چند سال قبل افسرویژه قتل یکی ازشهرهای جنوب کشور بودم.معمولا نزاع یا درگیری در حالت غیرعادی، بیشترین انگیزه قتلهای ما بود و خیلی زود پروندهها کشف میشد. خیلی قتل پیچیده و خانوادگی نداشتیم.یک روز خنک پاییزی زنی با یک پرونده مفقودی پیش من آمد و گفت: همسرم از دیروز گم شده و جواب تلفن نمیدهد تا اینکه بعد ازچند ساعت موبایلش خاموش شد و من نگران شدم. به دنبالش گشتم اما وقتی اثری از شوهرم پیدا نکردم تصمیم به شکایت گرفتم.اول تعجب کردم که چرا پرونده به من ارجاع شده و فکر کردم اشتباهی رخ داده، با رئیس تماس گرفتم که گفت: من حرفهای زن جوان را شنیدم، در پرونده احتمال قتل وجود دارد و خودت رسیدگی کن. بعد از قطع کردن تلفن، از زن جوان پرسیدم آخرین بار شوهرت را کجا دیدی که گفت: همسرم برای دیدن مادرش به خانه آنها رفت و بعد از آن دیگر خبری از او نشد. خانواده همسرم میگویند سهراب از خانه آنها بیرون رفته است. پرونده را از زن جوان گرفتم و مطالعه کردم و قول دادم که خیلی زود راز گمشدن شوهرش را کشف کنم.ساعتی بعد پرونده را دوباره خواندم، سرنخی داخل پرونده نبود. روز بعد استعلام تلفن همراه سهراب را گرفتم که مشخص شد آخرینبار در اطراف خانه مادرش فعال بوده و بعد از آن جای دیگری آنتن نداشته است. راهی خانه مادرش شدم که فهمیدم مادر، خواهر و دوبرادر مرد گمشده با هم در یک خانه زندگی میکنند. از مادرش سؤال کردم که گفت پسرش بعد از ساعتی از خانه خارج شده است.
برادرش سپهر هم مدعی شد که سهراب برای خریدمیوه از خانه خارج شده است.ازدیگر اعضای خانواده هم اطلاعات به درد بخوری به دست نیاوردم.رفتار سپهر مشکوک بود و به همین خاطر به تحقیق از زن مرد گمشده پرداختم. سهیلا گفت که سپهر و سهراب با هم اختلاف دارند. از بقیه فامیل هم تحقیق کردم که گفتههای سهیلا را تأیید کردند.یکباردیگر از برادر کوچکتر تحقیق کردم که سپهر همان حرفهای قبلی را زد. اضطراب نگاهش به من میفهماند که چیزی را مخفی میکند. با بازپرس پرونده صحبت و درخواست کردم برادر کوچکتر بازداشت شود که موافقت کرد. پنج روز از گمشدن مرد ۴۰ ساله میگذشت که سپهر را بازداشت کردیم. دو روز اول همان حرفهای تکراری را گفت و خود را از سرنوشت برادر بزرگترش بیخبر نشان میداد. روز سوم از او خواستم واقعیت را بگوید و خودش را خلاص کند که شروع به حرف زدن کرد.
مرد جوان که انگار میخواهد بار سنگینی را روی زمین بگذارد، شروع به اعتراف کرد و گفت: آن روز سهراب به خانه ما آمد و از من یک میلیون تومان پول قرض خواست. گفتم که من ۵۰ هزار تومان بیشتر ندارم. سر این موضوع بحثمان شد. کار به درگیری کشید که به طبقه پایین رفتیم. من و او خیلی اختلاف داشتیم و من دنبال فرصت بودم که از او انتقام بگیرم. وقتی به پایین رفتیم با چند ضربه چاقو او را کشتم و بعد جسدش را داخل گونی گذاشتم. منتظر شدم خواهرم از خانه خارج شود و بعد جسد برادرم رادر داخل گودالی که از قبل حفر کرده بودم، دفن کردم. کسی به من شک نمیکرد، چون کسی نزاع ما را ندیده بود. با اعترافات سپهر سریع به آدرس محل دفن رفتیم و جسد برادرش را از گودال دو متری خارج به پزشکی قانونی منتقل کردیم تا علت اصلی مرگ مشخص شود.وقتی از مادر و خواهرش سؤال کردم که چطور متوجه نزاع و درگیری نشدید، ادعا کردند که ما صدای درگیری نشنیدم و متوجه نشدیم که دو برادر باهم درگیر شدند، چه برسد که سپهر برادرش را کشته باشد.
پسر کوچک خانواده هنگام پیدا کردن جسد سهراب پیش من آمدوگفت: جناب سروان میخواهم رازی رابه شما بگویم.سهدانگ خانهای که مادر، برادر و خواهرم زندگی میکنند برای سهراب است. برادرم همیشه استرس این را داشت که بعد مرگ مادرم، سپهر خانه را خالی نکند و سهم او را تصاحب کند. سر این موضوع همیشه درگیر بودند و اختلافات زیادی داشتند، ولی فکر نمیکردیم کار به جنایت و برادرکشی برسد. آنها گاهی اختلاف مالی داشتند و نگرانی سهراب همیشه سر خانه بود.وقتی درگیر میشدند در حد درگیری لفظی بود. فکر نمیکردیم کارشان به زد و خورد و قتل بکشد.همه خانواده از این کار سپهر شوکه هستیم. یک هفته بعد با تکمیل شدن تحقیقات و ارسال جواب پزشکی قانونی، کار ما تمام بود و فقط بازسازی صحنه جنایت مانده بود. مرد جوان را به خانهشان منتقل کردیم تا صحنه جنایت را بازسازی کند.او صحنههای درگیری و قتل را بازسازی کرد و وقتی به محل دفن جسد رسیدیم تا این صحنه را بازسازی کند، بغضش ترکید و نتوانست صحنه را ادامه دهد، او فقط برادرش را صدا میزد. ما که دیدیم امکان ادامه بازسازی در محل امکانپذیر نیست و قاتل حال روحی مساعدی ندارد، با دستور بازپرس جنایی صحنه را متوقف و به پلیس آگاهی بازگشتیم. چند ماه بعد پیگیر پرونده شدم و فهمیدم اولیایدم برای سپهر درخواست قصاص کردهاند.