آنارشیست ‌سازی به سبک آمریکایی

در سینمای آمریکا وقتی قرار باشد، مخالفان و دشمنان خود را به‌تصویر بکشند، دیگر فیلم، سینما، هنر و امثال آن لگدمال شده و فقط پای شعر و شعار به‌میان می‌آید که چه دشمنان وحشی، بدوی و خبیثی دارند! چه سرخپوست‌ها وسیاهپوست‌ها باشند،چه زرد‌پوستان وبه‌قول خودشان قهوه‌ای‌پوست‌ها(Brown)یامسلمان‌ها و ... .
در سینمای آمریکا وقتی قرار باشد، مخالفان و دشمنان خود را به‌تصویر بکشند، دیگر فیلم، سینما، هنر و امثال آن لگدمال شده و فقط پای شعر و شعار به‌میان می‌آید که چه دشمنان وحشی، بدوی و خبیثی دارند! چه سرخپوست‌ها وسیاهپوست‌ها باشند،چه زرد‌پوستان وبه‌قول خودشان قهوه‌ای‌پوست‌ها(Brown)یامسلمان‌ها و ... .
کد خبر: ۱۵۳۲۴۱۶
نویسنده سعید مستغاثی - مستندساز و کارشناس سینما
 
حالا در اینجا گروه‌های مهاجر مکزیکی را در کادر گذاشته‌اند؛ کسانی که هیچ هویت و ساز‌و‌کار درست‌و‌حسابی‌ای ندارند و از تعدادی آنارشیست با سر‌و‌وضع هپلی و نافرم فراتر نمی‌روند؛ دسته‌ای که سرکرده‌اش خیانتکار می‌شود و همکار و همراهی که مسئول انفجارات است، بریده و ترسو به گوشه‌ای امن پناه می‌برد و بقیه هم چندان حال‌و‌روز جالبی ندارند. 
این‌گونه می‌شود که یک‌دفعه یک گروه ظاهرا نژادپرست دیگر را شاهدیم (البته فقط دو‌سه نفرشان را) که کاملا تخت و یک‌بعدی هستند، معلوم نیست از کجا آمده و به کجا می‌روند که در این میان یک سرهنگ خودسر و یاغی آمریکایی هم عاشق و شیفته‌شان بوده و برای پیوستن به آنها، خود را به آب‌و‌آتش می‌زند!
اما آنچه در این میان، کوچک‌ترین نارسایی‌ای نشان نمی‌دهد، ارتش ایالات متحده است که حتی رد گروه نژادپرست و سرهنگ یاغی را می‌زند، آنارشیست‌های خرابکار را بازداشت کرده و درمناطق پرآشوب آرامش برقرار می‌سازد. گرچه در این برقراری آرامش، ناگزیر از کاربرد خشونت نیز‌هست.
از سال‌ها پیش روالی در سینمای آمریکا رواج یافته که گویا دیگر قصد ندارند خود را بی‌گناه، مهربان، متین و عالی نشان دهند. به‌قول معروف دیگر آش آن‌قدر شور شده که خان هم فهمیده. دیگر تشت رسوایی خباثت‌ها و جنایات تاریخ آمریکا آن‌چنان از بام افتاده که نمی‌توانند انکارش کنند، در نتیجه، این رسوایی‌ها و جنایت‌ها را می‌پذیرند و می‌گویند بله مثلا ما در حق مخالفان خود ظلم کردیم اما آنها از ما بدتر هستند و اگر حاکم شوند، ظلم بیشتری روا خواهند داشت. 
این تئوری جایگزین از آثاری مانند سری فیلم‌های «بازی‌های گرسنگی» (The Hunger Games) شروع شد تا آثاری همچون «اوپنهایمر» (و آن جمله معروف: «نمی‌دانم که آیا ما آمریکایی‌ها شایستگی داشتن بمب هسته‌ای را داریم یا خیر اما مطمئنم که هیتلر چنین شایستگی‌ای را ندارد!») و ... بالاخره همین فیلم «نبردی بعد از نبرد دیگر» که مخالفان (در اینجا) سیاست‌های ضد‌مهاجرتی امروز آمریکا را موجوداتی آنارشیست، وحشی، ترسو، خائن و واجد تمامی صفت‌های منفی نشان می‌دهد.  
   
شورش بی‌دلیل
«نبردی پس از نبرد دیگر» با صحنه‌ای آغاز می‌شود که در آن گروه شورشی «فرنچ هفتادوپنج» به یک محل بازداشت مهاجران قاچاق مکزیکی در مرز آمریکا حمله می‌کند. این گروه را زنی به نام پریفیدیا بورلی هیلز (با بازی تیانا تیلور) رهبری می‌کند و در کنار او، پت کالون (با بازی لئوناردو دی‌کاپریو) مسئول تأمین و به‌کارگیری تجهیزات انفجاری مانند بمب، موشک و نارنجک است.
رویارویی تحقیرآمیز پریفیدیا با فرمانده پایگاه، سرهنگ استیون جی. لاک‌جاو (با بازی شان پن)، چنان کینه‌ای در او برمی‌انگیزد که سرهنگ قسم می‌خورد انتقام بگیرد. در تعقیب بعدی، او در یک مواجهه تلافی‌جویانه، پریفیدیا را به شکلی خفت‌بار تحقیر می‌کند و از این طریق به اطلاعات حیاتی درباره روابط، پناهگاه‌ها و ساختار گروه فرنچ هفتادوپنج دست می‌یابد، تا جایی که موفق می‌شود کل این گروه را از بیخ و بن نابود کند.
پت که دیگر خواهان یک زندگی خانوادگی است، با دختر نوزاد پریفیدیا ــ شارلین ــ که مادرش ناپدید شده، همراه می‌شود و با نام جعلی «باب فرگوسن» به منطقه‌ای دورافتاده به نام «بکتن‌کراس» کوچ می‌کند. ۱۶ سال بعد، او گرچه با اعتیاد به الکل و مواد دست‌و‌پنجه نرم می‌کند، اما زندگی نسبتا آرامی دارد و خود را کاملا از گذشته پرهیاهو بریده است. دخترش شارلین نیز با نام جدید «ویلا»، در کنار پدر، روزهای نوجوانی را سپری می‌کند.
اما داستان اصلی از جایی دیگر آغاز می‌شود: سرهنگ لاک جاو قصد دارد به یک انجمن نژادپرست مخفی به نام «باشگاه ماجراجویان کریسمس»بپیوندد؛جایی که هرگونه رابطه بارنگین‌پوستان با مجازات مرگ همراه است.وقتی رازرابطه پنهانی اوبا پریفیدیا فاش می‌شود، سرهنگ به‌دنبال یافتن و نابودکردن فرزند مشترک‌شان(که نزد باب فرگوسن مخفی شده)‌ می‌افتد.
   
وقتی فیلمساز دچار فراموشی می‌شود
پراکندگی و آشفتگی در روایت داستان وشخصیت‌هابه حدی است که گاه به نظرمی‌رسد فیلمساز حتی وجودبرخی کاراکترها رافراموش کرده وناگهان درمیانه‌های قصه آنهارا به یاد می‌آوردوبدون مقدمه وارد روایت می‌کندودرمواقعی دیگر،کلا وجودشان را نادیده می‌گیرد. بهترین نمونه،شخصیت پریفیدیاست که ناگهان غیبش می‌زندوتا پایان فیلم هیچ توضیحی درباره سرنوشتش داده نمی‌شود: آیا عمدا حذف شده یا درآشفتگی تغییرات ناگهانی داستان و شخصیت‌ها، دیگر جایی برای او نماند؟
پت کالون چگونه ناگهان باز به گونه برره‌ای متحول شد؟ چطور یک آنارشیست خشن و بمب‌گذار حرفه‌ای، یک‌شبه به باب فرگوسن خانواده‌دوست، محافظه‌کار و ترسو تبدیل می‌شود و بعد هم ناگهان الکلی و معتاد از آب درمی‌آید؟ اصلا این آدم کیست؟ پیشینه‌اش چیست؟ ازکجا آمده وچطور سرازگروه آزادیبخش مهاجران مکزیکی درآورده؟هیچ‌کدام از این پرسش‌های اساسی هیچ‌وقت پاسخ داده‌نمی‌شوند.
پال تامس اندرسن به گونه باورنکردنی، آنچنان از یک فیلمساز دقیق و پروسواس که در انتقال زیرپوستی احساسات و کنش‌ها حتی در فیلم‌های پرماجرا و با تولید عظیم مانند «خون به پا خواهد شد» مهارت داشت (نگاه کنید به صحنه خشنی که ایلای ساندی در کلیسای خودساخته‌اش شروع به زدن یا پاک‌سازی روح هنری پلین ویو کرده)، تبدیل می‌شود به تکنیسینی که تصاویر غلوآمیزش توی ذوق می‌زند و برعکس، هیچ حسی منتقل نمی‌سازد. مثل جایی که پریفیدیا با یک شکم برآمده کارتونی مثل آرنولد با مسلسل شلیک می‌کند و عربده می‌کشد.
   
فیلم یا کارتون؟!
این شمایل کارتونی را در لحظات متعدد این فیلم مشاهده می‌کنیم ماند صحنه‌ای که باب فرگوسن در آن تعقیب و گریز به چنگ ماموران افتاده و ناگهان سرجیو (بنسیو دل تورو) مربی کاراته ویلا مانند شزم از راه رسیده و باب را که افتان و خیزان به بیرون بازداشتگاه رسیده، نجات می‌دهد یا وقتی لاک جاو به همان دلیل ارتباط با رنگین‌پوستی مانند پریفیدیا از سوی باشگاه ماجراجویان کریسمس، ترور شده و حتی اتومبیلش منفجر و آتش گرفته و اسمیت ترورکننده از مرگش مطمئن شده اما باز هم مانند آن مرد جیوه‌ای «ترمیناتور ۲» از میان آتش بیرون آمده و راست‌راست راه می‌رود! و جالب این‌که باز هم از سوی گروه پذیرفته شده و باز هم کشته می‌شود!
به نظر می‌آید پال تامس اندرسن در فیلم نبردی بعد از نبرد دیگر، مانند علی‌عباس ظفر، منیسه شارما، کبیرخان و... و سلمان‌خان سینمای هند، قرار بوده به جای یک تایگر هندی، چند تایگر آمریکایی تحویل دهد و از همین‌رو آن حرکات و سکنات و کاراکتر سلمان‌خانی را از پریفیدیا و Junglepussy گرفته تا لاک جاو و سرجیو و حتی باب فرگوسن گسترش می‌دهد! (شاید از معدود صحنه‌های قابل تأمل فیلم، سکانس تعقیب و گریز ویلا، لاک جاو و باب در آن جاده پر از سربالایی و سرازیری‌های تند باشد که انگار همه پتانسیل از دست رفته فیلم را در خود جمع کرده و شاید این بار اندرسن همه نبوغ خود را برای این صحنه نگه داشته که البته یک تکنیسین امروز هالیوود هم از پس آن برمی‌آمد!) 
   
هالیوود فرزندان سینما را می‌خورد!
هالیوود عادت دارد فیلمسازان برجسته سینما را بخورد و ضایع کند. به‌کارگیری این روش از اساتید اروپایی تاریخ سینما مانند فریتس لانگ و ژان رنوار و... جریان داشت تا همین چند دهه اخیر و سینماگران هوشمندی همچون آلخاندرو آمنابار، والتر سالس، ژانگ ییمو، چن کایگه و... از آمریکای‌لاتین و آسیا و حتی فیلمسازان برجسته خودش مثل مارک فورستر، کریستوفر نولان، دیمین چزل و‌... . 
اما در این دو سه سال اخیر این روش جدی‌تر و سریع‌تر شده و بی‌خود و بی‌جهت کارگردانان خوشنام و به‌ظاهر مستقل و باهوش را از سکه انداخته و قربانی اهداف کوتاه‌مدت خود‌می‌گرداند. 
نوعی تعجیل در ساخت فیلم‌ها و تولید آثار (به چه دلیل؟) خصوصا در محصولات کمپانی‌های اصلی به‌خصوص چند کمپانی جدید مثل نتفلیکس به‌شدت به چشم می‌خورد که نمونه‌هایش را در آثار فیلمسازان باتجربه و کاردانی مانند کاترین بیگلو (در «خانه‌ای از دینامیت»)، گیرمو دل‌تورو (فرانکشتاین) و حتی قبل از آن در آنورا (ژاک اودیار) و اوپنهایمر (کریستوفر نولان) و... مشاهده کرده بودیم که کلا سینمای خاص و ویژه سینماگران یاد شده را دچار سقوط کردند. 
و حالا به پال تامس اندرسن با سابقه آثاری همچون «مگنولیا»، «خون به پا می‌شود»، «مرشد»، «نخ خیالی» و حتی «لیکوریش پیتزا» (با همه نقایص و کاستی‌هایش) می‌رسیم که ویژگی‌های سینمایش، توجه و دقت و ترسیم بی‌نقص جزئیات بود و رسوخ به درون کاراکترها که از آنها شخصیت‌های کاملی می‌ساخت و سیر و سلوک درونی ولو در ماجراهای جمعی و اجتماعی با دوربین متین و سنگین و پر تأمل و تدوین متناسب، شخصیت‌ها را از دست نمی‌داد و حتی ماجراها را قربانی شخصیت‌پردازی می‌کرد. 

رشوه یا جایزه؟
پال تامس اندرسن به‌رغم سابقه قابل‌اعتنا در عرصه سینما در فیلم اخیرش یعنی نبردی بعد از نبرد دیگر، کاملا به‌هم ریخته و از هم پاشیده است. شخصیت‌پردازی ناقص، کاراکترهای بی‌هویت و خنثی و به‌هدر رفتن آنها در ماجراهای پراکنده و بی‌ارتباط، صحنه‌های به‌غایت غلو شده و تصنعی و‌... که انگار به نظر می‌آید اندرسن عمدا قصد داشته با چنین ساختار آشفته‌ای، اعتراضش را به تحمیل سفارشی‌سازی و فشار تهیه‌کنندگان و استودیو بر تعجیل در کار برساند؛ چرا که قرار است بخش مهمی از تم امسال فصل جوایز را با خود یدک بکشد و از همین روی هم در همان اولین لیست‌هایی که در این فصل جوایز اعلام شد یعنی گاتهام و حلقه منتقدان نیویورک و جوایز منتقدان، در مقام بهترین فیلم قرار گرفت. 
newsQrCode
برچسب ها: سینما
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها