سرنخ مقتول به کارآگاه

مجرم زمانی که جرمی مرتکب می‌شود، سعی می‌کند هیچ رد و سرنخی از خود در صحنه به‌جا نگذارد تا دستگیر نشود اما در بیشتر صحنه‌ها مجرمان با تمام زرنگی‌شان و برنامه‌ریزی‌هایی که انجام می‌دهند، سرنخ‌هایی از خود به‌جا می‌گذارند.
کد خبر: ۱۴۲۴۷۷۷
نویسنده مهدی بقائیان - تپش

سرنخ‌هایی که شاید از دید افراد عادی مخفی بماند و بی‌توجه به آن از کنارش رد شوند اما برای تیم جنایی، مدرک مهمی است برای رسیدن به متهم پرونده. چند سال قبل بود که صحنه قتل زن جوانی به ما گزارش شد، صحنه‌ای که با سرنخی که قاتل از خود به‌جا گذاشته بود، موفق به رازگشایی از این جنایت شدیم.

جسدی در خانه

به‌دنبال تماس زن جوانی مبنی بر به قتل رسیدن خواهرش، راهی محل جنایت شدیم. آپارتمانی در طبقه سوم ساختمانی مسکونی، محل جنایت بود. داخل اتاق‌خواب با جسد زنی حدودا ۳۰ تا ۳۵ ساله رو‌به‌رو شدیم. دور گردن او روسری پیچیده شده و باتوجه به کبودی دور گردن، مشخص بود که زن جوان خفه شده است. جسد را خواهر مقتول پیدا کرده بود، چند باری به رکسانا ــ مقتول ــ زنگ زده بود و از آنجا که زن جوان پاسخگو نبود، نگران‌شده و راهی خانه خواهرش شده بود. زن جوان چند بار زنگ خانه را می‌زند و باتوجه به این‌که باز هم خبری از خواهرش نمی‌شود با پلیس تماس می‌گیرد. زمانی که وارد شدم؛ مامور کلانتری برایم توضیح داد که چادر سفیدی روی جسد بوده و آن را برداشته است. چادر به گوشه‌ای افتاده بود و به نظر چیز مهمی نبود. سؤالی که با شنیدن این جملات مامور جوان در ذهنم نقش بست این بود که چرا باید چادر روی زن جوان کشیده می‌شد. عامل جنایت هدفش از این ماجرا چه بود، سراغ چادری رفتم که کنار اتاق افتاده بود و آن را بررسی کردم. روی چادر با ماژیک سبز رنگ که به‌سختی می‌شد آن را خواند اسم یک مرد به نام مسعود، یا محمود نوشته شده بود اما چون رنگ ماژیک و چادر، یکی بود خیلی راحت نمی‌شد اسم را خواند.

سرنخی از قاتل

چیز دیگری که توجه‌مرا  به خود جلب کرد، این بود که دست راست زن جوان مشت شده بود. با سختی مشت را باز کردیم و داخل آن دکمه پیراهن مردانه‌ای بود که لکه کوچکی خون روی آن قرار داشت. دکمه را به اداره تشخیص هویت ارسال کردم. بی‌شک دکمه متعلق به پیراهن عامل جنایت بود اما لکه خون روی آن، ممکن بود برای قاتل باشد.
به خواهر رکسانا گفتم: شخصی را می‌شناسید که اسمش محمود یا مسعود باشد؟ یا اسمی در این حوالی.
زن جوان لحظه‌ای سکوت کرد و بعد ادامه داد: محمود و مسعود نمی‌شناسم اما اسم شوهر سابق خواهرم مقصود بود. بعید می‌دانم که او در این ماجرا نقش داشته باشد، چرا که شوهر سابق خواهرم خودش می‌خواست که رکسانا را طلاق بدهد. او مدتی قبل با زن جوانی آشنا شد و زمانی که خواهرم از این ماجرا با خبر شد خیلی تلاش کرد تا مقصود از زن جوان جدا شود اما شوهرش او را طلاق داد و با مهری، زنی که معشوقه‌اش بود زندگی جدیدی را تشکیل داد.
از خواهر رکسانا پرسیدم: خواهرتان قصد ازدواج با کسی را ندارد.
او در پاسخ گفت: راستش را بخواهید مدتی است که با مرد جوانی به نام کامران آشنا شده است. کامران هم از همسر اولش جدا شده بود و به خواهرم پیشنهاد ازدواج داد.

قاتل آشنا

گرچه خواهر رکسانا مدعی بود شوهر سابق او در این جنایت نقشی ندارد اما حسی به من می‌گفت مقتول قبل از قتل، نام قاتلش را برملا کرده بود. دوباره عکس‌هایی که از چادر گرفته شده بود را بررسی کردم، کلمات همان‌هایی بود که حدس زده بودم و این نشان می‌داد که مسیر تحقیقات را اشتباه نرفته‌ام. البته یک فرضیه هم وجود داشت، قاتل با صحنه‌سازی سعی داشته که شخص دیگری را مقصر جلوه دهد.موضوع دیگری که احتمال این‌که قاتل آشناست را برای‌مان مطرح می‌کرد این بود که قفل در ورودی سالم بود. افرادی که با زن جوان آشنا بودند را در نظر گرفتیم و یکی از آنها شوهر سابقش بود.تحقیقات را روی شوهر سابق او متمرکز کردیم، سراغش رفتم و از او درباره روز حادثه و این‌که کجا بوده، پرسیدم؟ مرد جوان زمانی که در مقابلم قرار گرفت، رنگش پرید و صحبت‌هایش متناقض بود. همان‌طور که به رنگ پریده مرد جوان نگاه می‌کردم چشمم به یقه پیراهنی افتاد که به تن داشت. دکمه یقه پیراهن کنده شده بود و خراش کوچکی روی گردن او دیده می‌شد.

اعتراف به‌جنایت

دکمه‌ای که در صحنه جنایت پیدا کرده بودیم را با دکمه پیراهن مقصود، مطابقت دادم که یکی بود. آزمایش دی‌ان‌ای نیز نشان می‌داد که لکه خون متعلق به مقصود است. به مرد جوان گفتم: «دکمه پیراهنت در دست مقتول پیدا شده؟»
با شنیدن این حرف؛ یکه‌ای خورد و گفت: «صحنه‌سازی کرده‌اند. می‌خواهند مرا قاتل جلوه دهند. در صورتی که هیچ نقشی در ماجرا ندارم.»نگاهی به او انداختم و گفتم: «لکه خونی که روی دکمه بود چی؟ رد خراشی که روی گردنت است؟»مقصود که صحنه‌سازی را بی فایده می‌دانست لب به اعتراف گشود: «نمی‌دانم چه شد با مهری آشنا شدم و یک‌دل نه صد‌دل عاشقش شدم. به‌قدری او را دوست داشتم که به زندگی‌ام پشت‌پا زدم و همه چیز را نابود کردم اما خیلی نگذشت که مهری چهره واقعی‌اش را نشان داد. هرچه داشتم را به بهانه‌های مختلف از آن خودش کرد و وقتی دید که چیزی ندارم مرا رها کرد. تازه آن موقع بود فهمیدم رکسانا چه زن خوبی بوده و من چه کسی را از دست داده‌ام. تصمیم گرفتم سراغش بروم و از او عذرخواهی کنم و هر طور شده او را به زندگی‌ام برگردانم، ولی او به‌قدری از من بدی دیده بود که هیچ جایی در دلش نداشتم. زمانی که فهمیدم می‌خواهد ازدواج کند، بیشتر ناراحت شدم و با خودم گفتم به هر طریق و روشی باشد او را به‌دست می‌آورم. شب حادثه سراغش رفتم و خواستم با او صحبت کنم، رکسانا هم خیلی معمولی در را به رویم باز کرد. حرف‌هایم را زدم اما او آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت نمی‌خواهد با من ازدواج کند. عصبانی شدم و زمانی که بلند شد، روسری اش را دور گردنش پیچاندم و رکسانا که نیمه جان شده بود را رها کردم. متوجه نشدم که در جریان این درگیری دکمه پیراهنم را کنده است. بعد از رفتن من ظاهرا رکسانا با نیمه جانی که داشت اسمم را روی چادر نوشته و آن را روی خودش کشیده بود تا اسم من دیده شود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها