موضوعی که سخنگوی قوهقضاییه هم بر آن تاکید داشت و در مصاحبهای اعلام کرد: امروزه مدل جرائم در حال تغییر است و فضای مجازی و ارتباطات دیجیتالی نیز بستر ظهور آسیبهای جدید را فراهم کردهاند. درخصوص دلایل افزایش جرائم، تحقیقات گستردهای صورت گرفته و براساس برخی پژوهشها، عوامل اقتصادی همچون تورم و گرانی تا ۸۰درصد در افزایش جرائم نقش داشتهاند.
از قتل معشوقه تا جیببری
از دزدان کهنهکار است که نزدیک به نیمی از عمرش را در زندان گذرانده؛ سالهایی که به قول خودش میتوانست بهترین سالهای عمرش باشد. یک عشق نافرجام او را به زندان کشاند و بعد از آن مسیرهای زندگیاش به زندان ختم میشد. در طرح پلیس به اتهام جیببری دستگیر شده که در ادامه مصاحبه با او را میخوانید.
اتهام قتل در پروندهات داری؟
بله. وقتی جوان بودم، عاشق زنی شدم و میخواستم با او ازدواج کنم. تمام زندگیام آن زن شده بود و دوستش داشتم تا اینکه یک روز سر موضوعی ساده دعوا کردیم. عصبانی شده و کنترلی بر رفتارم نداشتم. روسریاش را دور گردنش گره زدم که بدحال شد. زود پشیمان شده و او را به بیمارستان رساندم اما پنج روز بعد فوت کرد. من را هم به اتهام قتل دستگیر کردند. ۱۷ سال در زندان بودم تا اینکه اولیای دم رضایت دادند و آزاد شدم. بیرون از زندان کاری نداشتم، چون هم پیر شده بودم و هم کسی به یک سابقهدار آن هم سابقه قتل کار نمیداد. به همین خاطر شبها در اماکن زیارتی و پارکها میخوابیدم.
چه شد جیببر شدی؟
شاید سقفی بالای سرم پیدا کرده بودم اما شکمم را باید سیر میکردم. به همین خاطر به افرادی که در این محلها خواب بودند نزدیک شده و گوشیشان را سرقت میکردم.
هرگوشی را چقدر میفروختی؟
حدود سه میلیون تومان.
روزی چند گوشی سرقت میکردی؟
گاهی روزی یکی، گاهی هم هفتهای یک گوشی.
معتادی؟
نه.هیچوقت سمت مواد نرفتم.
این چندمین بار است که دستگیر میشوی؟
پنجمین بار. چهار بار سرقت و یکبار قتل.
اینبار هم آزاد شوی دوباره سمت سرقت میروی؟
نه. این بار توبه کردم. از این همه زندان رفتن خسته شدم. به شما قول میدهم اگر یکبار دیگر مرا دستگیر کردند، دستهایم را قطع کنند.
خب چرا دفعههای قبل توبه نکردی؟
چون کار نبود.
حتی کارگری؟
در این سن نمیتوانم کارگری کنم.
خب الان آزاد شوی هم شرایط همان است که بود.
بله درست میگویید اما اینبار میخواهم برم دنبال شغل نگهبانی.
فکر میکنی کسی راضی شود اموالش را دست یک سابقهدار کهنهکار بدهد؟
میگویم توبه کردهام؛ شاید یک نفر قبول کرد.
آخرین بار چطور دستگیر شدی؟
در حرم امام خمینی(ره) متوجه جوانی شدم که روی ویلچر بود و گوشی تلفنهمراهش را به شارژ زده بود؛ نزدیکش شده و گوشی را سرقت کردم. بعدش دیدم که آنجا دوربین دارد. برگشتم گوشی را سر جایش بگذارم که مأموران دستگیرم کردند.
فرار از خانه برای جیببری
۱۵ سال دارد و سومین بار است که به اتهام سرقت موبایل دستگیر میشود. اهل تهران نیست و فرار او از خانه سرنوشت تلخی را برایش رقم زده است. سعی میکند آستین مانتویش را روی دستانش بکشد تا تتوهای روی دستش معلوم نشود. روی هر انگشتش علامتی تتو کرده، از قلب و صلیب گرفته تا حرف اول اسمش؛ میگوید انتخابشان بیدلیل بوده است.
۱۵ سالگی و سه سابقه؟
سه بار دستگیر شدم و دوبار با پس دادن گوشی و رضایت مالباخته آزاد شدم اما اینبار شاکی رضایت نداد.
خانوادهات برای گرفتن رضایت کاری نکردند؟
خانوادهام من را طرد کردند.
چرا؟
به خاطر فرار از خانه. من اهل یکی از شهرهای شمالی هستم که از خانه فرار کردم و به تهران آمدم. آنها هم دیگر اجازه ندادند به خانه برگردم.
چه شد تصمیم گرفتی فرار کنی؟
با دو دختر دیگر که از خودم کوچکتر هستند در اینستاگرام دوست شدم. آنها قبل از من فرار کرده و به تهران آمده بودند. میگفتند اینجا برای خودت زندگی میکنی. من هم تحت تأثیر حرفهای آنها به تهران آمدم. آن دو نفر گوشی میدزدیدند و من میفروختم. از این راه هزینههای زندگیمان را تأمین میکردیم. دو بار هنگام سرقت دستگیر شدیم اما به خاطر اینکه سنمان کم بود، شاکیها رضایت دادند. آخرین بار شاکی نسبت به دو همدستم رضایت داد اما درباره من رضایت نداد.
کی دستگیر شدی؟
یک ماه قبل بود. حوالی آریاشهر سرقت کردیم اما دستگیر شدیم.
دوست نداری به خانه برگردی؟
دوست دارم اما میدانم نمیشود. آنها دیگر مثل قبل من را دوست ندارند.
خب میخواهی چه کار کنی؟
اینبار آزاد شوم میروم دنبال کار. از دزدی خسته شدم. فروشنده یا منشی میشوم. شایدم خانوادهام من را بخشیدند و به خانه برگشتم. باور کنید خودم هم پشیمان هستم.
سودای بچه پولدار شدن
با اینکه اولین باری است که دستگیر میشوند اما خیلی حرفهای سرقت میکردند. دو پسر جوان آنقدر غرق در شادی خرجکردن پولهای دزدی بودند که به عاقبت کارشان فکر نکردند؛ به اینکه یک روز دستگیر میشوند و باید تاوان سرقتهایشان را بدهند.
چه شد دزد شدی؟
ماجرا دزد شدن من و دوستم به یک قهوهخانه بر میگردد. من و سامان غروبها به یک قهوهخانه در محلمان میرفتیم که پاتوق دزدان بود. همسن و سالهای ما موتورهای خوب سوار میشدند و لباس مارک میپوشیدند. یک روز به سامان گفتم ببین اینها سرقت میکنند و دستگیر هم نمیشوند چرا ما سرقت نکنیم. اینطوری میتوانستیم به آرزوهایمان برسیم. او هم مثل من فکر میکرد.
بعد چه شد؟
موضوع را به میثم یکی از دوستانمان که موبایلقاپ بود گفتیم. قرار شد اول بهعنوان اسکورت همراه آنها برویم هم کار را یاد بگیریم هم مراقب آنها باشیم. میثم یک موتور هم برای اینکار به ما داد. سامان موتور سواری بلد بود و من ترک مینشستم. اوایل کمی ترس داشتیم اما بعد تبدیل به هیجان شد. میثم ترک موتور دیگری مینشست و در یک چشم بههم زدنی گوشی را میقاپید. از هر سرقت سهم کمی هم به ما میدادند تا اینکه در یکی از سرقتها گشت موتوری پلیس در محل بود و میثم و همدستش را دستگیر کردند. ما هم فرار کردیم و چند روزی در خانه ماندیم اما وقتی پلیس سراغمان نیامد، فهمیدیم ما را لو ندادند.
تصمیم گرفتید این بار خودتان سرقت کنید؟
دقیقا. اولین روز چند بار برای سرقت اقدام کردیم اما موفق نبودیم. روز دوم یک گوشی زدیم که از شانسمان آیفون بود و مالخر ۱۰ میلیون تومان بابتش به ما پول داد. یک ساعت کار و ۱۰ میلیون دستمزد باعث شد به این سرقتها ادامه بدهیم. در خیابانها میچرخیدیم و فقط از آقایان سرقت میکردیم.
چرا فقط آقایان؟
درست است که سارق هستیم اما ناموس سرمان میشود. قرار گذاشتیم هیچوقت سراغ سرقت از خانمها نرویم و نرفتیم.
چقدر از سرقتها به دست آوردید؟
یادم نیست. هرچه پول در میآوردیم، خرج خوشگذرانی میکردیم. شمال میرفتیم. بهترین لباسها را میخریدیم. برای خودمان موتور خریدیم. فکر میکردیم این مسیر همچنان ادامه دارد و هیچ راه پایانی ندارد.
چطور دستگیر شدید؟
مثل اینکه پلیس مدتی در تعقیب ما بود و محلهای سرقتمان را شناسایی کرده بودند. یک روز که دنبال سوژه بودیم مأموران سد راهمان شدند. راه فراری نداشتیم و به خودمان که آمدیم در بازداشتگاه پلیس بودیم. اینجا پایان راهی بود که به آن فکر نکرده بودیم. الان هم باید زندانی برویم و هم رد مال بدهیم.
ارزشش را داشت؟
الان که دستگیر شدم نه، اما اگر قبلش میپرسیدید میگفتم بله ارزشش را داشت.