واقعا هم همین است که شروعکردن خیلی سخت است. یعنی میخواهم بگویم اصلا ساده نمیباشد. شاید یوسف هم همین مشکل را داشته باشد که معمولا نمیداند باید از کجا شروع کند؟ آخر او تا الان موفق نشده جزوههای معلم فارسیمان را از اول یکدور در خانه بخواند. من هم البته همین مشکل را دارم.
مادرم میگوید بهخاطر شرایط سنی اینگونه شده است. چون کمکم قرار است ریشوسبیل درآوریم و تغییرات عجیبی درونمان رخ دهد، اینگونه شده است. بهقول مادرم بلوغ و نوجوانی! یعنی قرار است مثل شفیعی هیکلمان درشت شود؟ من بعید میدانم هرچقدر هم به بلوغ برسم هیکلم اندازه شفیعی شود! نه اینکه فقط بعید بدانم، درواقع نمیتوانم! شاید هم قرار است شبیه اسماعیلی و رجبی کمی سبیل پشت لبمان دربیاید. البته من هیچوقت دوست ندارم شبیه رجبی باشم.
او همیشه وقتی روی میز نقاشی میکشم مرا لو میدهد. اصول رفاقت را رعایت نمینماید. قمقمهام را هم میاندازد زمین راستی. راستی با جوشها چکار کنیم؟ من برادرم را دیدهام که وقتی چندماه از سنی که من هستم بزرگتر شد، تمام صورتش را جوش گرفت. کنار بینیاش، روی پیشانیاش و حتی توی گوشش جوش زد.
قرمز و عجیب و غریب. مادرم میگوید عوضش بزرگتر میشویم. من میدانم این بزرگترشدن حتمنی است. شبیه ساندویچهای سفیدکوهی نیست که بگوید میدهد و نمیدهد. ما حتمنی بزرگتر میشویم.
همه این اتفاقات قرار است خیلی زود بیفتند اما من میگویم به چهقیمتی؟ نوجوانی را با ما چند حساب نموده اند؟ اینکه از شیرکاکائوی بوفه مدرسه هم گرانتر شده! من نمیخواهم با یک جوش قرمز روی دماغم بزرگ شوم! نمیشود انسان عین آدم بزرگ شود؟ بابام البته خیلی با من موافق نیست. بابایم میگوید ما باید بهمقدار خیلی زیادی مرد شویم.
مردبودن انسان را قوی مینماید. این یعنی بزرگشدن، هم کار خیلی سختی است و هم بزرگسالی زمان خیلی سختتری از حالایمان است. لابد قرار است درسها سختتر باشند، چندسال دیگر بهزودی کنکور قرار است بدهیم، دیگر قرار است خودمان لقمه درست کنیم بیاوریم مدرسه و کمکم به فکر کار و دانشگاه باشیم. عالی شد! همین را کم داشتم. من واقعا حوصله اینهمه مسئولیت را ندارم.
من دوست دارم کنار رجبی روی میزم نقاشی کنم و درحالی که جوش نزدهام، اداهای خاصی دربیاورم و گاهی روی تخته مدرسه شعرهای معلم فارسیمان را بنویسم.
باید درموردش کمی بخوابم! البته وقت ندارم؛ حتی فکر میکنم باید بروم، چون فعالیتهای نگارشی صفحه ۱۶ را هنوز حل نکردهام. بنظر شما آخر انشا هم باید مثل اول انشا با چیز خاصی تمام شود؟
امیدوارم اینگونه نباشد چون بابایم چیز خاصی به ذهنش نرسید تا انشایم را باهایش تمام کنم. فعلا شبها مسواک بنمایید و مراقب خودتان باشید، تا ببینم چه میشود. این بود انشای من! ما از این داستان نتیجه میگیریم جوش اصلا چیز خوبی نیست. خدانگهدار.