امسال اما من، به جای گذر از کلاسهای کلیشهای و مهارتهای مألوف، تصمیمی دیگر گرفتهام، میخواهم نویسندگی را بیاموزم. نویسندگی، هنر دیدن نادیدههاست؛ بازتاب جهان درون در آینهای ازحروف. وقتی مینویسی، ذهنت ازغبارها شسته میشود و به آرامش ذهن میرسی. درجهانی که هزاران تصویر و صدا بیاجازه وارد فکرمان میشود، نوشتن یعنی ایستادن؛ یعنی انتخاب کردن آنچه در درونت ارزش شنیدهشدن دارد.کاش میشد تابستان را قاب گرفت؛ در لحظههایی که چای عصرگاهی کنار پنجره میجوشد یا وقتی غروب آرام، آسمان را به رنگ اناررسیده درمیآورد. درهمین زمانهاست که کلمات، از لابهلای احساسات خاکخورده بیرون میخزد و خود را به نوک قلم میرساند. نویسندگی یعنی توان لمس کردن چیزهایی که دیگران نادیده میگیرند؛یعنی شنیدن سکوتها، خواندن دلهایی که فریاد نمیزنند و ساختن دنیایی ازمعنا در دل روزمرگی.من میخواهم در این تابستان با واژهها معاشرت کنم و از آنها آینهای بسازم برای دیدن آنچه در درونم جا مانده است. برای من، نویسندگی فقط یک مهارت نیست؛ مسیری است برای بلوغ فکری، برای شناخت انسانها، برای ساختن جهانی درونی که در آن، بتوان با هر زخم و هر شادی، آشتی کرد. در این روزهای دلنشین که نور آفتاب بر برگهای دفترم میتابد، میخواهم بنویسم؛ نه فقط برای خواندهشدن بلکه برای رهایی. برای لمسکردن قشنگی خواستن و جدی گرفتن آرزوهایی که اغلب نادیدهشان میگیریم.