بایسته‌های خوانش تصویری زندگی پیامبران

فیلم ساختن ‌درباره زندگی انبیا همیشه با سخنانی رایج همراه و بر سر زبان‌ها جاری است. نیز همیشه این آثار از یک ناتوانی ماهوی رنج می‌برند. ناتوانی حاصل از ناشناختنی بودن انسان معصوم برای انسان غیرمعصوم، وقتی ‌که می‌خواهد او را به دیگران بشناساند. در حقیقت هر کس پیامبر را با اندازه فهم خود تصویر می‌کند نه خود آن پیامبر. 
کد خبر: ۱۴۹۹۱۶۵
نویسنده احمد میراحسان

بایسته‌های خوانش تصویری زندگی پیامبران

سخن تکرارشونده درباره ویژگی تکرار روایت این زندگی‌ها در افواه و کتاب‌ها گوناگون است. کتاب‌هایی که همه‌جا در دسترس است و موضوع آنها این زندگی‌های آینه‌دار عالم غیب است. عالمی که آنها با آن تماس دارند و ما نداریم، یا موضوع‌شان، قصص کتاب‌های آسمانی درباره این پیامبران است که آن هم از زمانی که زبان باز می‌کنیم به شکل‌های گوناگون می‌شنویم و در خانه مهدکودک، دبستان و دبیرستان تکرار می‌شود. برای حل این مشکل مخاطب توقع و تقاضای خوانش نو از کارگردان دارد و به عتوان راه‌حل، انتظار دمیدن روح تازگی در داستانی است که میلیون‌ها نفر از چند و‌چون آن باخبرند. درخصوص فیلم ابراهیم حاتمی‌کیا، موسی کلیم‌ الله همچنین مطالبه‌ای از سوی منتقدان مطرح و حتی فیلم «نوح» دارن آرنوفسکی مثال آورده شده که نسبت به فیلم جان هیوستن «طوفان نوح»، زاویه دید نویی برگزیده و ابتکار و جان روایت تازه، فیلمش را دیدنی کرده است. البته به قیمت تحریف که مسیرش به درد ابراهیم حاتمی‌کیا نمی‌خورد و در حقیقت فیلم آرنوفسکی ضد نوح، ضد روایت دینی و ضد واقعیات تاریخ نبوی است. 

نکته‌ دیگری که در نقد بیگانه با کتاب حکیم‌ یا دارای ارتباط سطحی با قرآن مجید دیده می‌شود پنداشت یک‌سر غلط درخصوص قصه حضرت موسی (ع) و کلا متن کلام‌الله است. 

دوستان قدیمی‌ام که‌ قلبا برای دانش توأم با فروتنی‌شان احترام صمیمانه‌ای قائلم در نقدی از کلمه spoil استفاده کردند. اسپویل در دو معنای متعدی و لازم به کار می‌رود و در بیان عمومی ضایع کردن و ضایع شدن، باطل کردن و باطل شدن به‌کار می‌رود اما در سینما و سریال‌ها به معنی لورفتن، دانسته شدن داستان، از پیش است. البته ظاهرا چنین درکی وقتی ما با سطح و لایه صوری و گزارش رخدادها روبه‌روییم، درست به نظر می‌رسد. فیلمی در باره حضرت موسی کلیم‌الله ساخته شده که ماجرایش را ‌همه می‌دانند. میلیون‌ها نفر آن را قبلا خوانده و شنیده‌اند. لیکن این ظاهر مطلب است. 

نخست آن که خود قرآن مجید، مجدش در لایه‌های باطنی آن نهفته است. 

دوم آن که قرآن می‌فرماید که او را مگر مطهرین لمس نمی‌کنند و حقیقت معنایش در آیات و قصص و معارف و حکمت‌ها همان نیست که ظاهر است. ظاهر آیات را که همگان می‌خوانند و معنایش آشکار است. 

سوم آن که قرآن موجودی زنده است و جاری در زمان‌ها و قرون است و در هر عصر جلوه‌ای از داستانش نو به نو فاش می‌گردد که با زمان جدید متناسب و هدایتگر و معرفت‌آموز برای همان زمان نو است. مثلا ما امروز مفهوم تبدیل شدن یهودیت سامری به اسرائیل و به بدتر از فرعون و وعده الهی در باره عذاب عصیان و تبهکاری‌شان را چون‌ موضوعی نو درک می‌کنیم. و ده‌ها نکته کلیدی وجود دارد که از تاویل امروزین آیات‌ به دست می‌‌آید. اتفاقا یکی از دلایل اعتراضم‌ به حاتمی‌کیا آن است که چرا به‌رغم تاکید مکررم به این وجه قرآنی داستان توجه نکرده و چرا برای کشف زوایای تازه روایت و نگاه نو از ژرف‌نگری و تعمق قرآنی دست شسته، کار را سرسری گرفته و نقش یک تکنوکرات را به یک هنرمند بهره‌مند از معارف ژرف کلام الهی و بواطن ماجرا ترجیح داده است.

چهارم اتفاقا خصوصا در ارتباط با بارخوانی قصص قرآن نقش انس با قرآن بسیار مهم است. زیرا نتیجه انس و خلوص و تزکیه نتیجه‌‌اش شنیدن ندای قرآن است. و قرائت‌کننده قرآن درمی‌یابد که متقابلا و مهم‌تر، این قرآن است که ما را قرائت می‌کند و چهر‌های نویی از روایت را بر ما آشکار می‌کند. با ما می‌گوید چرا موسی در صندوق بر آب نیل باید سپرده می‌شد. کلیم‌الله بودن او با تبدیل آن ‌تابوت، یعنی صندوق چوبی گهواره‌‌اش به تابوت و صندوق محل نگاهداری الواح و کلام خدا، معنایش چه بوده و آن صندوق الواح چرا غیب شده و‌ چون یک‌پایان باز داستان حضرت موسی (ع) را به داستان حضرت عیسی ‌(ع) جاری کرده و از طریق او به داستان احمد صلوات‌الله علیه و آله (حضرت محمد) گره خورده و ... 

پنجم، اگر منتقد روشنفکر بیگانه با قرآن قادر به مکاشفه قرآنی وجوه نوی داستان موسی و درک زوایای نوی پنهان در کلام‌الله نیست، از‌ فرد مومن انتظار می‌رود، این ذخیره عظیم معارف غیبی قرآن را در فهم عمیق و نوی قصه آن پیامبر بزرگ به‌کار گیرد. داستان حضرت موسی در اصل پیش پرده رخدادهای آخرالزمانی برای امت محمد است که متأسفانه با همه هدایت الهی همان راه تباه‌کاری بنی‌اسرائیل را ادامه دادند و پند نیاموختند و عذاب طولانی غیبت امام معصوم (عج) و منجی، گریبان آنان را گرفت و ... بگذریم. 

☆☆☆☆☆

ذخیره دیگر برای آموختن راه‌های ممتاز نو، احضار یک اثر هنری باستانی به امروز است‌‌؛ مثلا بازخوانی نوی آثار سوفوکل، ادیپ شاه یا الکترا و.... و روایت نوی آن از سوی ژان کوکتو یا سارتر و... در قلمرو نمایش، یا در سینما، احضار داستان مکبث یا شاه لیر یا اتللو و.... شکسپیر است، به‌وسیله کوروساوا یا کوزینتسف یا گاس ون‌سنت یا پیتر بروک یا جاستین کرزل و بلاتار و کوئن و رومن پولانسکی و اورسن ولز و..... اینها هم درس‌های مهمی می‌توانست از نظر خلاقیت سبکی و وجه تجربی برای حاتمی‌کیا در ساخت موسی کلیم‌الله داشته باشد. از نظر نگاه نو بر یک داستان کهن به او کمک‌کند. یا عبرت بگیرد و نمونه منفی را تکرار نکند و گامی عقب‌تر از لارنس اولیویه برندارد. خصوصا در شناخت قوم بنی‌اسرائیل تابع سامری جدید، وقتی نتانیاهوی شیطان‌پرست و بدتر از گوساله در اکنون جهان به بدترین فرعون در بیرحمی بدل شده و فیلمی در‌باره حضرت موسی می‌تواند سرشار از برداشت‌های شجاعانه نو باشد و نشان دهد چگونه قوم یک ‌پیامبر سجایای بدترین دشمنان آن پیامبر را کسب می‌کند. چنان که بنی‌امیه و... و البته بدتر از بنی‌اسرائیل و بدتر از کفار عمل کردند.‌

این بحث از نظر ابعاد ژرفا بخشیدن به داستان موسی (ع) برای حاتمی‌کیا می‌شد مهم ‌باشد و او با موشکافی آثاری که نمونه موفق بازخوانی متون گذشته‌اند و به رده آثار هنری با روایت نو اختصاص دارند، می‌توانست با تکیه به انس خود با داستانی که دوستش می‌داشت، (اگر دوستش می‌داشت و ارتباطی باطنی با آن داشت) فیلمش را به شاهکار بدل کند. اتحاد قلب و دانش و عزم همیشه در عمل کار سترگ آفریده است. در موسی کلیم‌الله این شور مکاشفه نو و عمیق وجود ندارد.

در بخش پایانی این فصل، با رجوع به وجوهی از این آثار که به‌عنوان قرائت‌های تازه ثبت شده و به آن در متون ‌اشاره شده ارجاع می‌دهم تا ملوس شود کار جدی با کار سطحی فرقش چیست.‌

☆☆☆☆☆

آیا واقعا ارجاع حاتمی‌کیا به فیلمی چون نوح آرنوفسکی، برای درس‌آموزی از زاویه دید متفاوت به داستان زندگی یک پیامبر نگریستن، پیشنهادی کار شناختی و جدی و درس‌آموز است؟ اگر منتقد جوان و بی‌تجربه و دوستدار جلوه‌فروشی چنین‌ مطالبه‌ای برای تحول در زاویه دید روایی داشته باشد، می‌توان آن را به حساب کم دانشی او گذاشت اما اهل دانش ولو به‌عنوان یک‌مثال که در مثل هم مناقشه نیست چنین اشتباه بی‌دروپیکر و بی‌منطقی نباید مرتکب شوند، چون‌ ولو پندگرفتن نیازمند مشترکاتی است و کاری که نوآوری روایی آن متکی است به دیدگاهی کلا غیر مذهبی چگونه الگوی تغییر زاویه دید حاتمی‌کیا باشد که از دنیای ماتریالیستی آرنوفسکی فاصله نجومی دارد ؟!!!! اکنون ‌فرصت نقد روایت خشونت بار و بیرحم تصویر حضرت نوح در کار آرنوفسکی نیست. کارش هیچ جا، هیچ استنادی به هیچ‌وجه حقیقی و باطنی و واقعی زندگی حضرت نوح ندارد و آن تصویر دارن آرنوفسکی خودراُی، یک عقده‌گشایی مدرن و الحادی علیه توحید است. و اگر هم بیان یک کلیت به‌نام ابتکار روایی مناسب موسای حاتمی‌کیا بخواهیم مثال آوریم هم، نوح آرنوفسکی نمونه بدی است. چرا؟ به‌خاطر آن که روایت مبتکرانه و خلاق و نو، مستلزم داشتن تفکر نو است تا تغییر الگوی روایی بنا به اهداف روایی بنا بر تاُویل نگرشی جدید و خاص باشد.‌

حتی از آثاری که نمونه‌های بازخوانی یک داستان مکرر و مشهورند، نقطه اشتراکی و نه الراما کلیتی مشابه می‌توان یافت و روی آن تأمل کرد. مثلا :
بسیاری از ما ژولیوس سزار منکیه‌ویچ را دیده‌ایم. در همه عناصر درست فیلم یک خلاقیت است که می‌درخشد اما امر براستی نو و غافلگیر کننده در سراسر فیلم ژولیوس سزاری است که مارلون براندو ارائه می‌دهد! 

خوب این می‌تواند یک الگوی ارائه چهره جدیدی از قهرمان ما یا پیامبر فیلم باشد به شرطی که در پس‌زمینه نا پیدای تصمیم‌گیری بدانیم از این بازی‌سازی و کارگردانی و بازیگری متفاوت چه تفکر و مقصودی در خدمت ساختار روایی نو داریم. روایت منکیه‌ویچ در ۱۹۵۳ در حقیقت چالشی بین امکانات بی حد و حصر و رهایشگری سینما برای بیان شکسپیر و سزارش نسبت به محبس صحنه تئاتر بود و این هدف گسترش سینمایی و حرکت آزاد دوربین، در بازی سینمایی و موسع مارلون براندو جایگاهی موزون یافت و این بازی در تصویر بافت و وسعت بیان سینمایی و غیر تئاتری منکیه‌ویچ ارج یکه‌ای پیدا کرد.
اگر حاتمی‌کیا قرار بود نه به صورت یک صنعت‌کار که فنی را می‌داند و کارش را پیش می‌برد، بلکه فیلمسازی خلاق و‌ متفکر و بدیع با اهداف مکاشفه وجوه دیده‌نشده و نوی روایت حضرت موسی به خود فرصت تعمق می‌داد در آن صورت می‌توانست از بسیاری کارهای غیرتکراری روی موضوع واحد و متن یگانه و تجربه متفاوت‌شان تأمل کند. مثلا آشوب ما را با تجربه تکان‌دهنده کارگردانی کوروساوا در نقش یک فرمانده روبه‌رو می‌کند، ما با فرمانده‌ای با ابزار معماری و هندسه میزانسن روبه‌روییم و روح حماسی لشکری عظیم و سقوط قدرت پادشاهی سفاک و بومی‌کردن روایت شکسپیری با فضای تاریخی ژاپن و نمایش عظمت منتهی به ذلت... .  

 این خود یک زاویه روایی نو است اما شاه لیر پیتر بروک دارای یک تمایز ماهوی با آثار دیگری است که درباره شاه لیر ساخته شده‌اند. منظورم‌ در اینجا اهمیت بازی‌سازی غریب با بازیگری درخشان پل اسکوفیلد نیست که به ‌آن اشاره شد، بلکه همان فضای پوچی متناسب با وضعیت شاه لیر است که به قولی ما را درگیر حس و حال «نمایش جفنگ» می‌کند و زیبایی‌شناسی آبزورد می‌آفریند. درس تاجر ونیزی مایکل رد فورد آن است که با برداشت‌های نو درباره شخصیت‌ها و تاکیدات زبان سینما از یک کمدی می‌توان یک درام ساخت. هملت کیت برانا هم می‌تواند از منظر بحث ما برای کارگردان ایرانی علاقه‌مند به حفظ اصالت و جزئیات زندگی حضرت موسی (ع) درسی داشته باشد. یعنی می‌توان هیچ ابتکار و دید نوی روایی نداشت بر عکس با دقت باورنکردنی با اصرار به برگرداندن ‌متن اصلی به تصویر سینمایی با همه اجزا فیلم ۴ ساعته جذابی آفرید که پر از نکات دیدنی جزئی است و درس دیگر فیلم برانا برای حاتمی‌کیا می‌توانست این باشد که در اوج توانایی تکنیکی چگونه به جای خودنمایی تکنولوژیک و جلوه‌فروشی ویژه به‌جای کارگردانی مسلط، بکوشیم همه چیز و همه فنون و تکنیک‌های مدرن و پسامدرنیستی فیلمسازی را در خدمت آن بگیریم که به بهترین صورت متن اصلی خود را بیان کند. 

در سال ۱۹۴۴ لارنس اولیویه هنری پنجم شکسپیر را ساخت، به شیوه کاملا کلاسیک و‌ طبق قاعده و بدون تغییر نگرش روایی، اما فیلم یک‌ کانون تازه داشت یک نگرش ملی‌گرایانه و در اصل ناسیونالیستی متناسب با وضع جنگی انگلستان حاکم‌ بر فیلم بود. رومئو و ژولیت شکسپیر در کار لورمن و با شرکت دی‌کاپریو یک اثر امروزی بود. جاستین کرزل هم با آوردن داستان به قرن نوزدهم فضا را از عصر شکسپیر به عصری دیگر کشاند. کار زفیرلی روی همین نمایش هیچ‌یک از مسیر‌های نو آوری را طی نکرد اما چنان با قدرت اصل رومئو و ژولیت را روایت سینمایی کرد که قلوب را به اصل ماجرای شکسپیری پرت نمود. باز کنت برانا از هنری پنجم یک اثر با رگه ضدامپریالیستی ساخت. گاس ون سنت بنا به فرمان سرشت خود، عمل کرد یک برداشت همجنس‌بازانه از دو نمایش شکسپیر با محوریت هنری چهارم‌ و داستانی امروزی پدید آورد. دامنه باز قرائت از متون موجود امکان موشکافی هرگونه برداشت و زاویه جدید روایی درخصوص متون زندگی‌نامه‌ای و ماجرای پیامبران یا افراد تاریخی را به سینما می‌دهد. از ناقوس‌های نیمه‌شب اورسن ولز که اثر شکسپیری وفادار به مفاهیم کلیدی شکسپیر است تا سریر خون کوروساوا که روایت یک‌سر ژاپنی شده مکبث است، راهی است که به حاتمی‌کیا گوشزد می‌کند حرف نو و ژرف‌بینی در داستان موسی(ع) اگر زمینه فهم، تفکر، پژوهش و نگرشی مستقل وجود داشته باشد تا چه گستره‌ای به تدبر ما پا می‌دهد و امکان مکاشفه نو برای اهل تفکر همیشه وجود دارد. 

☆☆☆☆☆

اکنون ‌مخاطبم منتقدانی است که نگاه جدید به داستان حضرت موسی (ع) را امری الزامی برای حاتمی‌کیا دانسته‌اند. ما اتفاقا در تاریخ سینما با مروری ولو شتاب‌زده در اطلاعاتی که از آثار اقتباسی به اشتراک گذاشته می‌شود به‌سادگی می‌توانیم بیابیم که پاره‌ای از مهم‌ترین آثار اقتباسی ارزش‌شان به وفاداری با همه جزئیات به خود زندگی و یک‌نمایش و... چه درباره پیامبران و چه درباره چهره‌های نامدار سلاطین و آثار کلاسیک کسانی چون شکسپیر بوده است. یکی از آثار کنت برانا درباره هنری پنجم و نیز کارهای شکسپیری اورسن ولز و الیویه چنین بوده‌اند. پس مشکل اصلی موسی کلیم‌الله تغییر ساختار وفادار به روایت نیست، بلکه بی‌توجهی به عمق و لایه‌های باطنی روایت قرآنی درباره کلیم‌الله و تصویر‌سازی قرآنی است. 

من کمی درباره ابعاد حیرت‌انگیز این زیبایی‌شناسی قرآنی داستان موسی(ع) سخن می‌گویم. قضاوت خواهید کرد چه دریایی از ذخایر محتوایی و ساختاری وانهاده شده است. 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها