از سرنگونی دولت ملی، تا شلیک به هواپیمای مسافربری؛ مروری بر مداخلات ایالات متحده که حافظه تاریخی ایرانیان را آزار می‌دهد

پرونده‌ای که بسته نمی‌شود

حافظه تاریخی یک ملت، مجموعه‌ای از زخم‌ها و افتخاراتی است که هویت آن را می‌سازد. برای مردم ایران، نام ایالات متحده آمریکا تنها با سیاست‌های کلان بین‌المللی گره نخورده، بلکه یادآور زنجیره‌ای از مداخلات مستقیم و غیرمستقیم است که از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آغاز گردید، با حمایت بی‌چون‌وچرا از دیکتاتوری پهلوی ادامه یافت، در آسمان خلیج‌فارس با خون ۲۹۰ مسافر بی‌گناه رنگین شد و امروز در قالب جنگ نرم و تحریم‌های فلج‌کننده، معیشت و آرامش جامعه را هدف قرار داده است.
حافظه تاریخی یک ملت، مجموعه‌ای از زخم‌ها و افتخاراتی است که هویت آن را می‌سازد. برای مردم ایران، نام ایالات متحده آمریکا تنها با سیاست‌های کلان بین‌المللی گره نخورده، بلکه یادآور زنجیره‌ای از مداخلات مستقیم و غیرمستقیم است که از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آغاز گردید، با حمایت بی‌چون‌وچرا از دیکتاتوری پهلوی ادامه یافت، در آسمان خلیج‌فارس با خون ۲۹۰ مسافر بی‌گناه رنگین شد و امروز در قالب جنگ نرم و تحریم‌های فلج‌کننده، معیشت و آرامش جامعه را هدف قرار داده است.
کد خبر: ۱۵۱۰۱۸۶
نویسنده امیرحسین حیدری - گروه فرهنگ‌وهنر

کتاب «صد جنایت آمریکا»، با گردآوری مستندات خصومت‌های مذکور، بار دیگر این پرونده قطور را برای قضاوت افکارعمومی می‌گشاید و نشان می‌دهد که چرا بی‌اعتمادی به واشنگتن، ریشه‌هایی عمیق و تاریخی دارد.

کودتایی که دموکراسی را قربانی نفت کرد

کمتر رویدادی در تاریخ معاصر ایران به اندازه کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲، مسیر سرنوشت یک ملت را تغییر داده است. این واقعه که اسناد طبقه‌بندی‌شده دولت‌های آمریکا و بریتانیا پس از سال‌ها مهر تأییدی بر آن زدند، نقطه آغازین یک خصومت آشکار بود. در آن مقطع، دولت قانونی و منتخب دکتر محمد مصدق با ملی‌کردن صنعت نفت ایران، حرکتی استقلال‌طلبانه را رهبری می‌کرد که منافع عظیم شرکت‌های نفتی غربی را به خطر انداخته بود. پاسخ واشنگتن و لندن به این اراده ملی، نه پذیرش حق حاکمیت ایران، بلکه طراحی و اجرای عملیاتی پنهانی با نام رمز «آژاکس» بود.

سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) با همکاری سرویس اطلاعاتی بریتانیا (MI6)، با صرف هزینه‌های گزاف و سازماندهی شبکه‌ای از عوامل داخلی، دولتی را که نماد دموکراسی‌خواهی بود، سرنگون کرد و محمدرضا پهلوی را که از کشور گریخت، با قدرت به تخت سلطنت بازگرداند.

این کودتا، یک مداخله سیاسی ساده محسوب نمی‌شد؛ بلکه ترور دموکراسی در نطفه و تحمیل یک رژیم وابسته برای تضمین جریان ارزان نفت و حفظ ایران به‌عنوان پایگاه استراتژیک غرب در برابر اتحاد جماهیر شوروی بود. این زخم، به‌عنوان اولین و عمیق‌ترین خیانت در حافظه جمعی ایرانیان ثبت شد و این سؤال را برای همیشه مطرح کرد: چگونه می‌توان به دولتی اعتماد کرد که دموکراسی را تا زمانی برمی‌تابد که در راستای منافعش باشد؟

آمریکا در نقش حامی «جزیره ثبات»

پس از کودتا، فصل دوم خصومت آمریکا علیه مردم ایران، در قالب حمایت همه‌جانبه از دیکتاتوری پهلوی برای مدت ۲۵سال رقم خورد. ایالات متحده، شاه را «ژاندارم منطقه» می‌دانست و برای حفظ «جزیره ثبات» خود، چشم بر تمام سرکوب‌ها و نقض حقوق‌بشر در داخل ایران بست. این حمایت ابعاد گوناگونی داشت: از جنبه نظامی، پیشرفته‌ترین تسلیحات آمریکایی به ارتش شاه سرازیر می‌شد، نه برای دفاع از مردم، بلکه برای سرکوب هرگونه حرکت اعتراضی داخلی و ایفای نقش نیابتی در منطقه. از جنبه امنیتی، سازمان مخوف ساواک با مشاوره و آموزش مستقیم کارشناسان CIA و موساد پایه‌گذاری شد و به ابزار اصلی خفقان، شکنجه و حذف فیزیکی مخالفان سیاسی، از دانشجویان و روشنفکران گرفته تا فعالان مذهبی، بدل گشت. حمایت سیاسی واشنگتن نیز در مجامع بین‌المللی، سپری محافظ برای رژیمی بود که کوچک‌ترین صدای مخالفی را برنمی‌تافت. دوره مذکور این باور را در میان مردم ایران نهادینه کرد که آمریکا نه‌تنها حامی دموکراسی نیست، بلکه برای حفظ منافع خود، حاضر است پشتیبان اصلی سرکوبگرترین رژیم‌ها باشد.

جنگی به وسعت خلیج‌ فارس

با پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، این خصومت نه‌تنها پایان نیافت، بلکه وارد مرحله‌ای جدید و عریان‌تر شد. شاید هیچ‌کجا این دشمنی به اندازه هشت سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران خود را نشان نداد. دولت آمریکا که با از دست دادن پایگاه استراتژیک خود در ایران غافلگیر شده بود، تمام‌قد پشت سر صدام ایستاد. این حمایت فراتر از پشتیبانی سیاسی بود و ارائه اطلاعات دقیق ماهواره‌ای از جابه‌جایی نیروهای ایرانی، اعطای وام‌های کلان، فروش فناوری‌های دوگانه برای ساخت تسلیحات و مهم‌تر از همه، سکوت و حتی سرپوش گذاشتن بر استفاده مکرر رژیم بعث از سلاح‌های شیمیایی علیه رزمندگان و شهروندان غیرنظامی ایران را شامل می‌شد. درحالی‌که هزاران ایرانی با گازهای خردل و سارین به شهادت می‌رسیدند، مجامع بین‌المللی تحت نفوذ آمریکا، سکوتی مرگبار اختیار کرده بودند.

اوج این خصومت نظامی اما در یک روز گرم تابستانی، در ۱۲تیرماه ۱۳۶۷ (۳ ژوئیه ۱۹۸۸) به وقوع پیوست. ناو جنگی فوق‌پیشرفته «یواس‌اس وینسنس» که به‌صورت غیرقانونی وارد آب‌های سرزمینی ایران شده بود، با شلیک دو موشک استاندارد، پرواز مسافربری شماره ۶۵۵ ایران‌ایر را که از بندرعباس عازم دبی بود، بر فراز خلیج‌فارس هدف قرار داد. در این فاجعه هولناک، تمامی ۲۹۰ سرنشین هواپیما، ازجمله ۶۶ کودک جان باختند. مقامات آمریکایی نه‌تنها هرگز بابت این جنایت جنگی آشکار عذرخواهی نکردند، بلکه با توجیهات غیرقابل قبول آن را یک «دفاع مشروع» خواندند و چندی بعد، ویلیام راجرز، فرمانده ناو وینسنس، مدال «لژیون لیاقت» را به‌دلیل «رفتار شایسته و برجسته» دریافت کرد. این اقدام، پیامی روشن به ملت ایران داشت: جان شهروندان ایرانی در معادلات نظامی و سیاسی واشنگتن هیچ ارزشی ندارد.

جبهه‌های جدید نبرد

پس از پایان جنگ، ابزار خصومت از جنگ سخت به جنگ اقتصادی و نرم تغییر ماهیت داد. تحریم‌های اقتصادی که از اولین روزهای پس از انقلاب به بهانه‌های مختلف وضع شده بودند، به‌تدریج به یک سیاست راهبردی برای اعمال «فشار حداکثری» تبدیل شدند. این تحریم‌ها که به‌صورت یکجانبه و فرامرزی اعمال می‌شوند، برخلاف ادعای طراحان آن مبنی بر هدف‌قراردادن حکومت، مستقیما معیشت، سلامت و رفاه مردم عادی را هدف گرفته‌اند. ایجاد مانع در مسیر تبادلات بانکی برای خرید داروهای حیاتی و تجهیزات پزشکی، اخلال در واردات کالاهای اساسی، فلج‌کردن صنایع و افزایش بیکاری، تنها بخشی از نتایج این جنگ اقتصادی تمام‌عیار است که به‌نوعی یک «مجازات دسته‌جمعی» علیه ۸۵میلیون ایرانی محسوب می‌شود.

همزمان با این فشار اقتصادی، جبهه دیگری تحت عنوان «جنگ‌نرم» یا «نبرد ادراکی» گشوده شد. ایالات‌متحده با سرمایه‌گذاری هنگفت در رسانه‌های فارسی‌زبان، شبکه‌های اجتماعی و حمایت از جریان‌های خاص فرهنگی، به‌دنبال تأثیرگذاری بر افکارعمومی، تغییر سبک زندگی، ایجاد شکاف میان ملت و حاکمیت و ترویج ناامیدی و بی‌هویتی در میان نسل جوان است. هدف این جنگ پیچیده، فروپاشی یک ملت از درون و سست‌کردن پایه‌های مقاومت آن بدون شلیک حتی یک گلوله است.

حافظه‌ای که قطب‌نمای آینده است

از کودتای ۲۸مرداد تا سرنگونی ایرباس و از حمایت از صدام تا تحریم‌های دارویی و جنگ رسانه‌ای، این زنجیره طولانی از اقدامات خصمانه، یک روایت منسجم را شکل می‌دهد. این روایت توضیح می‌دهد که چرا شعار «مرگ بر آمریکا» در ایران، نه یک ابراز احساسات کور، بلکه فریادی برآمده از یک حافظه تاریخی مملو از جراحت است. این پرونده نشان می‌دهد که بی‌اعتمادی عمیق به نیات و سیاست‌های واشنگتن، یک اصل بنیادین در سیاست خارجی ایران و یک باور ریشه‌دار در افکارعمومی است که با تغییر دولت‌ها در کاخ‌سفید یا لبخندهای دیپلماتیک، به‌سادگی از میان نخواهد رفت. تا زمانی که این پرونده باز است، دیوار بی‌اعتمادی نیز پابرجا خواهد ماند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها