کد خبر: ۱۸۸۷۸۴

مادر که دیگر به جز مواد به چیز دیگری فکر نمی‌کرد پذیرفت و کودکان نگران به آمریکا منتقل شدند.

آنها به چندین خانواده سپرده شدند که هر کدام وضعیت بدتری را برایشان ایجاد می‌کرد.

مگی تعریف می‌کرد که اولین خانواده بشدت خشن بودند و به هر بهانه‌ای با کمربند خواهر‌ها را می‌زدند. به طوری که یک روز مگی خسته و افسرده به بالای پشت بام رفته بود تا خودش را به پایین بیندازد، اما نا پدری در آخرین لحظه خود را به بالا رسانده بود و پایش را گرفته و مانع سقوط او شده بود.

سپس به خانواده دیگری سپرده شدند که در آنجا حق نداشتند از هیچ یک از وسایل مانند تلویزیون و رادیو استفاده کنند و حتی نمی‌توانستند بدون اجازه در یخچال را باز کنند.

نهایتا به خانواده‌ای سپرده شدند که مادر به تنهایی مشغول بزرگ کردن فرزندان خود بود و مالی نام داشت. او از طریق اینترنت درخواست پذیرش فرزندان را کرده بود و وقتی متوجه شده بود راشل و مگی دو خواهر هستند پذیرفت که هر دو را با هم به همراه فرزندان خودش نگاه دارد.

داشتن یک زندگی خوب و راحت برای خواهران کوچک دور از دسترس به نظر می‌رسید اما همیشه راشل به مگی می‌گفت «اوضاع بهتر می‌شود» و همین مساله دریچه امیدی را به سوی آنها می‌گشود.

پس از مدتی مالی متوجه هوش و استعداد زیاد خواهران شد و تصمیم گرفت آنها را به مدرسه بفرستد. خواهر‌ها از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدند.

یک روز مالی آنها را به مدرسه‌ای مذهبی در نزدیکی منزل برد و به مدیر گفت: «من فکر می‌کنم آنها فقط نیاز به دری دارند که باز شود و مابقی راه را خودشان می‌توانند بروند.»

مدیر نیز پیشنهاد کرده بود که در امتحانی شرکت کنند تا بتوانند بورسیه شوند و از تحصیلات رایگان و امکانات متوسط برخوردار شوند.

خبر خوب این‌که هر دو قبول شدند. البته راشل بیشتر درس می‌خواند و نیاز به تشویق و کار خاصی نداشت زیرا انگیزه کافی برای موفقیت و رسیدن به آینده‌ای بهتر داشت.

اما گاهی اوقات لازم بود جوایز کوچکی برای مگی در نظر گرفته شود تا درس خواندن را جدی‌تر بگیرد.

آنها بسرعت سال‌های مدرسه را پشت سر گذاشتند و دیپلم خود را گرفتند.

حالا هر دو می‌خواستند وارد کالج شوند که البته این مرحله با توجه به هزینه‌ها برایشان بسیار سخت‌تر بود.

اما راشل به عنوان خواهر بزرگتر تصمیم خود را گرفته بود و هیچ چیز نمی‌توانست او را منصرف کند. او پس از گرفتن دیپلم از مدرسه پسیفیک هیل توانست در کالج وسار قبول شود و با توجه به نمرات بالا و قابل قبول در این مرحله نیز از بورسیه استفاده کند.

این موفقیت از نظر همه عالی بود. زیرا در ایالت کالیفرنیا فقط در حدود 54 درصد از بچه‌های بی‌سرپرست می‌توانند مدرسه خود را تمام کنند و فقط در حدود 10 درصد می‌توانستند وارد کالج شوند. در مورد دانشگاه که آمار از این هم کمتر بود.

راشل توانست در هنگام ورود به کالج بورسیه 1500 دلاری بگیرد. در هنگام بدرقه مالی بسته کوچکی شامل لباس‌ها و مقداری خوراکی برای راشل آماده کرده بود و در هنگام دادن آن به راشل هر دو همدیگر را بغل کردند و راشل نامه‌ای را که قبلا برای مالی نوشته بود به او داد.

او در نامه‌اش نوشته بود «حالا طعم داشتن خانواده و مادر را می‌فهمم. فکر می‌کنم در دنیا هیچ چیز مهم‌تر و لذت‌بخش‌تر از مهر و محبت و علاقه نیست و تو این را به ما یاد دادی. تو برای ما مادری کردی و زندگی ما را عوض کردی.

تو سرنوشت ما را به گونه‌ای تغییر دادی که بهترین تغییر بود. هیچ‌کس چنین لطفی به ما نمی‌کرد و بدون کمک‌های تو  ما این امکان را نداشتیم که رشد کنیم و شکوفا شویم.

حالا ما خود را خوشبخت می‌دانیم و این خوشبختی را مدیون تو هستیم. امیدوارم تمام لحظه‌هایت سرشار از مهر و موهبت‌های فراوان الهی باشد و با تمام وجود عشقم را نثارت می‌کنم تا تمام خوبی‌های جهان را برایت آرزو کنم.
از خدا می‌خواهم هر چه می‌خواهی به تو بدهد و هرگز در هیچ کاری و هیچ زمانی احتیاج به کسی پیدا نکنی.
دری که تو برای ما باز کردی در تمام پیشرفت‌های جهان بود و بیشتر و بهتر از این نمی‌شد. تو کاری کردی تا ما مستقل باشیم و شخصا بتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم. در صورتی که می‌توانستی فقط از ما نگهداری کنی و امکان هیچ پیشرفتی به ما ندهی.

واقعا از تو متشکرم و آرزو می‌کنم سال‌های سال زندگی خوبی داشته باشید. هر وقت کاری داشتی به من خبر بده تا با تمام وجودم به سویت پرواز کنم.

بیش از این نمی‌توانم بنویسم زیرا بغض راه گلویم را بسته می‌ترسم کاغذها خیس شوند. در پناه خدا و سلامت باشی. خدانگهدار. راشل.»

مترجم : سحر کمالی‌نفر
منبع: latimes

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها