نگاهی به کتاب «فرجام یک دشمنی: بنی‌امیه و بنی‌هاشم»

به‌ نام‌ تاریخ؛ به ‌کام مورخ

تاریخ با تمامی تعاریف و تفسیرها ریشه درگذشته‌ انسان دارد و آنچه حائز‌اهمیت است «نحوه‌ مواجهه‌»ما ونسبت مابا این پدیده‌هاست. انسان جست‌وجوگر و دغدغه‌مند در قرن۱۸ در دریای عمیق این سؤالات غرق بود که واژه «فلسفه تاریخ» توسط «ولتر» وضع شد.
تاریخ با تمامی تعاریف و تفسیرها ریشه درگذشته‌ انسان دارد و آنچه حائز‌اهمیت است «نحوه‌ مواجهه‌»ما ونسبت مابا این پدیده‌هاست. انسان جست‌وجوگر و دغدغه‌مند در قرن۱۸ در دریای عمیق این سؤالات غرق بود که واژه «فلسفه تاریخ» توسط «ولتر» وضع شد.
کد خبر: ۱۴۸۸۸۹۳
نویسنده امیرحسن اوصالی - منتقد
 
اگر چه ما چنین اصطلاحی را در تاریخ‌نگاری اسلامی در لغت نداریم اما گاهی درعمل و اندیشه‌ برخی نویسندگان و مورخان مشاهده می‌کنیم که دنبال چنین مسأله‌‌ای در تاریخ بوده و به‌رشته‌ تحریر درآورده‌اند.تقی‌الدین مقریزی که در خانواده‌ای اهل علم و فن ‌زاده شده است، اولین آموزه‌ها را در کنار جد مادری‌اش آموخت و حافظ قرآن شد و همچنین از زمان کودکی به درس و تحصیل پرداخت و در این راستا  سفرهای علمی بسیاری نیز انجام داد. او حتی در دوران جوانی خود معلم فرزندان شاهان و امیران دولت مملوکی بود. وی کتابی با عنوان «النزاع و التخاصم فی‌ما‌بین بنی‌امیه و بنی‌هاشم» دارد که در این اثر به کرّات می‌توان ردپای روش‌شناسی «ابن‌خلدون» را مشاهده کرد. این کتاب با ترجمه‌ «سیدعباس بنی‌هاشم بیدگلی» توسط نشر هرمس با عنوان «فرجام یک دشمنی: بنی‌امیه و بنی‌هاشم» ترجمه شده است.
روش مقریزی در این کتاب بررسی نزاع بنی‌امیه و بنی‌هاشم از آغاز تا پایان خلافت عباسی، آن ‌هم براساس دیدگاه اهل تسنن است. آنچه باید به آن توجه کرد این‌که دعوای ما دعوای تاریخی و نقل‌وقول تاریخ نیست که دعوای اندیشه و تفکر است. اگر در روند نقل تاریخ که علمی است مبتنی بر «ظن معتبر» که استدلالی از آن به‌پا نمی‌خیزد، دست به‌ دامان مبنا و متنی تحریف‌ناپذیر نشویم که هر دو طرف نیز به آن معتقد باشند، کلاهی به گشادی وسعت تاریخ بر سرمان رفته است!
ما قرآن و نگاه قرآنی را آیینه‌ سخن و تحلیل‌های مقریزی قرار‌می‌دهیم تا اثبات کنیم که وی با نقل «گزینشی» تاریخ از کتب اهل سنت، توپ را در زمین بنی‌هاشم انداخته و بنی‌امیه را طهارت می‌دهد که این امر می‌تواند سهوا اتفاق افتاده باشد!
مقریزی در این کتاب تحلیل خود را ذیل یک مسأله بیان می‌کند که: «چرا بنی‌امیه به خلافت دست یافتند درحالی‌ که بنی‌هاشم در آن مقطع از قدرت و خلافت بی‌بهره ماند؟»
مقریزی برای تحلیل این واقعه به ‌زمینه‌های ستیز و دشمنی بنی‌امیه می‌پردازد که ریشه در قبل از طلوع خورشید اسلام در مکه است و با بیان شرح خویشاوندان و نزدیکان پیامبر(ص) به‌مسأله‌ «ذوی‌القربی» می‌رسد که با این ادعا که پیامبر سهم ذوی‌القربی را به‌ غریبه‌ها و بقیه قریش و اعراب نمی‌دهد، شکاف دیگر اختلاف را نتیجه می‌گیرد. نویسنده در ادامه‌ کتاب استناد به روایاتی می‌کند که در آن فضائلی از بنی‌امیه به میان آمده است! در میان راویان این احادیث نام «ابو هریره» که در کذاب بودن و جعل سخن کردنش اتفاق‌نظر است، مشاهده می‌شود که عجیب است مورخی چون مقریزی به‌چنین روایاتی استناد کرده و نتیجه می‌گیرد!
مقریزی مسیر کج را فراتر رفته و در فصل‌های آخر کتاب در باب خارج شدن خلافت از دست حضرت علی(ع) می‌نویسد: «برخی خارج شدن خلافت بعد از پیامبر از دست علی را و در دست گرفتن ابوبکر و عمر و سپس عثمان را این امر دانسته‌اند که چنانچه خلافت بعد از پیامبر به دست علی افتاده بود امکان داشت کسی بگوید که خلافت امری موروثی شده است!» و با خواندن نیک و پسندیده بودن این سخن ادامه می‌دهد: «و برای من روشن است که گماردن بنی‌امیه بر کارها و امور اشاره‌ای از آن حضرت به این حقیقت بوده است!»
پس می‌شود از مقریزی سؤال کرد که اگر پیامبر(ص) تنها از بنی‌هاشم فرمانده و مسئول برای شهرها و لشکرها انتخاب می‌کرد باز شبهه‌ موروثی و فامیلی بودن مسئولیت‌ها پیش نمی‌آمد؟!
نگرش و نگاه مقریزی به مسأله خلافت علی(ع) علنا نگاهی غلط و ناصواب است. مگر نه این‌که خداوند متعال حکومت و وارثان زمین را برای متقین می‌داند و آنها را مستحق‌ترین مردم برای هدایت و تربیت مردم؟ 
مقریزی نقل می‌کند، در حدیث ابی‌سعید خدیری آمده که پیامبر(ص) فرمود: «امین‌ترین افراد برای من در همراهی و در مال ابوبکر است و اگر قرار بود در میان امتم دوستی انتخاب کنم، ابوبکر را برمی‌گزیدم!»
و باز می‌توان از نویسنده سؤال کرد که باوجود این حدیث چرا پیامبر(ص) دختر خود را به ‌نکاح علی(ع) درآوردند؟ اگر این روایت در کنار روایت غدیر که تمامی مورخین سنی و شیعه نقلش کرده‌اند گذاشته شود، آیا مخاطب را به ‌خنده وانداشته‌ایم؟ که این تناقض در سخن نبی(ص) چگونه ممکن است؟
مقریزی به‌وضوح نشان می‌دهد که دارد با «تاریخ گزینشی» دست به نتیجه‌ای می‌زند که خود می‌پسندد. کاش نویسنده کتاب در تحلیل‌هایش نظری بر خطبه فدکیه‌ حضرت زهرا(س) نیز می‌کرد.
و تیر خلاص سادگی مقریزی در این کتاب مانند دانستن خلافت اسلامی با ملت موسوی است! وی می‌گوید موسی(ع) که از نوادگان لاوی به حساب می‌آید، چون چشم از جهان بست، هیچ‌کدام از نوادگان لاوی که از خویشاوندان نزدیک موسی بودند، جانشین وی نشدند و همین اتفاق نیز برای پیامبر‌(ص) افتاد! و بعد از شهادتش، کسی از نوادگانش به خلافت نرسیدند! و اگر بگویم کمر منطق از این استدلال مقریزی شکسته می‌شود گزاف نگفته‌ام.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها