ابتدابهعنوان پیاده کننده مصاحبههای رزمندهها فعالیت میکردولی اهل ادبیات بود وشعرمیگفت. ورودش به این عرصه براساس نوعی کنجکاوی و برای پاسخ دادن به برخی سؤالات بود، چون جوابهایی که میشنید،قانعش نمیکرد.بعد ازآن کتاب «نورالدین پسر ایران» را نوشت که خاطرات آقای عافی بود. ازسال۱۳۹۱ به دعوت خانواده و دوستان شهید، به زندگی سردار حاجحسن طهرانیمقدم نزدیک شد و تا امروز که قریب به ۱۲سال میگذرد، با این کتاب و سوژهاش محشور بوده است. کتاب را انتشارات تسنیم و شهید کاظمی مشترکا به بازارنشرارائه دادند.معصومه سپهری دریک عصر پاییزی مهمان «جامپلاس» شد تا ماحصل گفتوگویمان در روز ششم آبان (سالروز تولد شهید در سال ۱۳۳۸) به دست مخاطبان برسد.
«نورالدین پسر ایران» کتاب ویژهای بود. قلم و توانای شما در نویسندگی در نورالدین بیشتر نمایان گردید و باعث شد «لشکر خوبان» و زحماتی که برای آن کتاب کشیده بودید هم دیده شود. شما در تبریز زندگی میکردید و با تسلط به زبان محلی در برقراری ارتباط و کار تحقیق راحتتر بودید؛ چه شد که پس از کارهایی که فضای بومی داشت، سوژهای سخت و عمیق مثل زندگی حاجحسن طهرانیمقدم را انتخاب کردید؟
بعد از کتاب نورالدین پیشنهادات متعددی داشتم. هر چند که پروژه بزرگی را پیش از چاپ این کتاب شروع کرده بودم و فکر میکردم کانون تمرکز من مشخص است اما مسائلی پیش آمد و ترجیح من مدتی کنارهگیری از نوشتن بود. تفکر، ادامه تحصیل و انتخابهای دیگری پیشرو داشتم، ولی همه چیز طبق برنامه ما پیش نمیرود. نمیدانم انتخاب شدم یا انتخاب کردم؟! اما اگر روز اولی که وارد این کار شدم مسیر پیشرو جلوی چشمم بود، شاید توان، جسارت و حوصله انجام این کار را در خود نمیدیدم. در مقدمه کتاب بهطور اجمالی درباره مسیر نوشتهام، اما موضوع و محتوای زندگی شهید طهرانیمقدم آنقدر برای من جاذبه ایجاد میکرد که برای شناخت و عرض ادب هم که شده خدمت خانواده ایشان برسم. من میدانستم که مسیر تولید این کتابها چطور طی میشود به همین دلیل ابتدا جواب صریح ندادم و قرار شد چند مصاحبه داشته باشیم و کمی آشنا بشویم و بعد تصمیم نهایی را بگیریم. دلیل اصلی من این بود که میدانستم تمام مراحل پژوهش این کتاب باید در تهران انجام بگیرد.
اولین گفتوگوتان با چه شخصی بود؟ میخواهم بدانم اولین دریچه به زندگی حاجحسن را چه کسی مقابل شما باز کرد؟
یکی از اولین مصاحبههای جدی ما با سردار هادی کورانی بود که در کتاب ایشان را با نام هاشم میشناسیم. ایشان مصاحبه را از ظهر به شب موکول کردند و همین باعث شد همسر من در جلسه باشند. آن جلسه سه ساعته باعث شد همسرم به من بگوید محکم پای این کار بایست و هر کاری که لازم باشد انجام میدهیم. گذری که ایشان بر زندگی شهید مقدم از ابتدای موشکی شدن تا شهادت زدند و نوری که بر این زندگی افکندند آنقدر عجیب و جالب بود که ما فکر کردیم ارزش دارد و به همه سختیهایش میارزد.هرچه پیش رفتیم کار سختتر، شیرینتر، جدیتر و مهمتر میشد.کاربه جایی رسید که جانشین محترم فرمانده هوافضا، سردار موسوی وقتی خواستند من در مقطعی وارد جزئیات بیشتری بشوم و برای اولینبار زحمات، ناگفتهها و پسپرده موشکی کشورمان را بنویسم، فرمودند که اینفرد تاریخچه موشکی کشورمان است و باید با قدرت و دقت پای کار بایستیم. به نظر من هموار شدن مشکلات در این مسیر لطف خدا بود.
اگر پای روایتهای افراد عادی جنگ هم بنشینیم و به صورت حرفهای با آنها مواجه بشویم نکاتی در میآید که جزو گنجهای دفاعمقدس است. در دهه ۹۰ پس از نورالدین پسر ایران میبینیم نویسندگان و محققان بهدنبال آدمهای عادی جنگ میروند و پای صحبتهای آنها هم مینشینند. به همسرتان اشاره کردید،ایشان جانباز ۷۰درصد است وسالهاست با ضایعه نخاعی زندگی میکند. این انتظار وجود داشت که بعد از نورالدین شما خاطرات ایشان را بنویسید.
انشاءا...خودشان خاطراتشان را مینویسند. شاید نباید وقت مردم و ادبیات کشور را بگیریم. اگر قرار به بازگویی زندگی ماست باید کامل و دقیق باشد و چیزی از قلم نیفتد. همسر من جانباز نخاعی است و من از آنچه در کشور در رابطه با جانبازان نخاعی وجود دارد چندان راضی نیستم و بعضا مکدرم.نگاهها یا بسیار فانتزی، ملکوتی یا ساختگی است یا جور دیگری از واقعیت فاصله دارد چون درست گفته نشده است. اگر درست گفته شود شاید آنچه درباره شخصیت آقای نورالدین عافی در ذهن شما شکل گرفته در این رابطه هم ایجاد شود.اینکه چگونه کسی در سنین جوانی به جبهه برود، قطع نخاع شود و چگونه بلند شود و بعد زندگی را رها نکند و با مشکلاتی که هر روز تکرار میشوند مبارزه کند و روح امید به زندگی را در خود زنده نگه دارد. در مورد ما همسر من متحمل سختیهای بسیاری است. اگر ایشان نبودند، کتاب نوشته نمیشد. من «لشکر خوبان» را قبل از آشنایی با ایشان نوشتم و بعد با ایشان آشنا شدم و ازدواج کردیم. آقای عافی از دوستان ایشان بود. نوشتن «مرد ابدی» نیز بدون حضور و حمایت همسرم امکانپذیر نبود.
در آغاز کار فکر میکردید مرد ابدی کتابی سه جلدی و مطول شود؟
از ابتدا نه ولی وقتی مصاحبهها با جدیت شروع شد به خصوص وقتی در منزل شهید طهرانیمقدم صحبتهای همسر ایشان را میشنیدم و وارد بطن زندگیشان شده بودم و حمایت شدید دخترشان از این کار را میدیدم، متوجه شدم این کار سه جلدی خواهد بود چون موضوع و محتوایی که درگیرش میشدم این را میطلبید. حجم اطلاعاتی که مرتب میآمد باعث شد این پیشبینی را داشته باشم. شاید اگر فرصت وهمکاری داشتم حتی ابعاد برخی ازماجراهای منتشرشده در کتاب رابیش ازاین باز میکردم.بخشی از این وضعیت به ویژگیهای شخصیتی شهید برمیگردد. حتی کسانی که مقطع کوتاهی با ایشان آشنا بودند احساس میکنند با ایشان دوستی دیرینهای دارند. مطلب زیاد بود و خاطرات خوبی داشتند. من با ۱۸۰ نفرصحبت کردم و از اسناد و فایلهای صوتی و تصویری بسیاری استفاده شد.
در گفتوگو با خانواده و فامیل تا چه سطحی پیش رفتید؟
دربخش خانواده و جلسات مکرر با تمام اعضای خانواده صحبت کردم. خانواده ایشان از همسر و تمام فرزندان و داماد ایشان، برادران و خواهران و مادر ایشان،همسردوم پدرشان وهمسران برادرانشان وفرزندان برادرانشان و خواهران همسرشان طرف گفتوگو بودند. خانواده این را میخواست و این بستر رابه وجود آورده بودتا شناخت کامل اتفاق بیفتد. تا امروز به این صورت، چهرهای از یک فرمانده در حد و اندازه شهید طهرانیمقدم در بخش خانواده معرفی نشده است.
در بخش خاطرات رزمی تا چه سطحی پیش رفتید؟
طبیعتا تعداد همرزمان ایشان بسیار بیشتر از این بود. اما با افراد اصلی و با دوستان نزدیک ایشان که در عکسها میبینید و فرماندهان توپخانه و آتشبارها در طول جنگ گفتوگو داشتم. در بخش موشکی هم با بیشتر دوستان ایشان و کسانی که کار را با آنها شروع کرده بودند گفتوگو داشتم. حتی در مورد کسانی که با آنها صحبت نشد فایلهایی از طرف مرکز حفظ آثار موشکی که در پروژه تاریخ شفاهی با آنها گفتوگو شده بود در اختیار من گذاشته شد.طبیعتا من از مصاحبههای خودم بهتر میتوانستم استفاده کنم چون جزئیات و دقتی رامیخواستم که اینجا مطمئن بودم هست. در این مسیر بیشترین کمک را از جانشین محترم فرماندهی هوا فضا سردار سید مجید موسوی دریافت کردیم. با هدایت سردار حاجیزاده خدمت ایشان رفتیم و حدود ۲۰ جلسه با ایشان صحبت کردیم که برخی از این جلسات تا ۵ ساعت ادامه داشت. ایشان با دقت و جزئیاتی که من طالبش بودم مسائل را توضیح میدادند.
من به عنوان خواننده کتاب به مواردی برمیخورم که متعجم میکند که چگونه دست شما تا این حد باز بوده است؛ مطالبی را میبینم که به عنوان یک خواننده نسبت به آنها حس «طبقهبندی» دارم.
برخی از پروژههای شهید طهرانیمقدم هنوز هم طبقهبندی دارد و من در آن رابطه نه پرسیدهام و نه دقیق شدهام. ولی برخی از موارد برای اولین بار در این کتاب مطرح شده است از جمله بخش آغاز موشکی شدن مقاومت حزبا... و جریان مقاومت. یکی از راویان اصلی ما از مسئولان این پروژه و جزو نیروهای موشکی جمهوری اسلامی ایران بودند که چنین وظیفهای داشتند. یا در برخی پروژهها از جمله «ظفر» بحثهایی وجود داشت. چون من این بحثها را با سردار موسوی پیش میبردم و ایشان تکمیلکننده بودند، مطمئن بودم از آنچه قرار است خبر نداشته باشم بیخبر خواهم ماند.خود من احتیاطهایی داشتم چون به جاهایی میرفتم و با بزرگوارانی نشست و برخاست میکردم که هنوز در حال کار بودند. باید تعهدی در رابطه با این کار وجود داشته باشد. اگر جز این بود من نمیتوانستم چندان پیش بروم. امروز هجمههای ما به اندازه زمان جنگ است و این عجیب است ما فکر نمیکردیم این طور بشود.موضوع موشک و تحقیقات موشکی گسترده، پیچیده، عجیب و غریب است که من برای فهمیدن باید سؤال میپرسیدم و پاسخها را میشنیدم و سؤال بعدی ایجاد میشد. تمام این موارد تا به تایید سردار موسوی نمیرسید وارد متن نمیشد. البته ایشان در این مرحله پازلهایی را که بعضا به طور پراکنده به من گفته شده بود یا در جای خود قرار میدادند یا به برخی بزرگواران معرفی میکردند که در گذشته یا حال جزو مطلعین بودند.با وجود اینکه این کتاب تاریخچهای از زندگی شهید طهرانیمقدم است ولی من دوست داشتم تا جاییکه میتوانم و مطلب خوب دارم راه را برای افرادی مثل خودم که بعدها وارد این فضا شده و با این موضوعات روبهرو میشویم باز کنم و بگویم چطور ممکن است مثل حسن طهرانیمقدم شد؟ چطور میشود مثل حسن قاضی شد؟ چطور میشود مثل حسن شفیعزاده شد؟ مطالعه دقیق این کتاب میتواند رازهای زیادی را برای ما روشن کند.حسنآقا در فضایی با انسانهایی نخبه و مهارنشدنی کار میکرد. خود او نخبه بود و مدیری مخلص و باهوش بود که میتوانست آدمهای باهوش دیگری را مدیریت کند و همه را با هم پیش ببرد. این نکته مهمی است.
با توجه به دقت و توجه سردار موسوی و دوستان ایشان، آیا پس از انتشار کتاب با حذف موردی روبهرو نبودید؟
همراهی در مرحله تحقیق و نگارش بسیار خوب بود. آقای نادری که مسئول مرکز حفظ و نشر آثار موشکی بودند و بر پروژه تاریخ شفاهی تسلط داشتند به من کمک بسیاری کردند. من از ایشان و تمام همکارانشان تشکر میکنم. متن مرتبا خوانده میشد. بخش خانواده توسط خانواده، همسر و برادران و خواهران خوانده میشد. بخش مسائل موشکی توسط شخص سردار موسوی با دقت و کلمهبهکلمه خوانده میشد. وقتی نسخه اولیه متن دربهمن۱۴۰۱ تمام شد وتصمیم به تحویل گرفته شد با وجود اینکه خیالمان راحت بود تا اندازهای انتظار اصلاحات داشتیم ولی از کل مطالبی که تحویل داده شد، تنها به اندازه یک صفحه A۴ اصلاح داشتیم و مطلبی کلی که در جلسهای با سردار موسوی از برخی گذشتند ونیازی به اصلاح ندیدند وتنها درمورد جابهجایی چند اسم تغییر یافت و با کمترین حذف و اصلاح برای انتشار رفت.
آیا در کار تحقیق همکارانی داشتید؟ بهویژه در تطبیق عکسها، فیشبرداری و پانویسها. چون پانویسها گاهی همپای متن، خواندنی است و نکته دارد.
نمیدانم بگویم متاسفانه یا نه، ولی تقریبا ۹۸درصدکاررابه تنهایی انجام دادم.بیشترین کمک به من پیادهکردن نوارهای مصاحبهها بود. البته آنها را هم بیشتر وقتها خودم پیاده میکردم. حتی فصلهای مربوط به آن مراحل را بهخاطر رعایت مسائل امنیتی از طریق فضای مجازی ارسال نمیکردم. یکی از دلایل آمدن ما به تهران همین کتاب بودو آن مشکل ازاین طریق حل شد و ارتباط بیشتر و بهتر شد.در این مسیر همسر شهید طهرانیمقدم کمک بسیاری داشتند. بدون کمک خالصانه و طولانیمدت ایشان من به بسیاری از منابعی که در خانه ایشان بود ازجمله دستنوشتههای سردار طهرانیمقدم، عکسها و اسناد مکتوب دسترسی پیدا نمیکردم. ما حتی با هم فیلمهای خانوادگی را میدیدیم تامن ایشان را بهتر بشناسم ومتوجه روابط ایشان ونوع زندگی شهید بشوم.
عکسها و تصاویر هم در کتاب، حضور پررنگی دارند...
در مقدمه کتاب آوردهام که قریب ۶۰ ساعت با افراد مختلف برای گویا کردن عکسهای مربوط به جنگ وقت گذاشتهایم. بالای ۱۰ نفر از افراد موشکی در این ۵۰ تا ۶۰ جلسه حاضر شدند. من از آغاز کار، عکسها را جمع میکردم. حتی خانواده و دوستان شهید میگویند برخی از عکسها را شما دارید و ما نداریم! من این عکسها را نگه میداشتم و دستهبندی میکردم. با اینکه تمرکز من روی کتاب بود ولی تا یک ماه قبل از چاپ نمیدانستم تمام عکسها وارد کتاب خواهد شد، بلکه سعی میکردم عکسهایی را که به فهم متن کمک میکند، بیاورم. حتی احساس میکردم در مرحله آخر تصمیم میگیریم عکسها را کم کنیم ولی تصمیم بر این شد که تمام عکسها در کتاب بیاید.
حتی عکس همرزمان حاجحسن هم بهخوبی در کتاب منعکس شده...
بعد از عملیات وعده صادق یک با جمع خانواده شهدایی که همراه حاجحسن طهرانیمقدم به شهادت رسیده بودند در منزل ایشان بودیم. من بهطور اتفاقی متوجه صحبت دو نفر از مادرها شدم که عکس شهیدشان را به هم نشان میدادند. آن زمان هنوز کتاب چاپ نشده بود و ما در مرحله نهایی شدن کار انتشار کتاب بودیم. یک لحظه حس کردم چقدر برای این مادران مهم است که عکس فرزندانشان در کتاب باشد. آنجا بود که من فکر کردم چرا عکس همه شهدا را نیاورم؟ شهدایی که با حسنآقا شهید شدهاند ۳۸ نفر هستند.قبلا دو حادثه تلخ داشتیم یکی بمباران پادگان شهید منتظری درسال ۱۳۶۵ است که اولین شهدای موشکی جاودانه شدند.عجیب است که آن اتفاق دقیقا درسالروز شهادت حاجحسن یعنی در۲۱ آبان رخ داده وشهید طهرانیمقدم میتوانست دقیقا در همان روز و در آن واقعه شهید شود ولی خداوند ۲۵ سال دیگر به ایشان عمر میدهد و توفیق میدهد تا لقب پدر موشکی ایران را کسب کند و ۲۵ سال بعد در ۲۱ آبان سال ۱۳۹۰ به شهادت میرسد. پیدا کردن عکس این شهدا بسیار سخت بود. چندین نفر در این مسیر کمک کردند تا ما بتوانیم عکس این بزرگواران را نیز به مجموعه اضافه کنیم.حادثه دیگری کمتر از یکسال قبل از شهادت حسنآقا اتفاق میافتد که در خرمآباد یکی از موشکها منفجر میشود و شهدای مظلوم و بزرگواری جاودانه شدهاند که عکس و اسم مبارک آن شهدا نیز در این کتاب آمده است. احساس من این بود که شهید طهرانیمقدم هم این را میخواهد که نام دوستانش و زحمات این شهدا نیز ثبت شود. روحیه حاجحسنآقا طوری بود که حتی یک وعده غذا را نمیتوانست به تنهایی بخورد و معروف بود که تکخوری نمیکرد و من احساس میکردم ایشان به چنین نگاهی رضایت دارد.
برای بیان خلقوخوی صمیمانه حاجحسن چقدر دستتان باز بود؟ آیا آنچه در کتاب میخوانیم تمام آن چیزی است که از این مرد سراغ داریم یا هنوز خانواده صلاح نمیبینند بسیاری از مسائل بیان شود؟
حسنآقا عصاره فرماندهان دفاعمقدس است، چه بهدلیل کارهایی که در جنگ و پس از آن انجام دادهاند و چه بهدلیل روحیاتی که در خانه و در کنار خانواده داشتند. لطف خدا بود که خانواده به من اعتماد داشتند. ما با هم بسیار راحت بودیم.تا قبل از مهاجرت به تهران، هر بار که میآمدم در خانه این عزیزان بودم. شبهایی یا در مراسمهایی که با هم بودیم خیلی راحت گفتوگو میکردیم. گاهی همسر بزرگوارشان مطالبی را بیان میکردند و میگفتند اینها را ننویسید. میگفتم خیالتان راحت باشد، تا وقتی شما تایید نکنید چیزی نهایی نمیشود. ولی در متن طوری زمینهچینی میکردم که حتما آن خاطره را بیاورم.
شما تصویر یک پاسدار متفاوت از روایت رسمی را در کتابتان ترسیم کردهاید.
احساس میکردم مردم ما باید بدانند که یک سپاهی واقعی مثل شهید طهرانیمقدم در زندگیاش چگونه است. یک زندگی که هر روز عشق و احترام در آن بیشتر و بیشتر میشود. من احساس میکنم از منظر سبک زندگی، شهید طهرانیمقدم و همسر محترم ایشان الگویی پر از ظرافت هستند. دوست داشتم هنرزندگی مشترک این زوج را درسراسر کار پراکنده کنم، چون هم به لطافت کارکمک میکردوسختی وسنگینی مباحث نظامی،صنعتی وفنی رامیگرفت وهم اینکه چهره واقعی شهیدحسن طهرانیمقدم همین بود. او کسی بودکه وقتی عضو هیاتمدیره تیم فوتبال است،درفکر سیلوهای زیرزمینی سپاه هم هست و کار را عملی میکند.من به زمان وفادار بودم و نمیخواستم با رفتوآمدهای بیمنطق بین زمان حال و گذشته خواننده را گیج کنم. میخواستم خواننده با من همراه شود و رشد این فرد را ببیند. برخورد شهید با اعضای خانوادهاش بهقدری خاص بود که تأثیر آن در گفتوگوهای او با هر یک از آنان به وضوح نمایان بود و این موضوع باعث میشد که به پاکیزگی و مهربانی این شخصیت غبطه بخورم.
آیا ذهنتان برای انتخاب نام کتاب که بیانگر کلیات کار باشد درگیر بود؟
من نام دو کتاب قبلیام را خودم انتخاب نکرده بودم و فکر میکردم برای این هم چنین ماجرایی داشته باشیم. ولی از ۸ ــ ۷ سال پیش میدانستم قرار است چه اتفاقی بیفتد. دوستان تاکید داشتند از عناوینی که حضرتآقا به ایشان داده استفاده شود، ولی من فکر میکردم نامی ساده مناسبتر است. نامی که نشان دهد این مرد از تمام ابعاد قابل اتکاست. کسی که خود را به دل مشکلات زده و سلاح دشمنشکنی برای قوم خود و برای جبهه اسلام فراهم آورده است. خود شهید میگفت من میخواهم کشور و اسلام را بیمه کنم و من به دنبال اسمی بودم که بیانگر ویژگی قابل اتکا بودن شهید باشد.
با توجه به بالابودن قیمت سه جلد آیا به فکر کاری خلاصهتر هستید تا اثر به دست مخاطبان از تمام اقشار برسد؟
با توجه به حجم کتاب و در مقایسه با کتابهایی در این حجم که در بازار موجود است، قیمتگذاری منصفانه بود. انتشارات تسنیم و انتشارات شهید کاظمی کتاب را با تخفیفات خوب و با شرایطی مطلوب عرضه میکنند. کاش میشد کتاب را به طرق مختلف با جلد یا کاغذ ارزانتر ارائه کرد.در مورد خلاصهنویسی اثر باید بگویم امروز میشود از این کتاب کتابهای دیگری منتشر کرد. حتی میتوان کار را با مصاحبههای تکمیلی کاملتر کرد.