. او اکثر اوقات قبل از ساعت 11 شب به خانه میآمد و صبح هم قبل از ساعت 8 به سر کار میرفت. یک وانت نیسان داشت و در یک شرکت کار میکرد. پیرمرد خاطرنشان کرد که پسرش هیچوقت بدون خبر شب را در بیرون نمیماند و این برای اولین بار است که او این همه مدت بیخبر رفته است. با شکایت پیرمرد، کارآگاهان جستجوی گستردهای را برای یافتن احمد آغاز کردند. کارآگاهان تقریبا از همه اقوام، خویشاوندان، آشنایان و دوستان احمد ساعتها بازجویی کردند؛ اما هیچکس خبری از احمد نداشت. بلافاصله شماره خودروی احمد در اختیار تمامی مراکز انتظامی قرار گرفت. کارآگاهان حتی برای یافتن ردی از احمد، همسر سابق وی و اقوام او را به اداره آگاهی احضار و آنها را تحت بازجویی قرار دادند. در این میان 2 نفر از برادران همسر سابق احمد که چندین بار با وی درگیر شده بودند مورد اتهام قرار گرفتند؛ اما نتیجهای حاصل نشد.
آنچه که برای کارآگاهان مسجل بود، این موضوع بود که وی صبح سر کار رفته و بعدازظهر نیز یک ساعت زودتر محل کارش را ترک کرده است؛ ضمن این که هیچ اثری هم از خودرواش نبود.
تحقیقات وسیع ماموران شعبه 7 اداره آگاهی برای یافتن احمد 25 روز به طول انجامید و پس از آن بود که یکی از پاسگاههای انتظامی اطراف شهرستان ورامین گزارش داد که جسد مردی را در داخل یک گودال کوچک در بیابانی در اطراف یک روستا کشف کرده است.
آثار و علائم اعلام شده درخصوص جسد کشف شده با مشخصات احمد کاملا مطابقت داشت، کارآگاهان بلافاصله تحقیقات در این مورد را آغاز و متوجه شدند که جسد کشف شده متعلق به احمد است.
آنها در بررسی خود پی بردند که جسد توسط مردی به نام قاسم کشف شده است. بلافاصله قاسم به اداره آگاهی احضار و تحت بازجویی قرار گرفت. او به ماموران گفت: طرفهای غروب بود که از محل کارم در کورهپزخانه راهی خانه بودم، برای این که زودتر برسم از داخل بیابان میانبر زدم. در حاشیه جاده خاکی در وسط بیابان ناگهان چشمم به یک انگشتر افتاد. وقتی خم شدم که آن را بردارم متوجه شیاری در اطراف انگشتر روی زمین شدم. شیار به ترتیبی بود که انگار جسمی را روی زمین کشیده بودند. کنجکاو شدم و دنبال شیار را گرفتم تا این که به گودالی رسیدم. همان جا با اثرات خون روبهرو شدم. با دیدن خون یکه خوردم و میخکوب ایستادم. لحظاتی بعد نگاهمم به داخل گودال افتاد و در آنجا بود که با جسد متعفن مردی مواجه شدم. وحشتزده خودم را به کورهپزخانه رساندم و موضوع را به همکارانم گفتم و بعد هم ماجرا را به پاسگاه انتظامی اطلاع دادیم.
کارآگاهان به بررسی جسد احمد پرداختند. آثار ضربات جسم سنگینی روی پیشانی و نیز بریدگیهایی را روی بدنش کشف کردند. در جیبهای احمد هیچ چیز نبود و شواهد امر نشان می داد که مدت زیادی از مرگ او میگذرد.
با کشف جسد احمد و برملا شدن راز مفقودشدن او، پرونده رنگ و بوی جنایی به خود گرفت. احمد به قتل رسیده بود و خودرواش نیز به سرقت رفته و هیچ ردی از قاتل به چشم نمیخورد. کاراگاهان تحقیقات خود را از نو شروع کردند. دوباره تمامی دوستان و همکاران احمد مورد بازجویی قرار گرفتند. این بار بازجوییها شکل تازهای به خود گرفت؛ اما باز هم نتیجهای حاصل نشد. تا این که بعد از گذشت 2 هفته از کشف جسد احمد، متوجه شدند که احمد مدتی بوده که با شخصی به نام فرامرز که قبلا کارمند آن شرکت بود و به علت اعتیاد اخراج شده، رابطهای دوستانه پیدا کرده و آخرین بار با وی دیده شده است.
ماموران در تحقیقات خود متوجه شدند که فرامرز یک برقکار ماهر است؛ اما به علت اعتیاد و غیبتهای طولانی از کار برکنار و بعد هم تلاش میکرده که دوباره سر کار برگردد؛ اما مسوولان شرکت راضی به برگشت او نبودند؛ ضمن این که فرامرز این اواخر زیاد نزد احمد میآمده و اکثر اوقات با هم بودهاند.
نگهبان شرکت نیز در بازجویی به موضوع عجیبی اشاره کرد، وی با صراحت گفت آخرین روزی که احمد به شرکت آمده او را دیده است که مقابل شرکت فرامرز را سوار خودرواش کرده است و از زمانی که احمد ناپدید شده، فرامرز هم غیبش زده و دیگر به شرکت نیامده است.
کاراگاهان با به دست آوردن این سرنخ، جستجوی خود را برای یافتن فرامرز آغاز کردند. آنها محل سکونت او را که با برادر و مادرش زندگی میکرد در یکی از نقاط شرق تهران شناسایی کردند؛ اما وقتی به منزل او مراجعه کردند متوجه شدند که فرامرز همراه مادر و برادرش مدتی پیش آنجا را که اجارهای بوده ترک کرده و به نقطه نامعلومی رفتهاند. آنها در تحقیقات محلی از بنگاههای معاملات املاک و شناسایی یکی از اقوام فرامرز، بالاخره منزل جدید آنها را در همان حوالی شناسایی کردند؛ اما این بار هم تیر آنها به سنگ خورد؛ چراکه مادر و برادر فرامرز که او هم معتاد بود، به صراحت اعلام کردند که 2 3 هفتهای است که هیچ خبری از فرامرز ندارند و اصلا نمیدانند که آیا او زنده است یا مرده؟
ماموران با تحت مراقبت قرار دادن خانه فرامرز امیدوار بودند که موفق به دستگیری فرامرز شوند؛ اما تلاش آنها بینتیجه بود، فرامرز گریخته بود و هیچ کس خبری از او نداشت.
کارآگاهان در یک عملیات گسترده، تعداد زیادی از دوستان فرامرز را شناسایی و تحت بازجویی قرار دادند؛ اما هیچ ردی از محل اختفای وی به دست نیاوردند؛ اما از آنجا که هیچگاه هیچ جنایتی بدون مجازات نمیماند، بالاخره بعد از گذشت 2 سال فرامرز در حالی که میخواست برادرش را ملاقات کند، تحت محاصره ماموران قرار گرفت و دستگیر شد.
فرامرز پس از دستگیری و در همان مراحل اولیه بازجویی به قتل احمد اعتراف کرد و گفت: به خودرو و پول او نیاز داشتم، مجبور شدم او را به قتل برسانم.
وی افزود: اعتیاد زندگی مرا سیاه کرده بود، برای تهیه مواد نیاز به پول داشتم و چون از شرکت هم اخراج شده بودم، هیچ منبع درآمدی نداشتم. نقشه قتل احمد و سرقت پولها و ماشینش به ذهنم رسید و آن شب نقشه شوم خود را اجرا کردم.
فرامرز در مورد چگونگی قتل دوستش گفت: آن روز احمد را به مهمانی دعوت کردم، به او گفتم در خانه رفیقم همه چیز مهیاست. آنقدر خواندم در گوشش تا وسوسه شد و قبول کرد همراهم بیاید. بعد از این که از شهر خارج شدیم، در محلی خلوت به بهانه دستشویی رفتن، از او خواستم توقف کند. همین که خودرو متوقف شد، از ماشین پایین آمدم. لحظاتی بعد او را به بهانه سیگار کشیدن بیرون کشیدم و بعد هم در لحظهای مناسب، چاقو را زیر گلویش گذاشتم و از او خواستم روی رکاب ماشین بنشیند.
بیچاره هاج و واج مانده بود، فکر میکرد شوخی میکنم؛ اما وقتی دید تهدیدم جدی است، روی رکاب نشست. از او خواستم سرش را پایین بگیرد. چارهای نداشت، همین کار را کرد. بعد هم با تکه سنگی محکم به سرش زدم.
خون از سرش فوران کرد و به خود پیچید و روی زمین افتاد. هنوز زنده بود و نفس میکشید؛ اما کاملا بیهوش شده بود. با زحمت زیاد جسدش را پشت نیسان انداختم و از جاده خاکی وارد بیابان شدم. در نقطهای خلوت، جسد او را داخل گودالی انداختم و از آنجا گریختم. فردای آن روز نیسان را به یکی از رفقایم که در کار خلاف است، به نصف قیمت فروختم.
بعد از چند روز باخبر شدم پدر احمد برای یافتن او به اداره آگاهی رفته است. از ترس این که گیر بیفتم، خانه را عوض کردم. بعد هم به بندرعباس رفتم. در آنجا با یکی از رفقا که در زندان با او آشنا شده بودم، قاچاق میکردیم. وقتی برادرم خبر داد که ماموران دنبالم هستند، ترسیدم که جایم را پیدا کنند. برای همین از بندرعباس به شیراز رفتم.
مدتی بعد به تبریز و چند شهر دیگر رفتم. خانه بهدوش شده بودم و هر لحظه فکر میکردم گیر میافتم تا این که در حالی که تصور میکردم دیگر هیچ کس دنبالم نیست و ماموران از ادامه جستجو خسته شدهاند، با برادرم قرار گذاشتیم همدیگر را ببینیم که بعد گرفتار شدم...
با اعترافات فرامرز بالاخره راز قتل احمد برملا شد و پرونده قتل او برای همیشه بسته شد. فرامرز نیز روانه زندان شد تا به سزای اعمال خود برسد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
بهمناسبت نوزدهمین سالگرد تاسیس رادیو گفتوگو با مهدی شهابتالی، مدیر این شبکه گفتوگو کردیم
در گفتوگوی اختصاصی خبرنگار روزنامه «جامجم» در بیروت با حسن عزالدین، عضو بلندپایه حزبالله و نماینده پارلمان لبنان مطرح شد