این جملات را یک کارگزار دوره پهلوی در جلسه خصوصی مجلس شورای ملی در مخالفت با ملیشدن صنعت نفت به حاضران در جلسه میگوید؛ همان دورهای که برخی سعی دارند آن را دوره شکوه ایران بدانند!از آن روز که رزمآرا، ایران و ایرانی را تحقیر میکرد بیش از ۷۰سال گذشته است. صنعت در ایران به برکت جمهوری اسلامی و آموزههای رهبرانش، براساس اصل «ما میتوانیم» توانسته است با همه تحریمها و محدودیتها، پیشرفت داشته باشد.یک شاهد خوب برای تحقق شعار «ما میتوانیم» روایت مهدی قزلی است ازپروژه انتقال نفت از گوره در بوشهر به بندر جاسک درمنطقه مکران، به نام شریان مکران؛ شرح یک ایده استراتژیک که ضمن آنکه یک آیندهنگری امنیتی را پوشش میدهد امکان رشد وپیشرفت منطقه مکران را در پی خواهد داشت.
این پروژه بزرگ در اوج دوران تحریم به دست متخصصان داخلی طراحی و اجرا شده است. تولید فولاد و ورق لازم برای این پروژه، در دستورکار صنعتگران داخلی قرار میگیرد. شاید اگر باور به ما میتوانیم در نخبگان و صنعتگران کشور نهادینه نمیشد، امروز همچنان تحقق این موضوع یک رویا میبود.توضیح در مورد شیوه تولید نفت و اینکه برداشت نفت تعطیلبردار نیست و بههمینخاطر خامفروشی الزاما موضوع بدی نیست و به اندازهاش اتفاقا ضرورت دارد، نکته مهم دیگری بود که در این روایت شرح داده شده است.هرچند رزمآرا دیگر نیست و گذر زمان خیانت او را نشان داد اما امروز هم مافیایی وجود دارد که هرچند جرات نمیکند مثل رزمآرا صنعت را علنی تحقیر کند اما با اصرار بر واردات بیرویه و عدم اعتماد به تولید داخل، دل نخبگان و صنعتگران ایرانی را خالی میکند. یکی دو نمونه آن در کتاب ذکر شده که چطور نتایج تستها قبل از اینکه به دستاندرکاران پروژه برسد به دست مخالفان تولید ملی میرسیده.نکته دیگر اینکه بعضی وقتها، دعواهای سیاسی و گفتمانی با دولتها سبب میشود افتخاراتی از این دست نادیده گرفته شود و حق آنها ادا نشود. دولتها با همه نقاط قوت و ضعف، زحمتهایی کشیدهاند که سرمایه نظام به حساب میآید.
درباره رمان «سرو، سپید...سرخ»
ماجرای «سرو، سپید...سرخ» مربوط میشود به ۲۰وچند روزملتهب شهریور۱۳۲۰؛یعنی شرح روزگار پردرد این کشور در۸۳ سال قبل. آن روزها که انگلیس و شوروی تصمیم میگیرند که دیگر رضاخان میرپنج نباشد و برایش دنبال جانشین میگردند. رضاخان هم که دیگر فهمیده سلطنتش به نفسهای آخر افتاده، میرود سراغ کسی که روزگاری با هم رفیق بودند اما در پی حوادثی او را خانهنشین کرده؛ محمدعلی فروغی ملقب به ذکاءالملک. به امید آنکه فروغی اوضاع کشور را درک میکند و بیمهریهایش را در روز بیچارگی جبران نمیکند.وقتی رمان سرو،سپید...سرخ را میخوانید از رفتار آن دو دولت خارجی حرصتان میگیرد حتی الان که بیش از۸۰سال ازآن روزهاگذشته.نوع رفتارها وتحکمکردنهای بیگانه براین کشورباورکردنی نیست.وقتی کتاب رامیخوانید باورنمیکنید که نخستوزیر این کشور را درداخل پایتخت به سفارت دولت بیگانه احضار میکردند و پیغام میدادند که نوبت پدر برای سلطنت تمام شده و از حالا باید پسر سکان کشور را به دست گیرد. به همین سادگی به همین خواری.اما چرا برای ما باورکردنی نیست؟ چون تجربه زیسته ما در دوران جمهوری اسلامی است. ما رهبرانی را دیدهایم که خط قرمزشان نزدیکشدن دولتهای خارجی به امور کشور بود و هست. در این ۴۵ سال در بحرانهایی که کشور به خود دیده است، مسئولان با پشتوانه عظیم ملی، هرکدام از آن بحرانها را مدیریت کردهاند.همزمان با خواندن صفحات پایانی کتاب،حادثه تلخ پرواز رئیسجمهور شهید اتفاق افتاد. روز اول که اصلا دل ودماغی برای خواندن کتاب نبود اما وقتی واکنشهای مردمی رابه شهادت جمعی از کارگزاران کشور دیدم، فورا دو مقطع تاریخی را مقایسه کردم. چقدر حاکمان آن روز تنها بودند و چقدر امروز کارگزاران نظام در بین مردم محبوب هستند. در بعد خارجی هم ازیکسو شاهد برقراری عزای عمومی در بعضی نقاط دنیا بودیم و ازسوی دیگر شاهدحضور مقامات مهم بینالمللی برای ادای احترام به رئیسجمهور شهید.ایراندوستی واقعی را باید درجمهوری اسلامی دید که از همان اول تمامیت ارضی را حفظ کرد و سر آن با کسی تعارف نداشت و ندارد و عزت و استقلال کشور را در برابر بیگانگان حفظ کرد. اگر دوران قبل این کشور عزیز را بدون روتوش و با واقعیات تاریخی مرور کنیم، سخت است که منصف باشیم و قدردان این ۴۵ سال حکمرانی عزتمندانه نباشیم.سرو، سپید...سرخ روایتی داستانی از چند روز نخستوزیری محمدعلی فروغی است که نشر چترنگ آن را منتشر کردهاست.