یکی از دلایل چنین ضرورتی برای تحول و ارتقا، همانا روزآمدنبودن درسهای دانشگاهها و تفاوت دیرینه جهتگیریهای علمی ما با جهان مدرن است؛ معرفت علمی و دینی با هم تعارض ندارند. سیطره کمی و کیفی بر جهان و ارضای نیازهای بشر هدف علم مدرن است؛ اما سوگیری دین، کمی تفاوت دارد، زیرا درجهت و بهسمت وحی است. از آنجا که معرفتشناسی، سوگیری را مشخص میکند، پس علم نیز از این رهگذر است که جهت مییابد و جبهه میگیرد. حاکمیت علم بر دین مساله دیگری است که به بتپرستی مدرن و ابزارانگاری و شیءوارگی انسان منجر شده که فقط به سود شرکتهای چندملیتی است؛ آنها به روح و روان ما و نیازهایش هیچ توجهی ندارند. از سوی دیگر، توجه به هستیشناسی است که جهت ما را به بود و نبود خدا و خداگرایی سوق میدهد. انتخاب دین یا نیستانگاری دو راه متفاوت است اما با پذیرش دین است که دست من انسان برای انتخاب روشها بازمیماند. دقت بفرمایید! با پذیرش دین از حس و عقل و وحی (که عرفان باطن آن است و جای انکار ندارد و در تمام ادیان وجود داشته و دارد) میتوان بهره برد و از روش کمی و کیفی و ترکیبی استفاده کرد. میدانیم که دانشگاههای اروپایی ناگزیرشدند از دهه ۶۰ به وجود این سه روش اقرار کنند. از آنجا که ما با معرفتشناسی کمیگرایان از دیرباز اختلاف پیداکردیم، همین باعث میشود در مسائل خودمان و سرفصلهامان بازنگری کنیم. زیرا جامعه دینی ما با جامعه لائیک متفاوت است. همچنین سرفصلهایی که در آغاز انقلاب مشخص کردیم، امروز دیگر پاسخگوی نیازهای جامعهمان نیست. نخستین کار ما برای روزآمدکردن سرفصلهامان این است که از علم مدرن باید خروج کنیم یا دستکم این روندهای فعلی را اصلاح کنیم؛ به این ترتیب که شیوهای از معرفتشناسی را در پیش بگیریم که خردمندانهتر و انسانیتر باشد.
دیگر نکته مهم این است که برخلاف کشورهای تحولیافته در کشور ما استقلال دانشگاهها بسیار ناچیز است. بیش از اندازه تحتنظر وزارت علوم هستیم. باید وزارت یاد شده ضمن اعطای استقلالی خردپذیر به دانشگاهها، به حمایت از این نهاد هم بپردازد. با استقلال دانشگاهها از جمله در چارچوبهای سنجیده با تعریف خودمان خواهیم توانست از دانش دانشمندان و منتقدان دلسوز، حتی اگر با ما زاویه داشته باشند بهره بجوییم.میتوان البته ازنظرعلمیشان در چارچوبهای خودمان استفاده کنیم. که البته این مهم، نیاز به امکانات و برنامه و بودجه دارد. همچنین تضارب آرا است که دانش و بینش و فرهنگ ما را غنی میکند و باعث میشود نظریه داشته باشیم؛ در حالیکه اکنون فاقد نظریهپردازی هستیم و باید نظریههایی مناسب با جهان و نیازهای خودمان ارائه بدهیم. ما با اروپا فرق داریم؛ مثلا رشته ارتباطات را آنجا در دانشگاه هنر تدریس میکنند، زیرا هنر و ارتباطات در تبلیغات بازرگانی و سودآوری برای آنها با آن دیدگاه مادی، کارایی دارد؛ اما ما رشته ارتباطات را زیرمجموعه علوم انسانی قرار دادهایم که نشانگر تفاوت بنیادین نگرههای ماست. توجه به هنر ارتباط در بین رشتهها از دیگر مسائل ماست که باید بدان پرداخت؛ هنر از طریق ارتباطات ایجاد میشود و از دل فرهنگ برمیخیزد. نباید هنر را بهدور برانیم وبایستی در رشتههای مختلف، هنر را بگنجانیم مثلا در سرفصلهای ارتباطات باید درس هنر داشته باشیم. هنر نیز در حوزه ارتباطات بصری بایستی تدریس شود؛ اینها از خلاهای سرفصلهای ماست. روزآمدشدن سرفصلها با توجه به علم رایج و معرفتشناسی دینی، همچنین روزآمدکردنشان باید با آزادی عمل برای کاربردیکردنشان توامان باشد تا در سرفصلها درجا نزنیم و تا جای ممکن، کمی و متریک طراحی نشده باشند. باید دست استادان و دانشجویان برای کار عملی باز باشد و کاربردیشدن پژوهشها و نیز توجه به تحقیقات توسعهمحور، توجه به روابط میانرشتهای در سرفصلها از اولویتهای آینده باشد. از یادنبریم که باید امکاناتی در دانشکدهها داشته باشیم که بر آن پایه به تحقیقات بنیادین و کاربردیشدنشان پرداخته شود، بهویژه که تحقیقات معمولا چندسال به درازا میکشد... بایستی شیوه پایاننامهنویسی بهشدت تغییر بکند، بهویژه که باید در دوران کارشناسی نیز احیا شود و دانشجو باید فرصت ابراز دانشش را داشته باشد. این بوروکراسی وحشتناک دانشگاهی باید تغییر کند، همچنان که در برخی کشورهای اسلامی اصلاحشده و قابل توجه است؛در این مسیر باید بهتدریج از کنکور بگذریم که فقط به استعداد و دانش و تفکر و خلاقیت دانشجو و استاد ما ضربههای کاری میزند. آخرین سخن اینکه برای تحقیقات کیفی دارای نرمافزار نیستیم و باظهورهوش مصنوعی و دستیاریهایش،دیگر بسیاری از فضاها بههم ریخته و جهان دانش دگرگون شده است و باید چنین دستیاری را در کنارمان داشته باشیم.