این هفته رفته‌ایم سراغ اولین‌های ایرج راد بازیگر

ناصرالدین‌شاهی برای تمام فصول‌

آن‌وقت‌ها که سریال امیرکبیر از تلویزیون پخش می‌شد، ما بچه‌ بودیم، آنقدر که گاهی بازی با بچه‌های اقوام را به بهترین چیزهای دنیا هم ترجیح می‌دادیم، اما خوب یادم هست که از همان موقع تا به حالا که این سریال بارها و بارها پخش شده، یک قسمت سریال را هر وقت دیده‌ام دلم گرفته است، جایی که امیر می‌آید از ناصرالدین‌شاه خداحافظی کند، ناصرالدین‌شاه روی صندلی نشسته رو به فضای باز، امیر پشت سرش ایستاده است.
کد خبر: ۲۰۶۲۶۴

 موقع خداحافظی امیر دستش را روی شانه راست ناصرالدین‌شاه می‌گذارد و ناصرالدین‌شاه بغض‌کرده، دستش را می‌گذارد روی دست امیر  چند ثانیه‌ای این لحظه و این سکوت بیشتر طول نمی‌کشد اما بدجوری به دل می‌نشیند، آنقدر که تا سال‌های سال می‌ماند توی ذهن بچه‌ای که حالا بزرگ شده است. ایرج راد بازیگر همان نقش بود و آفریننده آن لحظه، او البته سال‌های سال بعد بار دیگر این بار در تئاتر و روی صحنه، نقش ناصرالدین‌شاه را بازی کرد و باز هم خیلی خوب از پس نقش در نمایش باغ‌ شب‌نمای ما نوشته اکبر رادی برآمد.

ایرج راد مدیرعامل خانه تئاتر ایران، متولد 1324 تهران و فارغ‌التحصیل رشته کارگردانی تئاتر از دانشگاه کاردنو انگلستان و دارای عنوان درجه یک هنری از شورای ارزشیابی هنرمندان کشور است.

... علاقه فراوان پدر به تئاتر و توفیق اجباری دیدن تئاتر به همراه پدر و سایر اعضای خانواده به زودی او را هم در جرگه علاقمندان به این هنر جذاب، تاثیرگذار و مردمی قرار داد.

تا آنجا که در 13 سالگی با جرات تمام (که البته به قول خودش، بعدها از این همه جرات و جسارت در آن سن و سال کم شگفت‌زده شده!) در سینماها، روی سن و مقابل چشمان خیل تماشاگران منتظر، قبل از شروع فیلم، با دیگر دوستانش نمایش اجرا می‌کرد و مورد تشویق هم قرار می‌گرفت.

راد فعالیت در گروه‌های متعدد غیرحرفه‌ای، نیمه‌حرفه‌ای و حرفه‌ای را ادامه داد و همزمان با تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا  رشته تئاتر  در اداره تئاتر نیز مشغول به کار شد.

کار او در اداره تئاتر تا زمان بازنشستگی ادامه داشت. ضمن این‌که در این مدت به کارهای تلویزیونی نیز روی آورده بود.

او یکی از انتخابات خود را در دوره فعالیت‌های هنری‌اش، ورود به گروه تئاتر «مردم»، (که سرپرست آن علی نصیریان و عزت‌الله انتظامی بودند)‌ می‌داند.

... اجرای بیش از 30 تئاتر بصورت حرفه‌ای و در داخل کشور (به عنوان بازیگر  کارگردان)‌ اجرای نمایش‌های متعدد در خارج از کشور و بازی در سریال تلویزیونی و از جمله برگ‌های کارنامه هنری ایرج راد است.

به این‌ها باید، نویسندگی و اجرای 112 برنامه نیم‌ساعته هفتگی رادیویی با عنوان «تئاتر روز»، تدریس در دانشکده هنرهای زیبا، دانشگاه تهران، دانشکده سینما تئاتر و... و داوری جشنواره تئاتر فجر، منطقه‌ای، استانی و... را هم اشاره کرد.

اولین جرقه‌های علاقه به هنر نمایش از کی در دل و ذهن شما زده شد؟

دقیقا خاطرم هست وقتی هنوز 7 سال بیشتر نداشتم پدرم که علاقه فراوانی به تئاتر داشت مرا به همراه خود و سایر اعضای خانواده برای دیدن تئاتر می‌برد. شاید یکی از بزرگ‌ترین و بیشترین تفریحات ما، دیدن تئاتر بود آنقدر که می‌توانم بگویم اکثر تئاترهایی را که آن زمان روی صحنه بود، با وجود آن سن کم دیدم. دیدن تئاتر برای خود من هم فوق‌العاده جذاب و تاثیرگذار بود، مخصوصا وقتی می‌دیدم بعد از برگشت از تئاتر تا مدت‌ها در خانواده، راجع به آن تئاتر، نحوه بازی بازیگرها، دکور، لباس و سایر عوامل آن بحث و صحبت می‌شد. آن چیزی که در ذهن من از همان زمان نقش بست، این بود که شاید مهم‌ترین و تاثیرگذارترین آدم‌ها، کسانی هستند که کار تئاتر می‌کنند.
خود این مساله، زمینه‌ای شد برای این که بیش از پیش به تئاتر علاقه‌مند شوم تا بتوانم من هم روزی، یکی از آن آدم‌های مهم و موثر باشم.

حتی خاطرم هست زمانی که می‌خواستم برای رفتن به دانشکده هنرهای زیبا و رشته تئاتر کنکور بدهم، پدرم گفت؛ «تو که داری کار تئاتر می‌کنی، حالا یک رشته دیگر انتخاب کن» گفتم؛ «من هرگز در کودکی ندیدم که شما آنقدر که از تئاتر و اهمیت آن صحبت می‌کردید از کار و هنر دیگری صحبت کرده باشید!»

و اولین کارهایی که بازی کردید؟

در همان دوران بچگی، کارهایی را که می‌دیدم به صورت بازی و کاملا بچه‌گانه با دوستانم اجرا می‌کردیم. می‌شود گفت یک جور تکرار و ادای آن نمایش‌ها را درآوردن بود. اما بزرگتر که شدم، سال دوم دبیرستان، (حدود 1413 سالگی)‌، گروه تئاتری در مدرسه تشکیل شد که من هم در آن عضو شدم و با دوستانم در آن گروه کارهایی را تمرین می‌کردیم البته هیچ اجرایی در دبیرستان نداشتیم، چون آن زمان مرسوم بود که گروه‌های مختلف هنری مثل تئاتر، شعر و سرودخوانی، روزنامه دیواری و... در مدرسه تشکیل می‌شد، ما برای اجرا در مواقع ضروری و مناسبت‌ها، اما درست همان موقع (بعد از تشکیل گروه تئاتر در مدرسه)‌ متوجه شدیم، مرکزی به نام «سینه کلوب» هر صبح جمعه برنامه‌هایی را برای بچه‌ها در سینماها قبل از شروع فیلم اجرا می‌کند. به ذهنمان رسید که چرا ما این کار را نکنیم؟! بلافاصله رفتیم سراغ چند سینمایی که نزدیک مدرسه‌مان بود و با مسوولان آنها  صحبت کردیم و گفتیم ما حاضریم هر هفته یک نمایش 5 تا 10 دقیقه‌ای برای شما آماده کنیم و قبل از شروع فیلم آن را برای تماشاگران اجرا کنیم.

با پیشنهاد شما موافقت کردند؟

آنها  هم از خدا خواسته، بدشان نیامد ولی از ما خواستند که نمایش را برایشان آماده و اجرا کنیم تا آن را ببینند و اگر از کار خوششان آمد و راضی بودند، این اجازه را به ما بدهند. ما هم کاری را تمرین و برایشان نمایش دادیم که خوششان آمد و به ما اجازه دادند، برای مدتی در سینمایشان برای سرگرمی بچه‌ها قبل از شروع فیلم نمایش‌هایی را اجرا کنیم. کار ما هم این شده بود که بعد از پایان کلاس درس و مدرسه، ساعت‌هایی را با گروه تمرین می‌کردیم کاری را آماده و اجرا می‌کردیم البته در حد توان خودمان. این کارها، اولین کارهای تئاتری غیرحرفه‌ای من بود در اولین سال‌های دبیرستان و در سن حدود 14 سالگی.

ایده و طرح آن نمایش‌ها را از کجا می‌آوردید؟

ایده‌ها مال خودمان نبود. ما ایده نمایش‌هایمان را از کتابی با عنوان «تئاترهایی برای کودکان» نوشته «تقی مشکاتی» (که گویا هم ناظم دبستان بوده و هم بازیگر)‌ انتخاب می‌کردیم. یادم می‌آید خیلی از نمایش‌های آن کتاب در رادیو برای بچه‌ها اجرا می‌شد.

کسی یا جایی هم به شما برای اجرای آن نمایش‌ها کمک می‌کرد (مثلا خود سینماها از نظر امکانات و یا هر چیز دیگری)‌؟

نه! به هیچ عنوان. ما یک گروه خودجوش بودیم که نه تنها کارهای من را خودمان به تنهایی تمرین، آماده و اجرا می‌کردیم بلکه هیچ‌گونه امکاناتی هم برای اجرا نداشتیم. برای اجرای نقش‌هایمان باید ابزار و وسایل و امکانات لازم مثل لباس، گریم و... را خودمان تهیه می‌کردیم. مثلا اگر کسی نقش پیرمرد را بازی می‌کرد، عصا، کلاه و عینک را باید خودش از خانه می‌آورد آن هم با خواهش و تمنا از پدر مادر. وسایل گریم هم که اصلا نداشتیم. با مداد برای خودمان ریش و سبیل می‌کشیدیم یا با پنبه. خلاصه از نظر امکانات و حمایت صفر بودیم و تنها امتیازی که داشتیم همان مکانی بود که می‌توانستیم در آنجا کارهایمان را اجرا کنیم. اما با ذوق و شوق کار می‌کردیم. با عشق و علاقه و جرات.

حالا مرور همان‌ها برایم جزو بهترین، دوست‌داشتنی‌ترین و شیرین‌ترین خاطرات شروع این کار محسوب می‌شود.

پس از اجرای اولین کارهایتان چه احساسی داشتید؟

یک جور احساس متفاوت بودن داشتم، وقتی که نگاه تحسین‌آمیز بچه‌ها و تماشاگران را می‌دیدم. از این که می‌توانستم کاری را انجام دهم که مورد تایید و تشویق قرار بگیرم و دیگر هم‌سن و سال‌های من نمی‌توانستند آن را انجام دهند، خوشم می‌آمد.

البته بعدها که بزرگتر شدم و ناترسی دوران کودکی جایش را به ترس و احتیاط بیشتر داد، پیش خودم فکر کردم، چه جراتی داشتیم در آن زمان که بدون هیچ آموزشی در زمینه تئاتر و هیچ دانش و آگاهی و اطلاعاتی در این زمینه، جرات و جسارت به خرج داده بودیم و می‌رفتیم جلوی آن همه تماشاگر، برنامه اجرا می‌کردیم. حالا بچه بودیم،  ولی توی سینما هم تعداد تماشاگرها زیاد بود و ما هم بدون دلهره و اضطراب و با جرات بازی می‌کردیم و البته مورد تشویق هم قرار می‌گرفتیم.

اولین مشوق‌های شما؟

خوب، همانطور که گفتیم در ابتدا، پدرم که خودش هم علاقه‌مند به تئاتر بود با فرصت‌هایی که برای دیدن تئاتر برایم بوجود آورد مرا نیز علاقه‌مند به این هنر جذاب و تاثیرگذار کرد و بعدها هم در دبیرستان، یادم می‌آید معلم انشایی داشتم که البته اسمش را به خاطر ندارم، اما ایشان وقتی شعرها و انشاهای زیبای مرا دید و از علاقه‌ام به تئاتر با خبر شد، خیلی تشویقم می‌کرد به نوشتن و کار تئاتر. و اما مشوق دیگرمن که نه تنها گفتاری مرا تشویق می‌کرد که می‌شود، گفت: عملا مرا مورد تشویق قرار داد، آقای «ایرج نارنجی‌ها» دبیر شیمی من در دبیرستان بود.
نارنجی‌ها خودش با «اسکویی‌ها» کار تئاتر می‌کرد و مرا هم به آن گروه برد و معرفی کرد، از آن پس با تشویق آقای نارنجی‌ها کار تئاتر را بصورت جدی‌تر ادامه دادم و همان هم زمینه‌ساز ورود من به گروه‌های بزرگتر و حرفه‌ای‌تر شد. ورود من به این گروه هم تقریبا مربوط به سال1341 می‌شود.

اولین کسی که حرفه و هنر تئاتر را از او آموختید؟

خانم «مهین دیهیم». جریان آشنایی با این خانم و حضور در کلاس‌هایش هم به این صورت بود که به یک روز یک آگهی به چشمم خورد با این مضمون که یا «درخانه جوانان» و «کر ملی تهران» که رئیس آن ایرج گلسرخی بود، کلاس تشکیل شده و خانم مهین دیهیم در آنجا فن بیان و تئاتر تدریس می‌کند. من هم از خدا خواسته برای ثبت‌نام رفتم. در ابتدا مرا ثبت‌نام نمی‌کردند و می‌گفتند سن شما کم است برای حضور در این کلاس‌ها و این کلاس‌ها مناسب سن شما (که 14 سال بیشتر ندارید)‌ نیست. هرچه اصرار کردم نمی‌پذیرفتند. دست آخر زدم زیر گریه و گفتم، «من کاری ندارم فقط می‌آیم، می‌نشینم یک گوشه و نگاه می‌کنم!» بالاخره قبول کردند و اجازه دادند و کارتی هم برایم صادر کردند که هنوز آن کارت را دارم.

کلاس تا مدت یک سال، هفته‌ای یک یا دو جلسه تشکیل شد که من هم در آن شرکت می‌کردم و از همان کلاس و خانم دیهیم چیزهای زیادی در زمینه کار تئاتر آموختم.

اولین بازی نیمه‌حرفه‌ای شما چه سالی و برای چه تئاتری بود؟

سال 1342 نمایش «قرعه برای مرگ» را با گروه تئاتر «میترا» برای کتاب هفته و روزنامه کیهان در تالار فرهنگ اجرا کردیم که اولین کار نیمه‌حرفه‌ای من محسوب می‌شود و هنوز بروشورها و عکس‌های آن را دارم که اولین بروشوری هم هست که از تئاتر دارم.

شما در آن تئاتر چه نقشی داشتید؟

بازیگر نقش دکتر «کارت» بودم. احساس جالب و خوشایندی هم بیشتر از جهت مکانی که در آن کار را اجرا کردیم (یعنی تالار فرهنگ)‌ داشتم چون آن زمان یکی از تالارهای بزرگ و رسمی تئاتر بود و من تا به آن روز در چنین مکان مجهز، رسمی و بزرگی بازی نداشتم.

و اولین بازی حرفه‌ای شما در یک گروه حرفه‌ای؟

همان‌طور که قبلا هم اشاره کردم، من حدودا در سال 1341 از طریق آقای نارنجی‌ها به گروهی پیوستم که این گروه یک شاخه جدا شده از گروه تئاتر «آناهیتا»ی آقا و خانم اسکویی بود. تعدادی از فارغ‌التحصیلان و هنرجویان آقای اسکویی به همراه تعدادی از افراد گروه تئاتر آناهیتا، گروهی را تشکیل دادند به نام «میترا» که من هم یک عضو آن شدم. با این گروه در سال 1345 اولین بازی حرفه‌ای خودم را ارائه دادم. در تئاتری به نام «حادثه درویشی» اثر آرتور میلر که نقش یک نقاش به نام «لوگو» را در آن ایفا کردم. این تئاتر در سالن تئاتر انجمن ایران و آمریکا (کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان امروز)‌ روی صحنه رفت و اولین بازی حرفه‌ای من و اولین کار حرفه‌ای گروه بود.

البته قبل از این هم، کارهای دیگری با گروه‌های حرفه‌ای دیگر به صورت پراکنده انجام داده بودم که مهم‌ترین آنها کاری بود به نام «باران ساز» اثر ریچارد ناش به کارگردانی آقای عسگری در سال 1344.

اولین بازی حرفه‌ای شما و اولین کار حرفه‌ای گروه چطور از آب درآمد؟

اتفاقا کار بسیار خوب و موفقی هم شد و مورد تحسین و توجه قرار گرفت و جالب این که دو گروه حرفه‌ای مختلف، دو اجرای متفاوت از آن ارائه دادند با بازیگرهای متفاوت. تنها بازیگری که در هر‌‌2 گروه بود، من بودم. این تئاتر حتی در برخی از شهرستان‌ها مثل گیلان و شیراز هم به نمایش درآمد.

اولین گروه تئاتری که خودتان تشکیل دادید؟

سال 1350 یک گروه تئاتری را برای تلویزیون تشکیل دادم.

اولین کاری که با این گروه اجرا کردید؟

نمایشی بود با نام «در شاهراه» اثر آنتوان چخوف.

از اجرا راضی بودید؟

بله، حتما. کار بسیار موفقی بود و نه تنها خود من که دیگر هنرمندان و حتی پیشکسوتان نیز از آن راضی بودند.
یکی از افتخارات من در عرصه تئاتر و در تاریخ و کارنامه هنری‌ام، این بود و هست که بسیاری از هنرمندان گرانقدر و بزرگان و پیشکسوتان تئاتر در آن زمان، با وجود این که من خیلی جوان بودم قبول کردند در تئاتر من حاضر شوند و بازی کنند. بزرگانی که بعضی از آنها الان در قید حیات نیستند. مثل زنده‌یاد اکبر مشکین، زنده‌یاد عصمت صفوی، زنده‌یاد رقیه چهره‌آزاد، زنده‌یاد سروش خلیلی و عزیزانی مثل توران مهرزاد، بهروز فراهانی، جواد خدادادی، داریوش مودبیان، خسرو پیمان و سیرتی.

اولین جایزه‌ای که برای کار تئاتر گرفتید؟

اولین جایزه یا می‌شود گفت هدیه را برای نمایش «قرعه برای مرگ» سال 1344 گرفتم. چون کار را برای روزنامه کیهان و کتاب هفته در تالار فرهنگ روی صحنه بردیم آنجا هم به رسم یادبود و به عنوان تقدیر نه تنها به من که به همه اعضای گروه هدیه‌ای دادند که شامل یکسری کتاب هفته به همراه یک خودنویس پارکر می‌شد.

اولین جشنواره داخلی که در آن شرکت کردید؟

اولین جشنواره داخلی که در آن شرکت کردم، جشن هنر شیراز بود که قبل از انقلاب همه ساله در شیراز برگزار می‌شد. با تئاتری از آقای علی نصیریان  نویسنده و کارگردان تئاتر  به نام «بنگاه تئاتران» و در سال 1352.

و اولین جشنواره خارجی؟

سال 1978 نمایش «دیو پری» من به جشنواره آکسفورد دعوت شد و به عنوان یکی از بهترین اجراهای جشنواره شناخته و از آن تقدیر شد.طراح و کارگردان آن خودم بودم و کار در تئاتر شومن، سالن ارینا و کاردیف انگلستان به نمایش درآمد.

چطور و از کی وارد کارهای تلویزیونی و سینمایی شدید؟

حدود سال‌های 134546 همکاری خودم را با تلویزیون در تله‌تئاتر شروع کردم. و شاید اولین‌کارهای من برای تلویزیون «ایستگاه» سال 1346 به عنوان بازیگر و باز تله‌تئاتر «دکتر فاستوس» همان سال، به عنوان کارگردان بود.

و اولین سریال و فیلمی که برای تلویزیون یا سینما بازی کردید؟

اولین سریالی که برای تلویزیون بازی کردم، سریال 13 قسمتی «امیرکبیر» بود به کارگردانی «نیکپور» و اولین فیلم، فیلم سینمایی «پستچی» به کارگردانی داریوش مهرجویی.

وقتی اولین‌بار تصویر خودتان را از تلویزیون دیدید چه حس و حالی داشتید؟

راستش یک حس غریب و یک‌جور بیگانه بودن با تصویری که می‌دیدی به همراه شور و هیجان دیدن یک چیز تازه و بکر و غریب. تا قبل از آن فقط عکس خودم را دیده بودم، تصویری بر روی یک کاغذ.

اما دیدن تصویر زنده و در حال حرکت خودت خیلی فرق می‌کند: یک جاهایی خوشت می‌آید، یک‌جاهایی بدت می‌آید (خنده).آدم، خودش را توی ذهنش یک‌جوری می‌بیند و تصور می‌کند، اما توی تصویر چیز دیگری می‌بیند. آدمی با آن احساس غریبی می‌کند. درست مثل شنیدن صدای خودت برای اولین‌بار.

البته همه اینها برای اولین‌بار است کم‌کم به آن چهره و تصویر هم عادت می‌کنی و اصلا دیگر خیلی به آن تصویر و چهره توجه و دقت نمی‌کنی، بلکه توجهت می‌رود روی بازی که انجام دادی که کدام قسمت اجرایت خوب و کدام قسمت آن بد و قابل انتقاد است.

اولین خاطره‌ای که بعد از گذشت سال‌ها کار در تئاتر، به ذهنتان می‌آید؟

تمام این سال‌ها و هر شبی که اجرا داشتیم برای من خاطره است. شبهایی که یک اجرا خوب و راضی‌کننده بود و حسن و حال خوب و رضایت‌بخش حاصل می‌شد و یا شب‌هایی که به هر دلیل اجرا خوب نبود و خاطره تلخ و ناراحت‌کننده‌ای را از خود باقی می‌گذاشت.

اما خاطره جالبی که همین الان به ذهنم آمد را برایتان تعریف می‌کنم، شاید برای شما هم خالی از لطف نباشد.

تئاتر «دکتر فاستوس»، تئاتری بود که به کارگردانی خود من سال 1365 در «تئاترشهر» به روی صحنه می‌رفت. یک شب که اجرا داشتیم نیمه‌های کار برق رفت و اتفاقا در قسمتی از تئاتر باید آوازی کلیسایی پخش می‌شد که چون برق نبود، امکان پخش آواز هم نبود و نزدیک بود تئاتر خراب یا متوقف شود.

روی صحنه مشکلی نبود چون شمع روشن بود و دوستان بازیگر به کارشان ادامه دادند. اما من که به‌عنوان کارگردان از پشت پرده گروه را هدایت می‌کردم مانده بودم که با قطعی برق چه کنم و آواز کلیسایی چگونه پخش کنم. ناگاه به ذهنم رسید که این کار را خودم انجام دهم. از پشت صحنه شروع کردم با یکسری کلماتی که اصلا معنایی نداشت آوازی شبیه آوازهای کلیسایی خواندن. سازی هم از تمرین بچه‌ها پشت صحنه مانده بود به نام «گان» که صدای خاصی دارد گاهی هم لابه‌لای آواز خواندن به آن می‌زدم. دوستان بازیگر هم هر جایی که باید آمین می‌گفتند من قطع می‌کردم و آنها آمین‌شان را می‌گفتند. خلاصه نمایش به خیر و خوشی تمام شد.

آن چیزی که برای من خیلی جالب بود و آن شب و آن تئاتر را خاطره‌انگیز کرد، علاوه بر نفس کاری که انجام دادم این بود که بعد از اجرا، تماشاگران می‌آمدند پیش من و می‌پرسیدند چرا با این‌که برق قطع شد، آواز کلیسایی شما قطع نشد؟ چطور آن آواز را پخش کردید؟! و جالب این‌که هیچ‌کس متوجه کار من نشده بود.

خاطره‌‌ای دیگر به ذهنم می‌آید درباره فوت پدرم و همزمانی آن با اجرای یکی از کارهایم روزی که پدرم فوت کرد و تا ظهر او را به خاک سپردم، چند ساعت بعد باید برای اجرای یک نمایش طنز و کمدی روی صحنه می‌رفتم. یعنی اولین‌شب فوت پدرم.

و با این‌که اولین شب فوت پدرتان بود و کار هم یک کار کمدی بود، باز هم روی صحنه رفتید؟

بله، رفتم، نمایش «بام شبنم» نام داشت به کارگردانی آقای «مرزبان» و من نسبت به آن تعهد داشتم اصلا کار تئاتر این‌گونه است. ما مجبوریم در هر شرایطی به مسوولیت‌مان عمل کنیم، ما در مقابلمان تماشاگرانی را داریم که پول داده‌اند و بلیت تهیه کرده‌اندو وقتشان را برای زمان خاص تنظیم کردند. ما نسبت به هزینه و وقتی که صرف کرده‌اند مسوولیم. مسوولیم که در هر شرایطی به وظیفه خود عمل کنیم، کار تئاتر تعطیلی ندارد. اتفاقا نقش من هم یک نقش طنز بود که توانستم با آن شرایط روحی از عهده آن خوب بر آیم و هیچ خدشه‌ای هم در کار گروه پیش نیاید.

به عنوان آخرین سوال که ربطی هم به اولین‌‌ها ندارد، کار تئاتر ارزشمندتر است یا کار سینما و تلویزیون؟

به نظر من هیچ کدام برتری بر دیگری ندارد و هر کدام شرایط، عوامل و جایگاه و ارزشمندی خاص خودش را دارد.

فاطمه مرادزاده‌

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها