ساعت‌های نفسگیر محاصره در سارایوو

من مهندس انفجارات ارتش ایران هستم!

همنشینی با جانباز عباسعلی سعیدی‌پور، از اهالی فین کاشان به بهانه کتاب‌هایی که برای همرزمان شهیدش نوشته است

جهاد برای هنرمند طایفه کشمشی‌ها ادامه دارد

اشاره: کم‌ نیستند ایثارگران و آزادگانی که بعد از دوران دفاع مقدس، تلاش کردند به‌نحوی ایثار و فداکاری همرزمان‌شان را در آن روزهای خون و حماسه ثبت و ضبط کنند. برخی صدای‌شان را ماندگار کردند و خاطرات‌شان را به صورت صوتی و شفاهی بیان کردند و برخی دیگر که دست به قلم بودند، دراین باره، ‌نوشتند و نوشتند.
کد خبر: ۱۴۴۱۱۱۴
نویسنده میثم رشیدی مهرآبادی - سردبیر قفسه کتاب
 
جانباز عباسعلی سعیدی‌پور یکی از آن رزمندگان است که پس ازبازنشستگی ازسپاه پاسداران تصمیم گرفت درشاخه فرهنگ وهنر ورسانه تحصیل کند و فعالیت‌هایش را ادامه دهد. اوچند کتاب درباره دفاع‌مقدس نوشته و کار در این زمینه را همچنان ادامه می‌دهد. با او وخانواده‌اش در کافه‌کتاب زیتون همنشین شدیم و درباره کتاب‌ها و یاران شهیدش گفت‌وگو کردیم. از جناب آقای حمید محمدی، مدیرکل فرهنگی خبرگزاری فارس که دراین گفت‌وگوهمراه ما بودند، سپاسگزاریم. حاصل این گفت‌و‌شنود پیش روی شماست.

آیا شما پیش از کتاب «نگاه عاشقانه» هم کتابی نوشته‌اید؟
یک کتاب در ارتباط با شهدا و حضرت سلطان علی بن امام محمد باقر(ع) به نام «بر بال افلاکیان».

در مقدمه همین کتاب هم به آن اشاره کرده‌اید...
‌بله، این را فراهم کرده بودیم که درآن زمان نخستین کتاب با این موضع بود. سراغ هر خانواده شهیدی که می‌رفتیم و تقاضای وصیت‌نامه می‌کردیم، نداشتند. درمنطقه فین کاشان، جلساتی با این خانواده‌ها برگزار می‌شد، هر سه‌شنبه دعای توسل در منزل یک شهید بود. متوجه شدیم خود خانواده‌ها هم وصیت‌نامه ندارد. تصمیم گرفتیم که برنامه‌ای انجام بدهیم و دنبال کار را بگیریم و سه سال و نیم طول کشید تا وصایا، زندگینامه و تصاویر شهدا در منطقه فین کاشان گردآوری شد.

این منطقه چند شهید دارد؟
۶۲شهید دارد و خصوصیات خاصی در ارتباط با شهدا وجود دارد. به حول و قوه الهی و با یاری شهدا این کار را انجام دادیم و حاصلش شد کتاب «بر بال افلاکیان». ابتدا در رابطه با حضرت سلطان علی‌بن‌امام محمد باقر(ع) کار کردیم، چون اولین شهید در منطقه فین و دعوت شده مردم فین حضرت سلطان علی بوده است. و اولین شهید از ائمه در ایران است که نماینده دو امام و فرزند امام و ابوزوجه امام‌موسی‌کاظم(ع) هستند. ایشان اولین امام جمعه ایران و اولین فرزند امام در ایران بودند که در سال ۱۱۳ هجری قمری به ایران آمدند. کل مطالب درباره حضرت سلطان علی از دعوت تا شهادت در همین کتاب آمده است، چون ایشان شهید است و در کنار ایشان از پنج نفر از کسانی که از فین با حضرت رفته بودند و شهید شده‌اند هم یاد کرده‌ایم. این افراد، شهدای فین در آن زمان هستند. سپس وقایع جنگ تحمیلی را آوردیم و از شروع جنگ تا انتهای جنگ را یاد کرده و سپس شروع به جمع‌آوری وصایا و زندگینامه شهدا کردیم. این کار با برنامه‌ریزی خاصی انجام شد. در برخی از کتاب‌ها می‌بینید که از اول تا آخر کتاب عکس شهداست و فقط عکس‌ها زینت داده می‌شود. ولی ما برای هر شهیدی طرحی پیاده کرده‌ایم. یعنی هر شهیدی یک قاب مخصوص به خود دارد. یکی از کار‌ها این بود که شهدا را به ترتیب زمان شهادت در کتاب معرفی کردیم تا این‌طور نباشد که کسی گله کند که عکس شهید ما را آخر گذاشته‌اید. در این مسائل برخی توقعاتی دارند و ما کار را به این صورت ارائه کردیم. میانگین سنی شهدای فین۱۹سال است. کوچک‌ترین شهید ما ۱۵ساله است و کهنسال‌ترین شهید ما ۷۱ سال داشته. ۱۷شهید فین مفقودالاثر هستند. هنوز جنازه سه شهید فین نیامده است و خبری از آنها نیست. فین دو بانوی شهید دارد؛ یک نفر شهید بمباران شهر کاشان و دیگری شهید حجاب در مسجد گوهرشاد است. تنها شهید حجاب مسجد گوهرشاد در شرق ایران شهید «محترم‌بانو قاضیان» است که از اقوام ماست و در امامزاده قاسم در جوار شهدا دفن است.پیام‌های سه امام جمعه کاشان، آیت‌ا... یثربی، آیت‌ا... نمازی وآیت‌ا... شهیدسلیمانی هم در کتاب آمده است. در مورد شهید مسجد گوهرشاد بسیاری ان‌قلت داشتند که آیا ایشان شهید است یا نیست که آیت‌ا... نمازی حکم داد که ایشان یکی از شهداست.کتاب افلاکیان را در قطع وزیری، در جلد گالینگور و با کاغذ گلاسه تمام رنگی چاپ کردیم. کار در انتشارات نوین کاشان چاپ شد. کتاب بین خانواده شهدا و همچنین تعدادی از مسئولان هم توزیع شد. این کتاب توسط امام جمعه وقت کاشان شهید آیت‌ا...سلیمانی، فرمانده سپاه و مسئولان ارشاد دریادواره شهدای فین کاشان ودرجوار شهدای فین درامامزاده ابراهیم(ع) رونمایی‌شد.

بااین‌که وارد عمق تاریخ شده‌اید اما امیرکبیر راشهید فین ندانسته‌اید! با این‌که فین سابقه بالایی دارد ولی شخصیت امیرکبیر در معرفی این منطقه نقش مهمی داشته و دارد...
‌درست می‌فرمایید، ولی چون اصالتا اهل فین نبودند در کتاب نیامده است ولی ایشان از شهدای فین هستند و شاید در چاپ بعدی ایشان را هم اضافه کنیم.وقتی کتاب را به خانواده شهدا دادیم، خانواده شهید جواد نجیبیان فینی بعد از ملاحظه کتاب بر آن شدند که برای شهیدشان کتابی مستقل آماده کنند و از ما خواستند. با توجه به این‌که ما همرزم شهید بودیم و از خصوصیات و ویژگی‌های این شخص اطلاعاتی داشتیم قبول کردیم و افتخاری نصیب ما شد و توانستیم این کار را انجام بدهیم.پدر و مادر شهید از دنیا رفته‌اند و برادر شهید هم فوت کرده است. برادر شهید در مکه و در لباس احرام از دنیا می‌رود. وقتی این کتاب را قبول کردیم دو سال این کار طول کشید چون من ساکن تهران هستم و هر وقت برای تحقیق و مصاحبه می‌رفتم از خانواده و بعد از همسایگان و همکاران و همرزمان شهید گفت‌وگو می‌گرفتم. همچنین از معلمان شهید از مدارس ابتدایی تا دبیرستان شهید محمد نراقی کاشان که شهید در رشته فنی و حرفه‌ای و شاخه برق آنجا تحصیل کرده بود. شهید جواد نجیبیان متولد اول فروردین ۱۳۴۳ بود و در ۲۴تیر۱۳۶۱ درعملیات رمضان و درمنطقه شلمچه در حالی که جانشین فرمانده گروهان بود، به شهادت رسید. در مصاحبه‌هایی که گرفتیم تحت تأثیر صحبت افراد قرار می‌گرفتیم. تعدادی از مصاحبه‌شونده‌های ما در فین بودند و برخی دیگر در تهران و کرج و کاشان و اصفهان بودند و من به تمام این شهر‌ها رفتم. برای گرفتن مدارکی از فرماندهان به اصفهان می‌رفتم. عکس‌هایی تهیه کرده بودم که خانواده هم آنها را ندیده بودند. حدود ۴۰-۵۰عکس جمع‌آوری کردم که تعداد کمی ازعکس‌ها که مهم‌تر و قابل توجه‌تر بودند در کتاب آمده است.شهید، پاسدار و در استخدام سپاه بود. پرونده شهید را از ایثارگران سپاه گرفتیم و تمامی مدارک قابل استفاده را از پرونده خارج کردیم. کارت‌های شناسایی، حکم‌های مأموریت و سایر برگه‌ها استخراج شدند. حتی سئوالاتی که درتحقیقات گزینش سپاه ازایشان پرسیده بودند را در کتاب آورده‌ام. وقتی به سئوالات نگاه می‌کنید درقد و قواره دانش یک جوان۱۸ساله نیست.

از این نظر کار تحقیق در مورد شهدای دفاع‌مقدس بسیار سخت است. پدر و مادر به‌رحمت خدا می‌روند و حافظه بازماندگان برای گفتن جزئیات یاری نمی‌دهد...
‌موارد خاصی در این مصاحبه‌ها پیش آمده که در کتاب آورده‌ایم. نکات زیاد است. یک مورد خاطره‌ای از من و شهید است. ما در پادگان امام‌حسن(ع) تهران(اسب‌دوانی) که امروز لشکر محمد رسول‌ا...(ص) آنجا مستقر است، بودیم. با هم بودیم و قرار شد من به مرخصی بروم. شهید به من گفت عباس! حتما به خانه ما برو، من یک خواهر کوچک دارم، سلام من را به او برسان و به او بگو حجابت را رعایت کن، فراموش نکنی، برادرت خیلی دوستت دارد. وقتی من رفتم مرحوم مادر شهید من را مثل پسرش می‌دانست و به خانه دعوت کرد و دخترش مریم را صدا زد که بیا برادرت برایت پیغام فرستاده است. آمد و من پیغام را دادم. ابتدا مادر شهید و بعد پدر شهید به رحمت خدا رفتند. یک شب مادر شهید در خواب می‌بیند که دو تخم‌مرغ در دست دارد و یکی می‌افتد و می‌شکند. دو تخم‌مرغ، دو پسرش بودند. صبح که خوابش را برای همسرش تعریف می‌کند، پدر شهید می‌گوید من هم خواب دیده‌ام دندان آسیای من افتاده است. مادر شهید می‌گوید به دلشوره افتاده بودم که در خانه را زدند دو سپاهی پشت در بودند و خبر مجروح شدن جواد را به ما دادند. پدر شهید می‌روند و متوجه می‌شوند جریان از چه قرار است. در بازگشت به خانه به مادر شهید می‌گویند خواب ما تعبیر شده است وخبر را این‌طوربه مادرمی‌دهند که جواد شهید شده است! جواددرجبهه ودرعملیات رمضان درلشکر امام حسین(ع) بود و برادر وی در ارتش خدمت می‌کرد. این دو برادر از هم خبر نداشتند، ولی در یک منطقه بودند. وقتی جواد شهید می‌شودبه دوستان حسین خبرمی‌دهند و ازطریق ردیف کردن برنامه مرخصی برای حسین، او را به خانه می‌فرستند ولی کسی خبر را به او نمی‌گوید. حسین درمسیر بازگشت به خانه وقتی به سر کوچه می‌رسد حجله برادر را می‌بیند.

بعد از پیروزی انقلاب شما جذب کمیته شدید یا بسیج؟
‌من به بسیج رفتم. عشق و علاقه عجیبی به بسیج داشتم ولی ما را به بسیج راه نمی‌دادند. می‌گفتند سن شما کم است ولی من به هر طریقی که بود آموزش بسیج را طی کردم. وقتی برای آموزش عمومی بسیج رفتم، لباس نداشتم. پدر من به کارخانه ریسندگی می‌رفت. از لباس کار کارخانه که بلوز و شلوار سرمه‌ای رنگ بود گرفتم و از کسانی که قبلا به سربازی رفته بودند پوتین گرفتم و وارد آموزش شدم.دوره آموزشی در قمصر بود. بعد از اولین دوره آموزشی در بسیج مشغول شدم. برای رفتن به جبهه تلاش زیادی کردم چون اجازه نمی‌دادند. از بسیج فاصله نمی‌گرفتم تا اجازه بدهند. تلاش زیادی کردم تا بالاخره سال ۱۳۶۰ اجازه دادند و من به جبهه رفتم. اولین اعزام من در این سال بود. آموزش دیدم و اسکان گرفتم و این روال ادامه پیدا کرد تا این‌که سال ۱۳۶۲ عضو سپاه شدم و شش ماه در پادگان امام‌حسن مجتبی؟ع؟ بودم و عهده‌دار کار‌هایی بودیم و بعد به جبهه رفتیم. سال ۱۳۶۲ استخدام شده بودیم و در اولین مأموریت به سیستان و بلوچستان رفتیم و حدود یک سال آنجا بودیم. بعد به کردستان و بعد به جبهه‌های غرب اعزام شدیم.دی‌ماه همان سال که عضو سپاه شدم، ازدواج کردم. یکی از برادر‌های من که رزمنده و جانباز دفاع‌مقدس بود، در زمان کرونا به رحمت خدا رفت. ایشان هفت سال راننده آیت‌ا... یثربی، امام‌جمعه کاشان بود. در عملیات کربلای ۸ من و پدر و دو نفر از برادر‌هایم چهار نفری در جبهه بودیم.

درباره کتاب صحبت کنیم، آیا خاطرات خودتان را هم در کتابی نوشته‌اید؟
‌بله. خاطرات خودم را نوشته‌ام و مقداری پیش رفته است. حدود ۱۰۰خاطره در رابطه با ۱۰۰شهید که با آنها همرزم بودم و به طور مستقیم با هم بودیم نوشته‌ام. این شهدا از بچه‌های فین یا ازشهر‌های دیگربودند. حتی درباره حاج قاسم سلیمانی و شهید حجت‌الاسلام سیدعباس موسوی و دیگر فرماندهان هم خاطراتی نوشته شده است. این کار برای چاپ تدوین شده و در برنامه کاری من است.کار دیگری در دست آماده‌سازی است که درباره شهیدان کشمشی است. فامیلی ما قبلا کشمشی بود. نام طایفه ما کشمشی است و بعد نام خانوادگی را به سعیدی‌پور تغییر دادیم. شش نفر ازبچه‌های طایفه ما شهید شده‌اند. یک اسیر و آزاده داریم و جانباز در این طایفه بزرگ زیاد است. کتابی با این موضوع در حال آماده‌سازی است. دو جانباز فوت‌شده داریم که بنیاد پرونده آنها را نپذیرفت که یکی اخوی خود من است، حاج علی‌آقای سعیدی‌پور ودیگری غلامرضا سعیدی‌پور است.کتاب شهید جواد نجیبیان بر مبنای چند بخش است. یکی بعد فرهنگی شهید است و دیگری بعد اجتماعی، اعتقادی و اخلاقی شهید و فصل شهادت ایشان، نگاه نسل امروز، نامه‌ها و وصیت‌نامه‌ها و آلبوم.

آیا آثار شهدا را مطالعه می‌کنید؟
‌بله، کتابی را دو روز گذشته تمام کردم با نام خاطرات ریزه میزه که مربوط به یکی از رزمندگان منطقه کاشان بود.

آیا علاقه شخصی باعث شد به سمت کار تالیف کتاب بروید؟
‌در حقیقت این فرهنگ در وجود ماست. مدرک تحصیلی من هم کارشناسی ارتباطات با گرایش روابط عمومی است.

برخی جانبازان و ایثارگران درحال فاصله گرفتن ازخاطرات دفاع‌مقدس هستند. آیا برنامه‌ای برای ثبت خاطرات آن بزرگواران دارید؟
‌من چند کار را با هم انجام می‌دهم؛ یکی از کارهای من همین است که خاطرات رزمندگان را می‌گیرم و هم خاطرات شهید از آن رزمنده را ثبت می‌کنم. نگاهی دو وجهی دارم و این طور پیش می‌روم.

جواد جای همکلاسی‌اش امتحان داد!
درارتباط با شهید جواد نجیبیان اضافه کنم که او ازهرلحاظ در وجودش ازنظر گذشت وشجاعت و... زبانزد بود. خواهر شهید می‌گوید وقتی من را پشت موتور سوار می‌کرد، می‌دیدم هرجا درگذر زنی رد می‌شود، چراغ موتور را خاموش می‌کرد که شاید نورش به صورت خانم بیفتد، چون نمی‌خواست نامحرم را ببیند؛ این‌قدر مقید بود. شهید مدتی در دوچرخه‌سازی کار می‌کرد و دستمزدش را خرج کار فرهنگی می‌کرد. کارهایش در سبک کلاس قرآن و بردن بچه‌ها به اردو و... بود. با این خلق و خو در دل مردم جاگرفته بود. دوست شهید نقل می‌کرد جواد می‌گفت اگر به سینما رفتی رفیق من نیستی، اگر سیگار در دستت ببینم، رفیق من نیستی. معلمان شهید ازتوجه خاص او صحبت می‌کردند که وقتی اذان می‌گفتند، اجازه می‌گرفت و برای نماز می‌رفت و درسش را هم می‌خواند. یکی از معلمان دبیرستانش می‌گوید در امتحان پایان دوره، برگه را داد و سریع رفت. دیدیم برگه اسم دارد ولی اسم جواد نیست. گفتم این اسم کیست؟ گفته بود این دانش‌آموز غیبت کرده، مادرش مریض است و او را برای درمان به شهرستان برده است. اگر در این امتحان قبول نشود، مشکلاتش بیشتر می‌شود و به همین دلیل اسم او را نوشته‌ام. معلم ایشان آقای یزدآبادی این خاطره از شهید را درکتاب نقل کرده است.در رابطه با این که چرا نام «نگاه عاشقانه» را انتخاب کرده‌ام، باید بگویم وقتی به تصاویر شهید توجه می‌کنید، از عکس‌های قبل از جبهه تا عکس‌های پاسداری جواد در جبهه، تمام نگاه او متوجه به دست راستش و بالاست. شهید حتی در عکس‌های پرسنلی‌اش چنین نگاهی دارد و به سوی خاصی می‌نگرد. نوع وحالت نگاهش عاشقانه وخاص است. اسم کتاب براین مبنا انتخاب شده است. من در زمان شهادت ایشان در منطقه بودم. سال۱۳۶۱ بود. وقتی متوجه شدم برای مراسم‌ او آمدم. جواد یکی از فعالان فرهنگی بود. از زمانی که انقلاب در حال وقوع بود، در کار پخش اعلامیه‌های حضرت امام، دیوارنویسی و تظاهرات بود و در تمام برنامه‌ها نقش داشت. جلسه دعای کمیل برگزار کرده بودند که ایشان یکی از موسسان آن بود. وقتی ازجلسه خارج می‌شوند شش دوست که می‌خواستند به جبهه بروند درکنار هم قرار می‌گیرند واین سوال را مطرح می‌کنند کدام‌یک از ما زودتر شهید می‌شود؟ اولین کسی که از این جمع شهید می‌شود جواد است بعد شهید حناساب و بعد شهید هیزمی و... ازآن جمع فقط یک نفر زنده می‌ماند، که یکی از دوستان ماست.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها