باهم در ادامه خواهیم دانست همچنین بزرگان خردمند و نیاکان فرزانه ما در گاهانباری و گاهشماریشان تقسیمبندی هفتگی نداشتند؛ روزهای ماه را تکتک نام ویژه نهاده بودند و هر روز که با نام ماه یکسان میشد، یعنی در دیماه به روز موسوم به دی یا «دیروز» (یکی از نامهای خدا یعنی دادگر و عادل) که میرسیدند آن را بهانه شادمانی و خوششگونی دانسته و جشن میگرفتند.در این فرازها با همین جشن کهن و پرمعنا و دلافروز ملیمان یعنی «شبچله» آشناتر خواهید شد که در فردای یلدا و در روز پرشگون «خورم-روز» برگزار میشده، نام دیگر این نخستین روز دیماه را پدران نیکنهاد ما از نامهای خدا نهاده بودند: دی-دادار (بیهمتاخداوند دادگر).شبچله بادورهمنشینی آن هم بویژه در خدمت بزرگان خاندان شکل میگرفته و معنا مییافته اما ناگزیریهای زیست امروز به همراه برخی رنگ و لعابهای وارداتی باعث شده طبقهای نوآمده موسوم به نونوای نوکیسه با ریخت و پاشهای تجملی و صدالبته از سر خودنمایی ولی بیهوده در این آیین و رسم دیرینه بدعتهایی بگذارد. شبچله که مهرآیینی و مهرآفرینی از ویژگیهای ممتاز و ارجمند آن است، در برگزاریهای امروزی انگار که دیگر جایش به چشم و همچشمیها و خودنماییها داده و از ویژگیهای انسانی و انسانساز خود از آن فرهیختگی و روحپروری فرونشست کرده! که چنین مباد! اجازه بفرمایید پای سخنان استاد عباس قنبری عُدَیوی، پژوهشگر فرهنگ مردم و استاد دانشگاه بنشینیم که عمری «فرهنگ مردم» را پژوهیده و میتوانند در این باره سخن بگویند.
روحیه اصلی و بنیادین شبچله، همانا دورهمنشینی و آگاه شدن از حال یکدیگر بوده و است. شبچرههای این آیین باستانی نیز منحصر به داشتههای بومی و تولیدات خودی (میوهجات، خشکبار محلی و آشها و مانند اینها) بوده که هزینهای، بار اقتصاد خانوادهها نمیکرده است.
همه جشنهای ایرانی در زیست اجتماعی، طبیعی و فرهنگی ما ریشه دارد؛ همچنانکه شما نیز گفتید اغلب جشنهای ما با بافت کشاورزی و دامداری و حتی صنایع کوچک آن زمان پیوند داشته؛ جشنهای سده، مهرگان، نوروز، شبچله و... ریشه در «گاهشماری» ایرانی دارد که دقیقترین گاهشماری جهان ما است. همچنین تقویت بنیان خانواده، مهربانی و مهرورزی یا به تعبیر اسلامی «صلهرحم یا پیوندخویشی» از محورهای این آیین است. از سوی دیگر اهمیت ارتباط میان اعضای خانواده از پدرمادرها تا فرزندان و خویشاوندان و استوارداشتن این پیوندهاست. وقتی از خانواده ایرانی سخن میگوییم مانند امروز نبوده که به سه، چهار نفر بیشتر نرسد؛ خانوادهها در کنار هم معمولا ۶۰-۵۰ نفر میشدند. رسانهها نیز که مانند امروز گستره و تنوع نداشت، رسانههای کهن همانا افسانهگویی، خاطرهگویی، داستانسُرایی و جشنها... بوده است. از سوی دیگر بنیان زندگانی ما ایرانیها بر «پذیرایی ساده» استوار بوده است. مثلا تولیدات خودشان مانند انگور که به گونهای نگهداری میشده که تا پایان زمستان هم برسد یا هندوانه را در کاهدان نگه میداشتند و مانایی داشت. از سوی دیگر باورها و کارکردشان بود که با زیست مطلوب انسانی و بهداشت و سلامت روحی و جسمی ارتباط دارد از این رو شبچله به نظر من از آنگونه سنتها و آیینهاست که بهترزیستن را ترویج میکند.از طرفی نگاه ما به مباحث نجوم و کیهان و ستارهشناسی، تقویم و گاهانباری است که جشن شبچله نشان میدهد چقدر مردم ما به چنین دانشهایی توجه داشتند. از سوی دیگر خوراکیها ریشه در طب و پزشکی دیرینه ایرانی داشت زیرا به روشنی آگاه بودند وقتی قرار بوده سردیجات مانند هندوانه و ... بخورند، در کنارشان آجیلها و گرمیجات مقوی میل میکردند. در کنار این عناصر به مرور زمان آیین کتابخواندن هم وارد شد که در شکل و شیوه شاهنامه خواندن، فالزدن، حافظخوانی، قصهگویی و قصه شنودن و... نمود یافت. گفتنی این که چنین آیین دیرینی یعنی کتابخوانی ریشه در فرهیختگی جامعه ما ایرانیان دارد یعنی جامعه ما از قصه و متل و داستان در راستای محتوای آموزشی آن بهره میگرفت، نه برای فقط سرگرمی و تفنن؛ چنان که میبینید امروزه بسیاری از این قصهها واقعا روند زندگی ما را تعیین میکنند و ما از آنها بهره میبریم و استفاده میکنیم.
جای هیچ گمان نیست که جشنها و آیینهای ما ایرانیان به راستی بنیاد گرفته از فرهیختگی و فرزانگی پرمایه ما است اما در دوران تجدد انگار از خودمان فروریختیم و دور شدهایم از همان که بودیم؛ آیا این گونه به نظر میآید؟
بله! وقتی از کتاب سخن میگوییم این گفتار ما دو رویکرد دارد؛ یکی کتاب به معنای نوشتار که همه ایرانیان در خانههاشان کتابهایی داشتند مثلا بیش از ۳۰۰ تا ۴۰۰ کتاب از پیشااسلام داریم که به جا مانده و بر فرهنگمان موثر مانده که اغلب در ایمان، باور، یکتاپرستی، عشق، مهرورزی، اندرز و ... بوده است. دوم این که پس از اسلام نیز دانش و علم در خدمت اخلاق و تربیت قرارگرفته (در راستای فرهنگ انسانی ایرانیان) مثلا به شاهنامه که از افق اخلاقیات بنگرید درمییابید یکی از اخلاقیترین کتابهاست یا دیوان حافظ از اخلاقیترین و انسانیترین کتابهاست؛ همچنان که بوستان و گلستان شیخ اجلّ، سعدی. در فرهنگ ما کتاب به عنوان یک گنجینه در خانوادهها نگهداری و در نسلها دست به دست میشده؛ یادم هست زمانی که مردم محل ما میخواستند سوگند بخورند، میگفتند: به قرآنِ خانه فلانی سوگند!یعنی همان کتاب ارجمند قرآن به نوعی نماد و نمای ویژه انسانی پیدا میکرد. یا کتابها را به خوشنویسها و نویسندگانی میسپرند تا از روی آن نسخهبرداری کنند و کتاب با اینچنین روند، آهسته و زمانبر و کندی رواج مییافت. میدانید که بازنوشت از روی متن شاهنامه با ناگزیریهای آن روزگار، کمبود کاغذ و دیگر مواد لازم حدود یک سال به درازا میکشید و مانند امروز نبوده که با کمترین زمان با شمارگان بالا بتوانید کتاب یا متنی را نهایی کنید.درست به همین خاطر است که «کتاب» به نظر من از جمله پایههای بنیادین و اصلی «شبچله» است.
از خنیاگری و موسیقی پرمایه و نیکنهاده ایرانی در شبچله یاد نکنیم؟ ویژه شبچله که حتما داشتهایم؟
بله! موسیقیهای ما در این باره نینوازی، تنبکزدن و... داشته و داریم چون اینها سازهای ایرانی هستند. در مناطق لرستان نواختن کمانچه رواج داشته؛ در نواحی خراسان بزرگ نینوازی و دوتار بسیار شایع بوده (همین که یاد استاد سلیمانی و دوتارنوازیاش بیفتیم، درمییابیم مایههای ژرف، الهی، دینی و ایمانی این موسیقی تا کجاها بوده و هست). در ناحیه بلوچستان قیچک ارتباط ویژه با این آیین داشته یا در نواحی آذربایجان با آن عاشیقها و ساز تار ویژهشان و... همه اینها نشان میدهد که این موسیقی را نهتنها برای شبچله که برای دیگر جشنها نیز به کار میگرفتند. اصولا روانشناسی زیست ایرانی نشان میدهد که اینگونه دورهمیها برای روحیه کهنسالان، مانند مسکن و آرامبخش بوده.
پس ما چقدر خوب بودیم!
الان هم خوب هستیم و میتوانیم خوب و خوبتر باشیم؛ میدانید که ایرانیها «کمالگرا» هستند به همین خاطر در همینگونه جشنها (شبچله) و مناسبتها میتوانید تجلی این ویژگی را به روشنی ببینید. جشنهای شبچله واقعا آیین کمالگرایی است یا همان نوروز که در هیچ کجای جهان با این زیبایی و آفرین نمیتوانید بیابید که جشنی به عنوان پیوند انسان و طبیعت به این خوبی بتواند کمالگرایی را نشان بدهد. یا همان «جشن سده» به معنای آتش روشن کردن و کشف آتش نیست، بلکه جشن مهار آتش و کاربرد درست آن در زیستانسانی است که این واقعا هنر است.
فردوسی نیز از مهار آتش و کاربرد قربتالیا... آتش، سخن گفته و در داستان هوشنگ، مهار آن را در راستای یکتاپرستی برشمرده؛ یعنی همان توصیه اهل بیت که همه چیزتان باید برای خدا باشد، اما چرا برخی آیینهای مهم، مثلا «سده» که از نوروز هم مهمتر و کلانتر بوده، ناپدید شده یا «جشن مهرگان» هم همینطور؟
کتابهایی مانند نوروزنامه منسوب به خیام را که بنگرید در این بارهها گزارشهایی هست؛ مثلا ابوریحان بیرونی که در تحقیق ماللهند بسیاری از آیینها و آداب را یادکرده یا در دادههای گردشگرانی مانند پولوی ونیزی یا ابنبطوطه مغربی و دیگر متنهای تاریخی که میتوان بسیاری از رفتارها و کردارها و آداب و آیین ایرانیان را خواند اما نکته در اینجاست که اینها برای خود ایرانیها عادی و روزمره به شمار میرفت. زیرا در گاهشماری ما هر روزی که نامش با نام همان ماه جاری یکسان میشد، جشن برگزار میکردیم و در دوازده ماه سال هر ماه خودبهخود یک جشن داشتیم، مانند فروردینگان، مهرگان، دیگان، بهمنگان و... نیز جشنهای بسیاری داشتیم که ویژگی فراملی داشتهاند؛ مانند همین نوروز یا آیین شبچله که با کریسمس همریشه است. در گاهشماری «سیستانی» نخستین ماه که آغاز زمستان بوده «کریس» است؛ شاید اکنون کریسمس را به اروپاییان نسبت بدهند در حالی که از آغاز و در بنیاد، یک جشن کهن ایرانی بوده است با همان سرو و کاج و روشنیافروزی با آتش که بعدها به آنجا منتقل شده و بازتابی دیگریافته است.
محور شب چله بزرگان هستند
۹۰درصد مهمانیها و جشنهای ایرانی در خانه بزرگترها بوده یعنی اگر من و شمای نوعی میخواستیم مهمانی بدهیم و جشن برگزار کنیم، به خانه پدرمان دعوت میکردیم؛ اگرچه من پدرخرج یا مادرخرج بودم اما میزبان همانا خانه پدری بود به این دلیل که پاسداشت حرمتها و نگهداشت احترام بزرگان از ویژگیهای ما است. کرامت بزرگان و حرمتشان را پاسداشتن و نگهداشت ارجمندی و سروریشان، از تجلیات ایمانی ما بوده.