
کارلا از همسر اولش صاحب «جکی» شده بود که 10 سال سن داشت. جکی هرگز نتوانست رابطه خوبی با من برقرار کند و مدام با مادرش در مورد این که چرا با من ازدواج کرده است بحث و جدل داشت. شاید احساس این که من در هیچ نقطه از زندگیم احساس رضایت وجود نداشت عاملی بود که سبب شد دست به جنایتی بزنم که از فکر کردن به آن هم شرم میگیرم. واقعا نمیدانم چهطور دست به قتل زن و بچهای زدم که تمام هدفم از زندگی بودند؛ زندگیای که گرچه برایم روز به روز سختتر میگذشت.» آقای «جرمیاس بین» 33 سال سن دارد. او اهل برزیل است و انگلیسی را به سختی صحبت میکند. وی ماهها به قبل به اتهام قتل رساندن همسرش کارلا و پسر خواندهاش «جکی» راهی زندان شد. او قبل از آن که ماموران پلیس بتوانند خود را به منزلش برسانند با استفاده از یک تبر که در وسایلش نگهداری میکرد این 2 نفر را از پا در آورد و سپس با فرزند 5 ماههاش از منزل بیرون رفت.
یک ساعت بعد آقای «بین» خودش را به یک پاسگاه پلیس معرفی کرده و به قتل همسر و فرزندش اعتراف کرد و کودک 5 ماههاش را که صحیح و سالم بود به دست ماموران سپرد. «من کارلا را دوست داشتم و این احساس بود که باعث میشد همیشه دلم بخواهد که او تمام وقتش را با من بگذراند. این فکر که تصور میکردم ساعاتی را که میتواند با من و در کنار بچهها باشد در کنار دوستانش بگذراند بشدت مرا آزار میداد. از چند ماه قبل با چند نفر از دوستانش که تازه باآنها آشنا شده بود مدام به یک کلیسا رفت و آمد میکرد. او علاوه بر این که به دعا میپرداخت کمکم در کارهای خیریه این محل نیز مشغول به کار شد و هر چه زمان میگذشت او وقت بیشتری برای خودش میگذاشت. انجام دادن کارهای خیریه و حتی نگهداری از بچههایی که در کلیسا سپرده میشدند، به جزیی از زندگی کارلا تبدیل شده بود. او میدانست که زندگی کردن در کشوری غریب که شغل درستی هم در آن نداشتم برایم کاری بسیار سخت است، اما بیتوجه به این موضوع او به علائق خودش میپرداخت. بارها به او گفتم که ترجیح میدهم او زمان کمتری را صرف کارهای خیریه و دوستهایش بکند، اما انگار هر چه بیشتر حساسیت نشان میدادم او بیشتر نسبت به این موضوعات حالت دفاعی میگرفت. کمکم هر روز کارمان دعوا و مشاجره بود من که به طور داوطلبانه در کلیسا و کارهای خیر ثبتنام کرده بودم کمکم از آن هم زده شدم و تصمیم گرفتم کنترل زندگی را به دست بگیرم، اما بینتیجه بود. کارلا هر طور شده در برنامههایی که تدارک دیده میشد شرکت میکرد و کوچکترین اهمیتی به این موضوع نمیداد که صاحب همسر و دو فرزند است که یکی از آنها تنها چند ماه سن دارد. وقتی مقاومتهای او را میدیدم دست به کارهایی میزدم که میدانستم نسبت به آنها حساسیت دارد. بارها هنگامی که جلسات با دوستانش را در خانهمان برگزار میکرد سراغ آنها میرفتم و میگفتم از آن که این افراد در خانهام هستند، ناراضیام و آنها را مجبور به ترک خانهام میکردم، اما کارلا انگار زیر بار نمیرفت. دوست داشت زندگیاش را به این شکل ادامه دهد و من در مقابل او کاری از دستم برنمیآمد. چندین بار با ایجاد حساسیت در پسرش جکی سعی کردم او را خانهنشین کنم، اما آن هم بیفایده بود و تنها سبب شد جکی که دل خوشی از من نداشت به خاطر دعواهای بیدلیلی که با او به راه میانداختم که توجه مادرش را جلب کنم از من بیشتر متنفر شود. مستاصل شده بودم و راهی به نظرم نمیرسید که او را نسبت به خانهاش دلگرمتر کنم تا این که آن شب کنترلم را از دست دادم. کاری که من کردم کاری است که هیچ انسانی آن را انجام نمیدهد و هنوز هم خودم نمیدانم که چه شد که دست به چنین کاری زدم. شاید اگر کارلا کمی کوتاه میآمد هرگز این اتفاقات نمیافتاد و من هنوز هم مثل هر مرد خانوادهدار دیگری در کنار همسر و فرزندانم زندگی میکردم؛ آرزویی که دیگر به آن دست پیدا نخواهم کرد. «قتل خانم «بین» زمانی صورت پذیرفت که او در حال صحبت با یک مامور پلیس بود او در طی تماس تلفنیاش با پلیس اعلام کرد که شوهرش او را به قتل تهدید کرده و وی در خانه امنیت جانی ندارد کارلا از ماموری که پشت تلفن بود خواست تا هر چه زودتر نیروهایی را به آدرس منزل آنها بفرستد تا بتوانند کمی شوهرش را ادب کنند اما قبل از اینکه ماموران فرستاده شوند این زن و پسرش بر اثر ضربات متعدد تبری که آقای «بین» در دست داشت از پا درآمدند. زمانی که ماموران پلیس در محل سانحه حاضر شدند جسد بیجان کارلا و جکی را در اتاق خواب و در کنار آلت قتل پیدا کردند اما هیچ اثری از آقای بین و فرزند 5 ماهه این زوج نبود. ساعاتی بعد آقای بین با پای خودش به پاسگاه پلیس رفت و پس از معرفی کردن خودش اعتراف کرد که همسرش و پسرخواندهاش را از پا درآورده است. پس از اظهارات این مرد که به سختی انگلیسی صحبت میکرد پرونده قتل خانم کارلا تشکیل شده و همسرش به عنوان قاتل معرفی شد.
دادگاه پس از بررسی پرونده و شرایط روحی آقای «بین» وی را به اتهام قتل عمد به حبس ابد بدون امکان تخفیف در مجازات محکوم کرد. « من میدانم که زندگی در زندان حق من است و باید همه عمرم را در زندان بمانم. حتی با خودم فکر میکنم شاید اگر حکم اعدام برایم صادر میشد و من کشته میشدم احساس بهتری داشتم. اکنون در پشت میلههای زندان و شمردن روزهایی که از پی هم میگذرند مدام به این فکر میکنم که چرا زندگی قشنگی که داشتم ناگهان به جهنمی تبدیل شد که مرا هم شیطانی کرد که توانست جان خانوادهای را که برای بدست آوردنشان زحمت زیادی کشیده بود بگیرد. گاهی اوقات و حتی شبها به خواب میروم با خودم تصور میکنم اگر مهاجرت نمیکردیم و به زندگی در کشور خودمان ادامه میدادیم زندگیام چه شکلی داشت.
این را مطمئن هستم که چنین اتفاقی برایمان نمیافتاد و از فشارهای زندگی چنین عکسالعملی از من سر نمیزد. من اشتباه بزرگی کردم.»
مترجم: المیرا صدیقی
منبع: سیبیاس نیوز
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
بهمناسبت نوزدهمین سالگرد تاسیس رادیو گفتوگو با مهدی شهابتالی، مدیر این شبکه گفتوگو کردیم
در گفتوگوی اختصاصی خبرنگار روزنامه «جامجم» در بیروت با حسن عزالدین، عضو بلندپایه حزبالله و نماینده پارلمان لبنان مطرح شد