حاج ملّا هادی سبزواری همیشه درسش را با این شعر آغاز میکرد:
آری، از قسمت نمیشاید گریخت
عین الطاف است ساقی هر چه ریخت
روزی چند طلبه کرمانی وارد مدرس حاج ملا هادی سبزواری میشوند و هنگامی که حاج ملا هادی وارد میشود، شاگردان ادای احترام میکنند و از جا برمیخیزند و این چند طلبه هیچ حرکتی نمیکنند و مشغول پچ پچ کردن و حرف زدن با یکدیگر میشوند و ملا هادی هم طبق معمول شعر را میخواند و درس را شروع میکند.
طلبه های کرمانی هم تا آخر درس پیوسته با یکدیگر پچ پچ میکردند؛ بهگونهای که شاگردان دیگر حواسشان پرت میشد. وقتی درس تمام شد و ملا هادی رفت، شاگردان با ناراحتی به آنها اعتراض میکنند که چرا چنین رفتار خلاف ادبی را مرتکب شدید؟ عالم بزرگواری وارد شد، ولی شما هیچ احترام نکردید و علاوه بر اینکه خودتان از درس استفاده نکردید، نگذاشتید سایرین از درس استفاده کنند؟
طلبههای کرمانی میگویند: واقع مطلب این است که ما در کرمان در فلان مدرسه مشغول تحصیل بودیم و نزد امام جمعه کرمان درس میخواندیم. در آن وقت جزوههایی از ملا هادی سبزواری به دست ما رسیده بود و ما با نگاه منتقدانه به آنها اشکال میکردیم.
در همان زمان شنیدیم که حجّاج از سمت بندرعباس وارد میشوند. بنا گذاشتیم که به استقبال حجّاج برویم. بعد از استقبال و مراجعت به مدرسه، چون جادهها خاکی بود، لباسهایمان گردآلود شده بود. مشغول تکاندن لباسهایمان بودیم که مرد مسنّی وارد شد و گفت: محل زندگی من خیلی دور است و من مریضم و اگر بخواهم با این حال مراجعت کنم در راه تلف خواهم شد. اینجا هم پول کافی ندارم که جایی را برای استراحت اجاره کنم. اگر مانعی نیست، اجازه دهید در یکی از حجرات مدرسه اقامت کنم تا بهبود پیدا کنم.
یکی از طلبهها گفت: این مدرسه وقف طلاب است. اگر طلبه بودی، اشکال نداشت و در غیر این صورت شرعاً امکان ندارد. خادم مدرسه که «مش محمّد» نام داشت، دلش به حال او سوخت و گفت: حجره خادم مستثناست. به حجره من بیا. آن طلبه گفت: حجره خادم به عنوان خدمت مستثناست و به طور مطلق مستثنا نیست. اگر خدمت میکنید، اشکال ندارد و الا ممکن نیست. آن مرد گفت: مانعی نیست، من خدمت میکنم. از آن به بعد طلبههای مدرسه برای امور خود به آن مرد دستور میدادند که مثلاً از چاه آب بیاور یا خرید کن.
بعد از این قضیه، آن مرد در جمع طلبهها بود. گاهی جزوههای ملا هادی را مطالعه میکردیم و نمیفهمیدیم و به او بد میگفتیم.
یکوقت مش محمّد گفت: من از این شخص خوشم آمده است و میخواهم دخترم را به او تزویج کنم. ما اعتراض کردیم که مناسبتی ندارد که دخترت را به شخص غریب بدهی. خادم زیر بار نرفت و دخترش را به تزویج او درآورد.
آن مرد اسهال خونی داشت و گاهی خوب میشد و بیماریاش دوباره عود میکرد. مدت اقامت او در کرمان دو سال طول کشید تا بهبودی کامل پیدا و به شهر خود مراجعت کرد.
ما قدری تحصیل کردیم و علممان بیشتر شد و فهمیدیم که در آن وقت کلمات حاج ملا هادی سبزواری را نمیفهمیدیم و از ضعف علمی اعتراض میکردیم. به همین دلیل تصمیم گرفتیم از ملا هادی سبزواری استفاده علمی کنیم و به همین جهت به سبزوار سفر کردیم و در درس ملا هادی حاضر شدیم.
دفعتاً فهمیدیم که نوکر دو ساله ما در کرمان همین حاج ملا هادی بوده، که در مدت این دو سال هیچ اظهار نکرده بود. ما با دیدن ایشان خودمان را به کلی باختیم و نفهمیدیم چه کنیم و علت این رفتار خلاف ادب این بود.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد