هر روز که می‌گذرد، فاصله ما با تعطیلات نوروزی کم و کمتر می‌شود، «از همین الان می‌توانیم ترانه «بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی» را بخوانیم و خیره شویم به ویترین‌ها و آدم‌هایی که می‌کوشند قبل از این که قیمت برخی اشیا بالا برود خرید‌هایشان را بکنند.
کد خبر: ۱۵۹۴۱۳

بوی عید را می‌شود توی فضا حس کرد حتی اگر هر روز سرد تر از دیروز شود و ما مدام یخ بزنیم و مواظب باشیم که یک هو خدای نکرده یک قندیل تپل و مپل هوس نکند از جایش در برود و با ثرعت و شتاب بخورد پس گردن ما.

این روز‌ها انگار ریتم زندگی تندتر شده است، این روز‌ها انگار روز و شب با هم مسابقه گذاشته‌اند و عقربه‌های ساعت ریتم این مسابقه را مدام تندتر و تندتر می‌کنند.

این روز‌ها انگار مدام قطار زندگی می‌ایستد مسافران زیادی به ناگاه از این قطار پیاده می‌شوند تا راهی سرای باقی شوند، این روز‌ها گاهی آم دلش می‌گیرد و گاهی می‌خواهد فقط برود یک گوشه دنجی را پیدا کند و برای خودش گریه کند آنقدر گریه کند که یادش برود حاج قربان سلیمانی کی بود چه می‌کرد، اما مگر می‌شود، اصلا امکان ندارد آدم یادش برود، اصلا امکان ندارد آدم فراموش کند، خصوصا وقتی مرگ‌ها با هم تلاقی می‌کنند، هنوز اشک‌هایت خشک نشده یک نفر دیگر هم از قطار پیاده می‌شود، یکی مثل احمد بورقانی که از خانواده مطبوعات بود. بورقانی احمد بورقانی هم رفت تا ما به پشت سرمان که تما شا می‌کنیم تازه یادمان بیاید که چه خبر بوده و چه خبر است.

این روز‌ها آدم دلش می‌گیرد، دلش می‌خواهد هر چه زود تر این سال تمام شود،اصلا آدم می‌ترسد می‌گوید نکند خدای نکرده زبانم لال باز هم مرگ دیگری در راه است، این مرگ‌ها انگار سریالشان تازه شروع شده و هر سال شتاب بیشتری می‌گیرند، انگار باید همیشه گوش به زنگ باشیم تا خدای نکرده این قطار بوق بزند و در ایستگاهی با یستد و مسافری را پیاده کند، اما انگار جای این مسافران حالا حالا پر شدنی نسیت، نام‌ها، فقط نام ا را توی ذهن تان مرور کنید تا یادتان بیاید که چه خبر بوده و چه خبر هست، دنیای عجیبی است، انگار باید از سال آینده بیشتر بترسیم سالی که در راه است و نمی‌دانسم چه خوابی دیده است برای بزرگان این سرزمین، آدم‌هایی که هر کدام عمرشان را اگر بدهند به ما برای جانشینی‌شان کسی پیدا نمی‌شود. مثل قیصر، مثل ملاقلی‌پور، مثل شهیدی، مثل آتشی، مثل حاج قربان، مثل بورقانی و....

اصلا ول کنیم این حرف‌ها را بیایید چیز‌های خوب را ببینیم و 8 کتاب سهراب را با هم ورق بزنیم و روی این شعر مکث کنیم؛ «زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست، زندگی هندسه ساده و یکسان نفس‌هاست، زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می‌پیچد.»

یا مثلا این سطر‌ها را هم می‌شود با هم خواند؛ «صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها