منزوی عزیز ما میگوید: «عشقت آموخت به من رمز پریشانی را» اینگونه میخواهد به ما بفهماند که انگار عاشقی بدون قیل و قال و بیقراری معنی ندارد... .در هر حالت، چه زمانی عاشق بودهاید و الان فارغ، چه عاشق هستید و همچنان با دیدن گل رز سرخی، فروغ فرخزاد درونتان یاد ابراهیم گلستان میکند، این صفحه برای شماست. فوتوفن و جعبههای کوچکی که قرار است از درمان دل بیقرار و عاشق شما بگوید.
«گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد؟ اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم» روزی از مصلحالدین سعدی شیرازی میپرسند چه شد آن همه شور و شر و تب و تاب؟ کجا رفت آن صورت سرخ و شاد؟ اینقدر بیحالی از شما بعید است و این قضایا...، پاسخ هوشمندانه او چشمها را گشادتر و دستها را یخ کرد. به نظر سعدی عصاره وجودی عشق که در درون او پدید آمده باعث شده بود تا از مس بودن به طلا تبدیل شود. شما به من بگویید چه فلزی با ارزشتر از طلا و چه ساختار و عملکردی سختتر از طلا شدن؟ اینها همه یعنی عشق از پس سختترینها بر میآید و راه و روش درست عاشقی کردن ارزش را ارمغان میبخشد. از عشق نهراسید و هروقت اگر صدای پایش را پشت در خانه قلبتان شنیدید سرکوبش نکنید. کمی در سکوت گوش دهید. شاید حرفهایی دارد بنده خدا.«با تشکر از استاد مریم اخگری عزیزم، دبیر ادبیات دبیرستانم که هرچه دارم، تکتک کلماتم، روایات از سعدی و دانستههایم در این صفحه و صفحههای دیگر، برگرفته از محبتهای بیدریغ اوست...».
گرمای عشق سر و جان میسوزاند و با کسی شوخی ندارد. در لحظات اول احساس میکنی آدم دیگری شدهای. چطور بگویم؟ انگار وارد یک دنیای دیگر میشوی. از شوخی که بگذریم در سن وسال نوجوانی که بدن انسان چه از نظر جسمی و چه روحی دچار تغییراتی میشود، طبیعی است با کوچکترین اتفاقات در اطراف ما احساسات جریحهدار شوند. اولین قدم برای کنترل تحریکات احساسی و تطابق آن با مغز و قوه منطق این است که تمام احساسات مثبت و منفی را که چه در مورد خود و چه اطرافیان احساس میکنی، روی کاغذ پیاده کنی تا ببینی چقدر به این مرتب بودن ذهن اعتیاد پیدا میکنی. حالا که آرامتر شدی میرویم سراغ پلههای دیگر.
من بهشخصه معتقدم بیشتر اتفاقات این دنیا میآیند تا پس از آموزش دادن به ما بروند. یعنی همهچیز معلم ما هستند و به محض اینکه نکتهای که باید را آموختیم میروند. درد، خشم، اندوه و عشق هم همین هستند. اگر قرار به ماندن عشق است که باید آوردهای داشته باشد. ولو تلخ ولو شیرین. در غیر این صورت فایدهای ندارد. حالا تصور کنید همین آموزگار عشق، درست زمانی پدیدار میشود که شما نیاز دارید ذهن خود را از هرگونه حاشیهای دور کنید و به آینده فکر کرده سپس روی آن متمرکز شوید. شاید حرفهایم کمی تکراری به نظر برسد اما باید بگویم واقعیتامر همین است و نمیشود انکارش کرد. در زمان تقابل این اتفاقمقدس که امکان خطایبسیار هم درتشخیص سلامت وحقیقتش وجوددارد، ببینید کارهایضروری دیگرتان را مختل کرده یا نه. اگر ذرهای گمان کردید، درس ومشقتان تحتالشعاع قرار میگیرد در تصمیمتان تجدید نظر کنید.
ما انسانها اجتماعی آفریده شدیم و از همان بدو تولد با خانواده و سپس مدرسه و بعدترها اجتماع در ارتباط بودهایم. با اینکه گاهی اوقات شاید صحبت کردن برایمان مشکل باشد و دچار تعلل شویم، با اینکه شاید نتوانیم درست مقصد دلمان را به گوش مخاطبمان برسانیم و به قولی لبکلام را به آنها بگوییم اما به عقیده این حقیر هیچ چیز به اندازه صحبت کردن با یک انسان درست و آدم حسابی نمیتواند به شما در تصمیمگیریهایتان کمک کند. باز هم الحمدا... که این روزها مراجعه به تراپیست و مشاور چیزی فرای تصور قدیمیهاست و حتما نباید دیوانه باشی تا به مشاور مراجعه کنی. البته عشق خود شیدایی است. هیچکس بهتر از یک متخصص کاردرست نمیتواند کمکمان کند. با مطرح کردن این موضوع به یکی از آدمهای امن خانواده و سپس اقدام برای رویت مشاور برای راحت و نرم کردن مسیر زندگی خود قدم بر میدارید.
حالا این میان ما انواعی از عشق را تجربه میکنیم. به دنیا میآییم و طعم عشق مادر را میچشیم. دیگر هیچ عشقی اینگونه پاک و خالص نخواهد بود. بزرگتر میشویم و تازه میفهمیم کلمه رب چه عظمتی دارد و چه عشقی پشت آن نهفته است که این همه برای ما و پدید آوردنمان وقت و حوصله و عشق صرف شده. دارای خواهر و برادر میشویم و انگار یک روح در دو بدن باشیم. وابستگی امانمان را میبرد و اگر به سربازی یا خانهبخت بروند کارمان تمام است. بعضی عشقها هم نه تکراری است و نه جدید. یعنی هم شنیدهای هم نشنیدهای. هم دیدهای هم ندیدهای. بعضی وقتها تو برای اینکه خودت را به معشوق ثابت کنی زنده میشوی. اصلا گاهی برای معشوق زندگی میکنی. گاهی عشق خود دلیل است. تنها دلیل زندگانی... .
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد