اما افسوس که حتی بزرگان تاریخ سینما همچون کوروساوا معروف به امپراتور و جان فورد و هاوارد هاکس و ژان رنوار و... هم چنین نکردند تا کار به هو و جنجال کشید! فرانسیس فوردکاپولا از نسلی بود که به فیلمسازان ریشو مشهور شدند. او به همراه استیون اسپیلبرگ، جورج لوکاس، مارتین اسکورسیزی و برایان دیپالما، جانشینان امثال جک وارنر، لویی بی مهیر، ویلیام فاکس، دیوید سلزنیک و... بهشمار آمدندو دراوایل دهه۷۰،هالیوود را حالوهوای تازهای بخشیدند.آنها به جوانان عصیانگر مشهور شدند و هنگامی که امثال سر کارول رید، آلفرد هیچکاک، جین کلی، وینسنت مینهلی و...به آخر خط رسیده بودند، به میدان آمده و با آثار متفاوت خود، رنگ و لعاب جدیدی به استودیوهای هالیوود زدند.
روزگاری که کاپولا جلو بود ولی عقب افتاد!
اگرچه خود کاپولا برخلاف همنسلانش خیلی سریعتر پیشرفت کرد و به قله هالیوود رسید، یعنی زمانی که جورج لوکاس با فیلم «دیوارنوشتههای آمریکایی» تجربههای اول فیلمسازیاش را انجام میداد، اسپیلبرگ فیلم «دوئل» و «شوگرلند اکسپرس» را برای معرفی خود به جامعه سینمایی میساخت، اسکورسیزی آثاری مثل «خیابانهای پایین شهر» را جلوی دوربین میبرد تا ثابت کند حرف تازهای برای گفتن دارد و برایان دیپالما هم با فیلم «خواهران» درصدد اثبات خود بود، کاپولای جوان با فیلم «پدرخوانده» یکی از آثار برجسته تاریخ سینما را بر پرده برد و روی صحنه جوایز آکادمی، اسکار گرفت.اما سینما خیلی زودتر از آن چهارنفر،شاهد نزول و افول کاپولا بود.او پس ازدو فیلم اسکاری پدرخوانده۱وپدرخوانده۲ و یک فیلم پرسروصدای «اینک آخرالزمان»، فاز فیلمسازی خود را تغییر داد و تازه به سراغ فیلمهای کمخرج و خیابانی و ساختارشکن رفت (یعنی برعکس دوستانش حرکت کرد!)، آثاری مانند «از صمیم قلب»(۱۹۸۲)، «غریبهها»(۱۹۸۳)، «ماهی پرسروصدا»(۱۹۸۴)، «کاتنکلاب»(۱۹۸۵)، «پگیسو ازدواج کرد»(۱۹۸۶) و «تاکر: مرد و رویاهایش»(۱۹۸۸).این در زمانی بود که جورج لوکاس با «جنگهای ستارهای» هم اسکار را فتح کرد و هم گیشهها را، اسپیلبرگ با «ئیتی» و سری «ایندیانا جونز» فروش و گیشهها را بههم ریخت، مارتین اسکورسیزی با فیلمهایی همچون «راننده تاکسی» و «گاو خشمگین» نوع جدیدی از فیلم را برای هالیوود به ارمغان آورد و برایان دیپالما به آثار معروفی مانند «صورت زخمی» و «تسخیرناپذیران» و «ضایعات جنگ» رسید.فرانسیس فوردکاپولا، پس از این عقبگرد سینمایی، با قسمت سوم پدرخوانده (۱۹۹۰) و همچنین برداشت تازهای از شوالیه تاریکی به نام «دراکولای برام استوکر»(۱۹۹۲)، آخرین تلاشش را برای رسیدن به سینمای پدرخواندهها و اینک آخرالزمان انجام داد ولی گویا دیگر قرار نبود در کارخانه به اصطلاح رویاسازی هالیوود مطرح شود، چنانچه دراکولای برام استوکر بهرغم همه قابلیتهای سینمایی خود، کمترین موفقیتی نه در زمینه کسب جایزه بهدست آورد و نه در به دست آوردن گیشه.از آن پس دیگر هرچه از کاپولا و کمپانی کمفروغش یعنی زئو تروپ بیرون آمد، جز دستوپازدنهایی بیش نبود. حتی وقتی دخترش سوفیا با فیلم «گمشده در ترجمه» در مراسم اسکار مطرح شد، موفقیت تازهای برای فرانسیس پدر محسوب نشد.فیلمهای بعدیاش یعنی «جک»(۱۹۹۶)و«بارانساز»(۱۹۹۷)درواقع زیرخط فقر سینما محسوب شدند و بیتردید برای فیلمساز صاحبنام شکست بهشمار آمدند. چنانچه وی حاضر نشد برای فیلم «سوپرنوا» که در سال ۲۰۰۰ با همکاری والتر هیل جلوی دوربین برد، حتی نام خود را درج کند. در واقع همه این شکستها و نامهربانیهای دوستان سابق موجب شد که حدود یک دهه، فرانسیس فوردکاپولا در سکوت و خاموشی فرو رود.
سفارش از محافل فراماسونی رسید
دوره جدید سینمای کاپولا و در آستانه ۷۰سالگی او، سینمای سفارشی از سوی محافل معلومالحال ماسونی بود که با فیلم «جوانی بدون جوانی» براساس قصهای از میرچا الیاده (از تئوریسینهای عرفانهای جعلی) درسال۲۰۰۷ شروع شد و با «تترو» در سال ۲۰۰۹ ادامه یافت؛ فیلمهایی که به نوعی به فرقههای نوپدید و معنویتهای شبهعرفانی میپرداختند و فیلم تویکست Twixt یا «بینابین»، تیر خلاصی از سوی همین فرقهها به سینمای او بود. کاپولا در فیلم تویکست رسما به تبلیغ فرقه شیطانپرستی پرداخت و یک شیطانپرست را بهعنوان منجی عالم جلوه داد؛ گویا فشارهای مالی و سینمایی باعث شده بود او به سفارش گرفتن ادامه داده و اینبار تسلیم یکی از بدنامترین سفارشدهندهها یعنی فرقه شیطانپرستان شود؛ فرقهای که هنوز داغ ننگ تکهتکه کردن شارون تیت (همسر رومن پولانسکی) بعد از فیلم «بچه رزماری» بر گردنش مانده بود!
بههرحال در همینجا بود که دیگر فرانسیس فوردکاپولا، پس از سالها سقوط به پایان راهش رسید اما همچنان سعی میکرد مثل ماهی افتاده بر خاک، دست و پا بزند.حالا کاپولا پس از ۱۳ سال و دو فیلم ضعیف دیگر که یکی از آنها سفارشی جدید از فرقه شیطانپرستان و ادامهای بر همان فیلم تویکست بود، به نفس آخر کارگردانیاش در فیلمی به نام مگالوپولیس رسیده که مدعی است از ۴۰ سال پیش درگیر آن بوده و از ۳۰ سال قبل، نوشتن آن را شروع کرده است!
اثبات ادعایی قدیمی به ضرب و زور شعار
کاپولا در فیلم مگالوپولیس با هر زور و ضربی شده، میخواهد به تماشاگر شیرفهم کند که ریشهها و سابقه غرب بهخصوص آمریکا به روم باستان میرسد (آنچه قرنهاست ادعامیکنند وبرایش کتابها نوشتهاند) و برای این شیرفهمکردن، از سیخکیترین و چکشیترین روشها استفاده کرده که با هیچ منطق سینمایی نمیخواند! از بهکارگیری اسامی افراد روم باستان مانند سزار و سیسرو و کراسوس و نامیدن خود شهر به اسم روم جدید گرفته تا شکل غلوآمیز رومی لباسها و ساختمانها و بناها و سنا و عناوین آنها ماند کولوسئوم و حتی صحنههای مضحک جنگ گلادیاتورها و ارابهرانی در میدان کولوسئوم (به سبک فیلم «بنهور») که هیچ توجیه دراماتیک و غیردراماتیکی در فیلم ندارد! همچنین با ضرب و زور حرفهای شاخ و دمدار و شعارهای آنچنانی میخواهد به تماشاگر القا کند که این امپراتوری وارث روم باستان درحال اضمحلال بوده و یک معمار نابغه برنده جایزه نوبل به نام سزار کاتیلینا (آدام درایور) با استفاده از عنصری عجیب و غریب به نام «مگالون» قصد دارد، شهر جدیدی با عنوان مگالوپولیس بسازد که در آن عدالت با رفاه و پیشرفت عجین است؛ برخلاف روم جدید که نه عدالتی در آن دیده میشود و نه پیشرفت و رفاه مگر برای عدهای معدود!
مهمترین مخالفان سزار در این میان، شهردار شهر روم جدید به نام فرانکلین سیسرو (جیان کارلو اسپوزیتو) و عموی سزار یعنی همیلتون کراسوس سوم(جان وویت) بهعنوان ثروتمندترین بانکدار شهر هستند و پسرعمویی به نام کلودیو پولچر (شیا لبوف) که بیشتر آنارشیست بهنظر رسیده و دوست دارد همهچیز را بههم بریزد.کاپولا با همه تلاشی که برای هرچهباشکوه نمایاندن تصاویر فیلم مگالوپولیس انجام داده اما حتی در کاربرد جلوههای تصویری برای نمایش آن شکوه، شکست خورده، چنانچه تصاویر مربوط بیشتر مقوایی بهنظر میرسند به سبک و سیاق فیلمهایی مانند «چیزهایی میآیند» ساخته ویلیام کامرون منزیه در دهه ۱۹۳۰!
فیلمنامهای پرحفره و سؤالاتی بیپاسخ
بهرغم همه اینها اما او هیچ کوششی برای منطق و تداوم و ارتباط اجزای فیلمنامه به خرج نداده و فیلمنامه پر از حفره و نقص خود را روی هوا رها کرده؛ مثلا اینکه اصلا این مگالون که هم بناها را میسازد و هم ژنهای انسانی را (بهطوریکه صورت داغان شده سزار را مانند روز اولش برمیگرداند!) از کجا آمده؟ در جایی از فیلم، سزار میگوید آن را برای نجات همسرش از مرگ یافته یا کشف کرده، پس چرا همسرش نجات پیدا نکرد؟
چرا روم جدید درحال فروپاشی است؟ و برخلاف آنچه مدام بازگو میشود، تصویری از این فروپاشی نمیبینیم بهجز تصاویری نامفهوم و بیربط از ماهواره روس که ادعا شده در حال سقوط است ولی مخاطب اثری از این سقوط نمیبیند. در صحنهای، قطعات آتشینی در آسمان مشاهده میشود که یکی از آنها بر زمین اصابت میکند. آیا این قطعهای از همان ماهواره در حال سقوط است؟ پس بقیه قطعات چه شدند؟ یعنی فروپاشی روم جدید، تخریبی است که توسط همان یک قطعه صورت گرفته بهعلاوه مکانهایی که خود سزار تخریب میکند؟!
شورشهای طبقه فرودست که گاهی برای تخریب خانههایشان بوده و گاهی به تحریک کلودیو، به کجا میرسد؟ چرا یکدفعه برعکس شده و جهتی مخالف خود میگیرد؟!
این قضیه زمان نگاه داشتن سزار دیگر چه صیغهای است؟ آیا او مثل یکی از «مردان ایکس» میتواند سریعتر از زمان حرکت کند یا همان دستگاه توقف زمان قسمتی از سریال «برزخ» را در دست دارد یا اصلا آنگونه که جولیا سیسرو به او گوشزد میکند مثل همه هنرمندان در ذهن خود و مخاطبانش میتواند زمان و مکان را بههم ریخته و آن را در آثارش مدیریت کند؟!
بالاخره او همسرش را کشته یا خیر؟ چرا کشته یا چرا او را به چنین جرمی متهم میکنند؟ چرا در نیمه اول فیلم آنقدر درهم ریخته و مضحک و دلقکگونه مینمایدودرنیمه دوم ناگهان به یک مدیرهوشمند بدل میشود؟چرا سیسرو بهرغم همه مخالفتهای هیستریک خود با سزار و مگالوپولیسش، یکدفعه تحول به اصطلاح بررهای پیدا کرده و خودش پا به نمونههایی از آن شهر میگذارد و بعد از آن هم سیاست «شلکن، سفتکن» دارد که گاهی با سزار همراه است و گاهی نیست!و از همه این شلختگیها فاجعهبارتر آنکه کاپولا میخواهد به ضرب دگنگ هم که شده، عشق را در فیلم بچپاند! و بگوید که این عشق باعث بازیافت سزار پس از دوران بحرانیاش شد! (به یاد برخی فیلمفارسیهای امروز میافتم که دو نفر مانند ربات و آدم آهنی به یکدیگر ابراز عشق میکنند!)
نمادهای ماسونی در عمق فضای فیلم
با وجود آنکه کاپولا مدعی شده همه بودجه ۱۲۰ میلیون دلاری فیلم را خودش از صنعت شرابسازیاش تامین کرده (نتیجه پول عرق و شراب بهتر از این درنمیآید!) اما بهنظر میرسد باز هم سفارش فرقهای در میان بوده و این بار فراماسونها بهطور مستقیم وارد میدان شدهاند!با اینکه معتقد به تأثیر بلافصل نمادها در سینما نیستم اما در مگالوپولیس که صحنههایش سرشار از نمادهای ماسونی است، این نمادها بهطور تفکیکناپذیری در فضا حس میشود، شاید بسیار بیشتر و مؤثرتر از شعارهایی که کوپولا قصد داشته با فیلمش به مخاطب برساند؛
۱ـ سزار یک معمار نابغه و بزرگ است که شهر آینده یعنی مگالوپولیس را طراحی کرده، قابل ذکر اینکه معمار و معماران از محوریترین عناصر ماسونیسم بهشمار رفته و اصلا فراماسون Free Mason به معنای بنّای آزاد تعریف شده است.
۲ـ فراماسونها، خدای خود را «معمار بزرگ» نامیده که معبد سلیمان را بنا کرده و طرح ساختاریاش، اساس معماری ماسونی امروز محسوب شده که اغلب ساختمانهای رسمی و اداری غرب بهخصوص در آمریکا را دربرمیگیرد.
۳ـ فراماسونری سالهاست که رویه پوستاندازی و نو به نو شدن را در پیش گرفته و از آن ساختار لژهای قدیمی بهدر آمده و در پوستههای جدیدتری فرو رفته است و نمونههایش فرقههای شبهعرفانی نوپدید و جعلی است که همین فوردکاپولا چند فیلمش را برای همانها ساخت.
۴ـ تلاش سزار کاتیلینا برای تغییر و تحول درروم جدید ازهمین خاستگاه بهنظر میرسد،چنانچه درطول تلاش او برای این تغییر و تحول، کاپولا به صورت موتیفی از جملات و عبارات معروف و منتسب به همان روم باستان (اساس ساختاری شهر روم جدید) کمک گرفته تا به مخاطبش بقبولاند که سیرت تفاوتی نخواهد کرد بلکه مسأله تنها در صورت و فرم و شکل است!
۵ـ در نقاط و لحظههای کلیدی این تلاش با نمادهای ماسونی مُهر میخورد، مثلا جایی که سزار پس از گذر از دوره بحرانی و یافتن مقصد ومقصودش، به طراحی مگالوپولیس پرداخته و نقشههایش را طراحی میکند، بهوضوح شاهد نمادهای مثلثی ماسونی هستیم که این نمادها مثلا در صحنههای ارتباط او با همسر متوفی و عشق همیشگیاش هم دیده میشود.
شاید بتوان تنها نقطه تماشایی فیلم را کپشن آخر آن دانست که کاپولا، فیلم را به همسر فقیدش النور تقدیم کرده. این همان نقطهای بود که تماشاگران فیلم در جشنواره فیلم کن، پس از دو ساعت و ربع زجر کشیدن و عصبانیت، بالاخره برای این صحنه فیلمساز را تشویق کردند!
کش دادن صحنههای سادیسمی فیلمهای قبلی
فیلم مگالوپولیس مملو از صحنههای بیخاصیت و سادیسمی است؛ آنها که صحنه ورزش کردن عجیب و غریب ویلارد در ابتدای فیلم اینکآخرالزمان را به خاطر دارند و همچنین نقش و حرفهای بیربط، بیخود و بیجهت سرهنگ کورتز و آن مکان مالیخولیاییاش را یادشان هست، اگر همان صحنهها و کاراکترها و فضاها را به اندازه ۱۳۸ دقیقه کش داده و پهن کنند، حاصل به لحاظ ساختاری میشود همین فیلم مگالوپولیس! یعنی شما میتوانید همان حرکات شبهورزشی و مازوخیستی ویلارد را در صحنههای طولانی هپروتی شدن سزار در سکانس عروسی عمویش کراسوس ببینید!
سرانجام فیلم مگالوپولیس مثل بخش «زندگی شیرین میشود» اولین سری از سریال قدیمی «آینه» به انتهای قصههای قدیمی هفت روز و هفت شب عروسی میرسد! به این شکل که یک سخنرانی نامفهوم سزار همه را از این رو به آن رو کرده و بالاخره همهچیز بسامان شده و همه به خوبی و خوشی زندگی آغاز کرده و بدها هم به سزای اعمالشان میرسند و... .