سرگشته دروابستگی به توهم رسیدن به احساسات خوب، غافل از اینکه آدم شرایط بدرابدتر نمیکند.میگفت کسی دراصطبل خانهاش یک اسب و یک الاغ داشت. اسب گاهی لگد میپراند، صاحب آن قید اسب را زد و سوار الاغ شد. برای فرار از چیزی به خلأ و بیوزنی پناه میبریم اما آدم عاقل از لج اسب، سوار الاغ نمیشود.
سرگشتگی
اصولا آدم دوست دارد چیزی، کسی یا احوالی را برای خودش داشته باشد که در وقت سستی و کرختی در آن چنگ بزند. یا به قول دکتر شریعتی، دست به دعا میشود تا خدا برایش کسی یا شاید چیزی بیافریند تا در او بیارامد. خودمانیاش میشود منبع آرامش اما اگر همین منبع آرامش را درست تشخیص ندهیم و برای فرار سطحی و زودگذر از احوال بدمان به هر چیزی چنگ بزنیم و به آن عادت کنیم، دیگر منبع آرامش اصیل و خداداد ما نخواهد بود. اینجاست که واژه تخدیر پا به فرهنگ لغت میگذارد. تخدیر یعنی بیحس شدن، سستشدن. عادت کردن به حالتی خاص که البته چون تخدیرسخت در دهن میچرخد، اسمش را میگذارم یک وابستگی ازسرعادت. از قدیم هم که گفتهاند ترک عادت موجب مرض است، پس فکر نکنید کنار گذاشتنش به این آسانیها باشد. از آنجا که تخدیر و مخدر هم خانواده هستند، به شما حق میدهم که ذهنتان برود سمت آن مستندهای تلویزیونی که چهره شطرنجی و صدای خشدار کسی که دو زانو گوشهای از خیابان نشسته است را نشان میدهد اما واقعیت این است که هر کاری که خودش در حاشیه قرار بگیرد و فقط برای فرار از حال بد آن لحظه به آن کار پناه ببریم، مثال خوبی برای تخدیر است. حالا چه سروکار فرد به اعتیاد بیفتد، چه در حد یک فیلم دیدن باشد. آنوقت فقط خماری میکشیم و تا به آن حال، آدم یا چیز نرسیم، سرخوش نمیشویم. یک خماری بدون نشئگی اما به قول آقای آلبر کامو، برای بعضی خماریهای عمیق، آسپرین جوابگو نیست.
افسارِ اختیارم
یک پاکت کوچک میرود کف دستشان. یک چیزی شبیه سنگ نمک خردشده. آن دوتا که انگار خیلی هم بزرگتر از من نیستند، میروند. آن آقای محترم که به دنبال درآوردن یک لقمه نان حلال است هم میرود و شما میمانید و این حس که آیا من شبیه موادفروشها هستم؟! خاطرهام رودهدرازی نشود، باید بگویم این نزدیکترین تجربه من با یک مساله اجتماعی مثل اعتیاد است. حتما میدانید که اعتیاد هم نوعی بیماری است و باید برایش به دنبال درمان گشت اما یادتان که نرفته، برای بعضی دردها آسپرین جوابگو نیست. مشخصترین ویژگی آفرینش آدم، همین دارای اختیار بودن است که گاهی فراموشمان میشود و ناخواسته یا از سر نبود آگاهی کافی، گرفتار این دام میشویم. جسم و روح فرد معتاد به مواد مخدر عادت کرده است. همه چیز زندگیاش شرطی شده. نبود مواد مخدر بیحوصلهاش میکند. دیر رسیدن موادبه دستش روح و روان و جسمش را بههم میریزد و آدم وقتی به چیزی عادت کند، خودش را در آن جست و جو میکند. با همه اراده و اختیاری که فقط انسان در این زمین دارد، در برابر مخدر بیاختیار و بیاراده میشود و تا به خودش بیایید، در منجلاب اعتیاد غرق شده است. اصلیترین ویژگی وابستگی هم همین است. وابستگی به هر حالی یا به هر چیزی، انسان راضعیف میکند. فرد معتاد به آن حالت وابسته شده است و حالا به خیالش برای آرام شدن باید بازهم دود باشد و دود. بیخبر از اینکه در این دور باطل، آرامش جایی ندارد. ازدودشد دریغا آیینه دلم تار/نفرین به هرچه افیون لعنت به هرچه سیگار
عبادت از سر عادت
شاید فکر کرده باشید تخدیر فقط در معنای اعتیاد است اما اینطور نیست.گاهی تخدیر در نیت آدم است. در گوشی که نه اما با احتیاط میگویم، حتی اعمال عبادی هم دچار تخدیر میشود. درست است که عادت به کار خوب، پسندیده است اما عادت کردن، ارزش کارها را پایین میآورد. اتفاقا این موضوع در تعالیم دینی هم پررنگ است و آفریدگار این عالم هم راجع به عادت کردن به ما هشدار داده است. حالا ممکن است پیش خودتان فکر کنید این یک ویژگی مخصوص به دین اسلام است اما باید بگویم در تمام ادیان الهی و در تمام ادوار، پیامبران به مردم هشدار دادهاند که مبادا انجام عبادات برایتان عادت شود. باارزشترین اعمال انسان هم اگر از روی عادت و بدون قصد، هدف و آگاهی باشد، اثری روی آدم نمیگذارد. خداییتر که نمیشویم هیچ، ارزش واقعی آن کار را هم رعایت نمیکنیم، حتی اگر آن عمل ستون دین باشد. امام صادق علیهالسلام میفرماید: به طولانی کردن رکوع و سجود کسی نگاه نکنید؛ زیرا شاید این چیزی باشد که به آن عادت کرده باشد که اگر ترکش کند، وحشت میکند؛ لیکن بهراستی در گفتار و ادای امانت نگاه کنید».
تکرار مکررات
بود شخصی لش و بیکاره و بیعاره و میخواره به پاریس، که رفت آخر به بر دکتر و چون دکتر از او حال بپرسید، ز دست مرض و درد بنالید. خلاصه دکتر بفرمود: تو بایست که پرهیز کنی، دوری از این آب شررخیز کنی، سخت پی ترک عزم کنی، عزم خودت جزم کنی. هر وقت که افتاد در سرت هوس خوردن آن آب شررخیز بخور در عوض آن یکی سیب. مرد بیمار، از این حرف به یکباره پریشان رو کرد بدان دکتر و فریاد که این راه یقینا عملی نیست. چطور دست به این کار خطرناک نزنم و جای آن حال، یکی سیب خورم. ظرف شب و روز چگونه ۱۵۰ عدد سیب ز گلو پایین کنم؟
تخدیر درهربخش اززندگی چنین چیزی است، بچهها. آدم را لش و بیکاره میکند و دست آخر باید برویم پیش یک دکتر اما عادتهای نهادینه، دکتر نمیشناسند. با نسخه و تجویز سر به راه نمیشوند. یک مدت هرروز سر ساعتی مشخص، فیلم ببینید. بعد از چند روز به دیدن فیلم در این ساعت عادت کردهاید و بلا از همین نقطه شروع میشود. حالا دیگر به دنبال به دست آوردن شادی نیستید. فقط برای فرار از خماری عادت باید دوباره یک فیلم بگذارید و ببینید یا یک موسیقی گوش کنید یا ... اما این ماجرا همینجا هم تمام نمیشود. مثل بدنی که به دارو مقاوم میشود، روح به عادتها مقاوم میشود و حالا باید دوز مصرف را زیادتر کرد. به جای دوتا ترک گوش دادن، حالا باید سه تا و بعد چهار تا دست آخر تمام روز چیزی گوش کنید. از یک جایی به بعد حتی مهم نیست چه چیزی گوش کنید یا چه فیلمی ببینید، مهم این است که از احساس خلأ تخدیر به سمت چیز دیگری فرار کنید. جیمز کلیر در کتاب عادتهای اتمی میگوید: هرچقدر عادتها معمول و عادی شود؛ کمتر جالب و کمتر رضایتبخش خواهد بود. آنگاه ما خسته میشویم.
روزمرگی
گاهی زندگی کردن کسلکننده میشود و فقط برای اینکه عادت کردهایم به زندگی ادامه میدهیم. یک خستگی ملالآور همیشگی روی دوشمان جا خوش میکند، چون همهچیز عادی شده است. احساس میکنم ماجرا زیادی دارد پیچ میخورد. فرض کنید در یک کارگاه نجاری هستید و با چکش روی میخها میزنید. همهچیز عادی است تا جایی که ناگهان چکش میشکند تا آن لحظه درکی از محیط نداشتیم چون به صدای کوبیدن میخ با چکش عادت کرده بودیم اما حالا یک جرقه باعث شد بیشتر به اطراف نگاه کنیم تا در دام روزمرگی گرفتار نشویم. روزمره شدن زندگی، آدم را خسته میکند وخستگی یکی ازمقدمات شکست است. قانون گلدیلاکس میگوید انسان هنگام کار بر روی وظایفی که درحد تواناییهای فعلیاش است، بالاترین سطح انگیزه را تجربه میکند. بزرگترین تهدید برای موفقیت شکست نیست، بلکه خستگی است. گاهی در زندگی لازم است چیزی مثل همان چکش بشکند تا ما بدانیم کجاییم و به کجا میرویم. البته این را هم خاطرنشان کنم که این روزمرگی فقط حاصل دنیای ما و امروز ما نیست که آقای رودکی هم ۱۱ قرن پیش میگفتند: با صد هزار، تنها/بیصد هزار، تنها.