حاجقاسم یقین داشت که فرمانده، حضرت زهرا(س) است. هیچجایی نیز نگفت که من فرماندهام. درهور، دراروند، در مهران، در هورالعظیم، درکوههای متفاوت، شلمچه و...گفته بودکه من فرماندهی و یاری حضرت زهرا(س) را دیدم. برخورد حاجقاسم با خانواده شهدا یک برخورد صمیمانه بود. اومیخواست جای پدر را برای آنها پرکند. خانواده شهدا با شهید سلیمانی مأنوس بودند و حاجقاسم را با عنوان «عمو» صدا میکردند. عشق بچههای شهدا هم به حاجقاسم مثل عشقی بود که حاجقاسم به آنها داشت. شهید سلیمانی با آنها زندگی میکرد. پیوسته به خانه شهدا میرفت؛ شهید ایرانی، سوری، لبنانی، افغانستانی و پاکستانی برایش تفاوتی نداشت. به مسائل خانواده شهدا رسیدگی میکرد؛ چه آنهایی که در دوران جنگ هشت ساله در لشکر ثارا... حضور داشتند و به شهادت رسیدند و چه آن شهدایی که در جبهه مقاومت یا در جنوب شرق به فیض شهادت نائل شدند. حاجقاسم از بعد از شهادت شهید، ارتباطش را با خانواده شهید برقرار میکرد؛ به طوری که بچهها با حاجقاسم بزرگ میشدند. فرزندان شهدا نیز رابطه خوب و خاصی با شهید سپهبد قاسم سلیمانی داشتند. گاه به اتاق حاجقاسم در محل کار میآمدند و ظهر با هم ناهار میخوردند، یا این پذیرایی در خانه خود حاجقاسم صورت میگرفت. یکبار چند نفر از فرزندان شهدای کرمان به دیدار مقام معظم رهبری آمده بودند؛ بعد از دیدار میخواستند که حاجقاسم را ببینند. من آنها را به منزل حاجقاسم بردم. شهید سلیمانی بعد از دیدار با فرزندان شهدای کرمان به من گفت که بلیت برگشت این بچهها کِی هست؟ من هم گفتم که شب قرار است به کرمان برگردند. گفت برو و بلیت برگشت آنها را پس بده تا شب در خانه من باشند. بعد حاجقاسم این بچهها را به امامزاده پنجتن برد و شب در منزل خودش از آنها پذیرایی کرد. او مانند یک پدر با آنها رفتار میکرد.
یکی از دغدغههای شهید سلیمانی، مسائل فرهنگی و رشد نیروها از این منظر بود. شهید سلیمانی دلش میخواست از نظر اعتقادی و فرهنگی روی نیروها کار ویژه صورت گیرد. به همه این ابعاد چه در دوران جنگ و چه پس از آن در نیروی قدس توجه نشان میداد. خودش هم به بُعد فرهنگی خود و فرزندانش توجه خاصی نشان میداد. بلااستثنا عصر جمعه هر هفته یک روحانی و یک مداح در منزلش دعوت میکرد. در این جلسه خود و خانوادهاش حضور داشتند. او در این جلسات بیریا و با صدای بلند گریه میکرد و به پهنای صورت اشک میریخت.
هتل فجر اهواز، محل اقامت خانوادهفرماندهان بود. یک اتاق سهدرچهار در طبقه سوم هتل به ما دادند. یک اتاق بزرگتر هم در طبقه اول، متعلق به خانواده حاجقاسم سلیمانی بود که فرمانده لشکر بود؛ اتاق شماره ۱۱۶. این اتاق را با یک پرده، به دو اتاق تودرتو تبدیل کرده بودند. موقعی که خانمش به کرمان میرفت، به من گفت به آن اتاق برویم. وقتی میآمدند، اتاق را تحویل ایشان میدادیم و به همان اتاق کوچکتر طبقه سوم میرفتیم. آن موقع، دو بچه داشتند؛ نرگس و حسین. چون حاجقاسم در اهواز هم کمتر وقت میکرد به هتل برود، مادرخانمش همراهشان میآمد. گاهی برادرخانمش محمود هم بود. پنج نفر در یک اتاق، با پردهای در وسط و بدون آشپزخانه زندگی میکردند. تازه حاجقاسم گاهی همانجا مهمانداری هم میکرد! فرمانده لشکر بود و همه فرماندهها با او کار داشتند. زندگی حاجقاسم بعد از جنگ هم تا پایان عمرش که فرمانده نیروی قدس بود، همینطور سپری شد. رتبه فرمانده نیرو با فرمانده لشکر خیلی متفاوت است؛ آن هم فرمانده نیروی قدس. خانهاش، وضع زندگیاش، پایینتر از متوسط بود! به خانه بعضی از افراد درجه سه و چهار نیرو که میرفتم، میدیدم وضع رفاهی زندگیشان، به مراتب از حاجقاسم بهتر است. اتاق کار حاجقاسم که با خیلی از افراد توی دنیا ارتباط داشت، در نهایت سادگی بود. مبلهای اتاقش ساده بود. میز و صندلیها تشریفاتی نبود. مبلها ۲۰ سال عمر کرده بود! یک بار با اصرار دیگران اجازه داد رویه مبل را عوض کنند. دنبال تشریفات و تجملات نبود.