نویسنده این کتاب به سراغ زنانی رفته که در عنفوان جوانی به عضویت ارتش اتحاد جماهیر شوروی درآمده و پابهپای مردان در جنگ جهانی دوم و خط مقدم جبهه حضور یافته بودند. زنانی که بهرغم داشتن مسئولیتهای نظامی مختلف، تجارب و روایاتشان کمتر به گوش همگان رسیده و در نتیجه، یک بُعد مهم و اساسی تاریخ جنگ مورد غفلت قرار گرفته است. بههمین جهت، «جنگ چهره زنانه ندارد» در جای خود اثری بااهمیت و برجسته است که بدون شک پرداختن به آن خالی از لطف نیست.
روایتی بیپرده و صمیمانه
ارزش و اهمیت این کتاب فقط در این مسأله خلاصه نمیشود که از منظر و زاویه نگاه زنانه به جنگ میپردازد و آن خلأیی که در کنار روایت مردانه از جنگ وجود دارد را پر میکند. بلکه این اثر، سرگذشت تکتک افرادی که روزگاری در میدان جنگ حضور داشتند و آنچه به چشم دیدهاند و با گوشت و پوست خود لمس کردهاند را از زبان خودشان بهشکلی بیپرده و صمیمانه بیان میکند که باعث ایجاد حس نزدیکی و همدلی مثالزدنی خواننده با یکایک رزمندگان میشود. به بیانی دیگر، الکسیویچ این هنرمندی را داشته که صحنههای ناگوار و دهشتناک جنگ را به شکلی خواندنی و تأملبرانگیز به خواننده ارائه دهد و نفس تبدیل یک موقعیت دردآور به اثری خوشخوان، هنری است که به هیچوجه نمیتوان دستکماش گرفت. البته این هنر فقط منحصر به نویسنده نمیشود؛ چرا که این کتاب همانطور که پیشتر گفته شد، روایات زنان جنگجو را بازگو میکند و بهجرات میتوان گفت که نیمی ازارزش این اثرمدیون شکستهشدن قفل سکوت آنها پس از سالها و بازگویی خاطرات وتجربیات گرانسنگشان است.حضور زنان درسمتهای مختلفی ازجمله خلبان، تکتیرانداز، پارتیزان، مسلسلچی، پرستار، بیسیمچی، آشپز و...نشان میدهدکه در جنگ هیچ محدودیتی برای زنان، حتی در زمینه برعهدهگرفتن مردانهترین مسئولیتها وجود نداشته است و آنها توانستهاند در این زمینهها خود را اثبات نمایند اما نکتهای که وجود دارد، این است که در «جنگ چهره زنانه ندارد» ردی از قهرمانسازیهای به دور از واقعیت و تقدسبخشیهای بیجا دیده نمیشود و خاطرات به واقعیترین، عینیترین و زمینیترین شکل ممکن بیان شدهاند. حقیقت این است که این سرگذشتها بهقدر کافی غنی هستند که نیازی به لفاظیها و اغراقهای پرسوز و گداز نباشد.
به عبارتی، قصه این زنان همچون مُشکی است که خود میبوید و اساسا بینیاز از ضمیمههای بیهوده است.
تاریخ از آن مردمان عادی
دغدغه اصلی الکسیویچ و مشی او در این کتاب چه بوده است؟ او در ابتدای کتاب خیلی روشن و واضح دلمشغولی خود را بیان نموده و تا آخرین جمله کتاب هم در جهت آن گام برداشته است: «من درباره جنگ نمینویسم، بلکه درباره انسان جنگ مینویسم. تاریخ جنگ را توصیف نمیکنم، بلکه تاریخ احساسات را روایت میکنم. من مورخ روحها و قلبها هستم». باری، الکسیویچ تاریخ را نه از منظری کلان و از نظرگاه فرمانروایان و سیاستمداران بزرگ، بلکه از دریچه نگاه مردم عادیای که برای میهن خود به جنگ دشمن رفتهاند، به تصویر کشیده است. او نقاش غلیانات درونی و احساسات ناشی از جنگ است و نه خود پدیده جنگ.
واماپرسش مهم دیگری که وجوددارد این است که چهره زنانه جنگ چگونه است؟ آنطورکه درسطور این کتاب میخوانیم، زنانی بودند که در لحظه حساس تیراندازی به دشمن دلشان به حال یک کرهاسب زیبا میسوخت، در میان دردها و نالههای مجروحان جنگی ، به زمین پوشیده از برف نگاه میکردند و سپیدی آن چشمانشان را نوازش میکرد؛ زنی که در بحبوحه جنگ محو لطافت یک گل بنفشه میشود و آن را بهدور اسلحه خود میپیچد و زنی که هنگام رویارویی با یک جنازه در قبر زیبایی او را به یک عروس تشبیه میکند و...همه اینها حاکی از این است که زنان از دل خونریزی، مرگ و نیستی، زندگی وزیباییهای آن رابیرون بکشند. این امرشاید مهمترین نقطه افتراق تجربیات زنانه ازتجربیات مردانه درجنگ است.
چالشها و حاشیهها
نگارش و انتشار این کتاب چندان به دور از چالش و حاشیه نبوده است. از دیدگاه سانسورچیهای شوروی، نویسنده بیش از حد به آلودگیهای جنگ پرداخته و این مسأله شان و منزلت قهرمانان جنگ را خدشهدار میکند. از سوی دیگر مطابق نظر آنها، این کتاب با تفکرات و ایدئولوژی حاکم بر شوروی چندان همسو نبوده و بههمین دلیل لزومی برای چاپ آن وجود نداشته و... که با همه این احوالات، این کتاب یکبار درسال۱۹۸۵ و نسخه کاملتر آن در سال ۲۰۰۴ منتشر و برنده جایزه نوبل ادبی ۲۰۱۵ شد.
درآخر،جای خالی آثاری از ایندست در همه جای دنیا احساس میشود و البته که زنان ایران هم در جنگ تحمیلی حضوری فعال و پررنگ داشتند و به دفاع جانانه از کشور پرداختند که خود ارزش بررسی دارد.