فروردین سال۹۰به عنوان افسر ویژه قتل دریکی ازاستانهای شمالی مشغول کار بودم.روز ششم فروردین آخرین روز شیفت کاریام در تعطیلات نوروز بود و آماده میشدم به تعطیلات بروم. ساعت۱۱صبح تلفن اداره ویژه قتل زنگ خورد و آن سوی خط مامور پلیس رودبار از مرگ مشکوک راننده تریلی در کنار جاده خبر داد.سریع به آدرس اعلام شده رفتم و افسر پلیس گفت: یک تریلی سه روز است از کنار جاده تکان نخورده و مردم محلی مشکوک شده و به پلیس خبر دادند. ما برای بررسی آمدیم. داخل تریلی راننده بیجان افتاده بود. بعد هم به شما خبر دادیم. وارد کابین تریلی شدم و سر صحنه احتمال دادم که گاز پیکنیک او را گرفته است. هیچ نکته مشکوکی نبود. بازپرس جنایی هم دستور انتقال جسد را داد. فردا ظهر برای سفر آماده میشدم که همکارم تماس گرفت و گفت: جناب سروان هویت راننده کامیون را پیدا کردیم. عبدا... ۵۳ ساله اهل کرج است اما همسرش میگوید او قرار بوده از تهران به خوی میلگرد ببرد. جناب سروان هیچ میلگردی بار تریلی نبود. موضوع را با رئیس اداره در میان گذاشتم که گفت اگر میشود سفر نرو. خانوادهام را قانع کردم و راهی اداره آگاهی شدم. رئیس منتظرم بود. وقتی به اداره رسیدم یکراست به دفتر رئیس رفتم که گفت: کشف جسد دیروز مشکوک است. دی ماه هم پرونده مشابه سرقت میلگرد در همان محل را داشتیم که راننده شانس آورد زنده ماند. از تو میخواهم سفر نروی و آن پرونده را هم در اختیارت میگذارم و رمزگشایی از آن را انجام بده. در همین حین گزارش پزشک قانونی آمد و مشخص شد راننده تریلی به علت اصابت جسم سخت به سرش به قتل رسیده است. پرونده سرقت ناموفق قبلی را از همکارانم گرفتم. آنچه در این پرونده با قتل عبدا... یکی بود، سرقت بار میلگرد بود. در سرقت اول که در جاده صومعهسرا رخ داده بود، با راننده تماس گرفتم و بعد از اینکه مقداری صحبت کردم، از او خواستم بگوید برایش چه اتفاقی افتاده است. مرد میانسال گفت: سوار بر تریلر حامل ۲۰ تن میلگرد بودم که در حوالی شهرستان صومعهسرا راننده یک دستگاه پژو ۲۰۶ به بهانه پرسیدن نشانی از من کمک خواست. وقتی کنار جاده توقف کردم ناگهان راننده پژو و همدستش با یک دستمال بیهوشم کردند. چند ساعت بعد نیز راننده فداکاری مرا به بیمارستان رساند و نجاتم داد. اگر آن راننده سراغم نمیآمد من مرده بودم. آنها تریلی و بار را با هم سرقت و مرا کنار جاده رها کردند. البته پنج روز بعد تریلی در یکی از جادههای روستایی اطراف رشت خالی از بار پیدا شد. بعد از شنیدن اظهارات راننده نجات یافته متوجه شدم اعضای یک باند پشت قضیه هستند و هر لحظه ممکن است راننده دیگری قربانی جنایت شود. از رئیس خواستم با توجه به طرح نوروزی به همه گشتیها ابلاغ کنند مراقب تریلیهای حامل بار آهن باشند و در توقفگاههای تریلیها نامحسوس حضور داشته باشند تا قبل از وقوع جنایت دیگری بتوانم اعضای این باند را دستگیر کنم. یک روز در اداره پروندهها را مرور میکردم که به ذهنم رسید این حجم از بار را دزدان به تنهایی نمیتوانستند جا به جا و به تریلی دیگری منتقل کنند. برای همین تمرکزم را روی تریلیها و جرثقیلهای استان گذاشتم. خیلی سخت بود که بتوانم از این راه به نتیجه برسم اما این تنها سرنخ من بود. یکی از رانندگان جرثقیل گفت: جناب سروان من ۲۸ اسفند یک بار از روی یک تریلی در رودبار به تریلی دیگری منتقل کردم. معجزه اتفاق افتاد و فهمیدم این همان جرثقیل است و امیدم زیاد شد. با هماهنگی بازپرس و رئیس اداره راننده جرثقیل را به پلیس آگاهی دعوت کردم. مرد جوان روبهرویم نشست و بدون هیچ مقدمهای گفت: روز ۲۸ اسفند پسر جوانی به من مراجعه کرد و مدعی شد تریلیاش خراب شده و بار میلگرد دارد. از من خواست برای جابهجایی بار به کمکشان بروم که به جاده رودبار رفتیم و من میلگردها را جابهجا کردم. هیچ مورد مشکوکی نبود و من جنازهای آنجا ندیدم. راننده تریلی که بار را روی آن گذاشتم را میشناسم. شماره و آدرس راننده تریلی را گرفتم و بعد از هماهنگی با بازپرس، به خانهاش رفت. ساعت چهار عصر بود که با راننده تریلی تماس گرفتم و از او پرسیدم کجاست که گفت رشت است ومیخواهد صبح فردا به سمت تبریز برود. از او خواستم همین الان به اداره آگاهی بیاید. تا او بیاید سوابقش را استعلام کرم که مشخص شد هیچ سابقه کیفری ندارد و جزو رانندگان خوشنام است. یک ساعت بعد راننده تریلی روبهروی من نشست و با تعجب از اینکه چرا به اداره ویژه قتل پلیس آگاهی احضار شده، پرسید جناب سروان چه اتفاقی افتاده است؟ تا به اینجا برسم هزاربارمردم و زنده شدم. نمیدانم چه اتفاقی افتاده که من را این ساعت روز احضار کردید. از او خواستم در مورد باری که از جاده رودبار برده است توضیح دهد که گفت: آخرین روزهای سال به خاطر شلوغی جاده و آمدن مسافران معمولا کار نمیکنم. روز ۲۸ اسفند سعید یکی از تجار آهن از من خواست بارش را که به علت خرابی تریلی کنار جاده مانده است برایش به رشت بیاورم. به رودبار رفتم و بعد از بار کردن میلگردها به انبار او در رشت آمدم و بار را خالی کردم. از او خواستم آدرس انباری که بار را خالی کرده بدهد که آدرس را روی برگه نوشت.به مرد راننده که بسیار خوشرو هم بود گفتم در این مورد با هیچکس حرف نزند. سوابق سعید را استعلام گرفتم که مشخص شد چند سال قبل به اتهام سرقت پراید دستگیر شده است. ساعت ۸ شب شده بود. میترسیدم تا صبح موضوع لو برود و عاملان سرقت و جنایت متوجه شده و فرار کنند. همان شبانه با هماهنگی رئیس پلیس آگاهی استان دو تیم عملیات در اختیارم قرار گرفت و با همکارانم راهی انبار آهن شدیم. وقتی وارد آنجا شدیم سه کارگر حضور داشتند که مدعی شدند کارگر اینجا هستند و خبری از سرقت ندارند. در بازرسی انتهای انبار بخشی از میلگردهای سرقتی را کشف کردیم.ساعت۱۲شب شده بود و میخواستم قبل از خبردار شدن سعید او را دستگیر کنم، آدرس خانهاش را گرفتیم و دو نفر از همکاران در انبار ماندند تا کارگران به سعید خبر ندهند و ما بتوانیم اورادستگیر کنیم.سعید خانه نسبتا مجللی داشت که تمام ورودیها و اطرافش دوربین مداربسته داشت. اگرمیخواستیم وارد خانه شویم، احتمال داشت او ازطریق دوربین بفهمد و فرار کند یا بلایی سر خودش بیاورد. ساعت ۵ صبح بود که وقتی ماشینش را در پارکینگ دیدیم، مطمئن شدیم در خانه است. ازطریق خانه همسایه وارد شدیم و اورا دررختخواب دستگیر کردیم.بعد از ۳۶ساعت بیخوابی وقتی به اداره رسیدم. صبح فردا بازجویی را آغاز کردم که گفت: من تاجر آهن هستم ومیدانستم که بارهای تبریز ازمسیر گیلان عبورمیکنند، موضوع را با دو دوستم مطرح کردم وباند سرقت محموله آهن تشکیل دادیم.سرقت اول را در دی ماه به راحتی انجام دادیم ومحموله را یک هفتهای فروختم که سود خوبی به هر سه ما رسید. من در آستانه ورشکستگی بودم که این سرقت نجاتم داد. بعد دوستانم که از اینکار خوششان آمده بود پیشنهاد دادند بازهم سرقت کنیم که تریلی دوم را اطراف رودبار شناسایی کردیم. شبانه سراغ راننده رفتیم که مقاومت کرد. با ما درگیر شد که با چوب چند ضربه به سرش زدیم. صبح فردا با اجاره تریلی و جرثقیل، بار را به انبار آوردیم. با اعترافات او عصر همان روز شاهین و مسعود دو همدست تاجر آهن را دستگیر کردیم که مشخص شد قصد داشتند دو روز دیگر سومین محموله را هم سرقت کنند. همه آنها را به محل قتل راننده تریلی بردم و صحنه جنایت را بازسازی کردند. با تکمیل پرونده آنها را تحویل زندان دادم.