مصاحبههایی که سه سال و در ۱۶۳جلسه به طول انجامید و انتشارات پیام آزادگان آن را به چاپ رساند و تاکنون به چاپ هشتاد و سوم رسیده است.
علاوه بر این حجم صوتی حدود ۲۰ ساعت مصاحبه تکمیلی نیز با افراد مربوط با خاطرات آقای طحانیان از جمله پدر مهدی طحانیان، سرهنگ حسن زارعی از فرماندهان دفاع مقدس و همسنگران مهدی، آزادگان سرافراز حجتالاسلام سیدحسن میرسید، فاطمه ناهیدی، فاطمه شمسی بهرامی، معصومه آباد و امیر شاهپسندی و نیز نامههایی از دوران اسارت تهیه شده است.
تمام این تلاشها و حساسیتهای مربوط به ثبت خاطرات ایشان فقط به این دلیل بوده که خاطرات یکی از جوانترین اسرای انقلاب که فقط یک نمونه آن بازتابی روشن در اذهان مردم پرشور مذهبی ایران داشته است، به صورتی کاملا مستند و منطبق با واقعیات ثبت گردد. ماحصل چهار سال تلاش برای نگارش این اثر، کتابی به حجم ۹۲۵ صفحه است.
مصاحبه نکردن با خبرنگار بیحجاب
در بخش پیشگفتار، مولف کتاب سرباز کوچک امام به تفصیل روند تلاشهای خود را جهت ایجاد این اثر توضیح داده است. توضیحاتی که هر خوانندهای را در اطمینان به خواندههایش قوت قلب میبخشد. مهدی طحانیان به عنوان جوانترین اسیر جنگی در زمان اسارتش به شدت کانون توجه بعثیها بود و به تبع آن شاهد ماجراهای تلخ و شیرینی است که در نوع خودش کمنظیر است. نقطه اوج این اتفاقها ماجرای امتناع او از مصاحبه با نصیرا شارما، خبرنگار زن هندی بیحجاب است.
سرباز کوچک امام
کتاب سرباز کوچک امام به بیان اتفاقات ریز و درشت زندگی مهدی طحانیان پرداخته؛ اتفاقهای خواندنی و جذابی که در بسترهای متفاوتی روی میدهد و ذهن خواننده را به طرز ماهرانهای به همراهی خویش دعوت میکند. نابترین بخش این خاطرات مربوط به سالهای طولانیای است که راوی در اردوگاههای نگهداری اسرای ایرانی در عراق سر میکرده است. امتناع از گفتوگو با نصیرا شارما در شرایط وحشتناک و خفقانآور اسارت که جسارت بیمثالی میطلبید؛ توسط نوجوانی گرفته میشود که خود را سرباز و مطیع اوامر رهبرش میداند. زندگی اسارتی و ابتکارات ریز و درشتش، روابط و علاقهمندیهای به وجود آمده میان او و رفقای دربندش، حوادث متفاوتی که حین اسارت بر اردوگاهها سایه انداخته، فقط بخشی از فصول این کتاب است. کتابی که به زعم کارشناسان این حوزه جامعترین اثر خاطرهنگاری به لحاظ حجم و محتوا در عرصه اسارت و فرهنگ ایثار و مقاومت به شمار میآید.
نقطه عطف زندگی مهدی
کتاب با روایت زندگی مهدی طحانیان از دوران کودکی آغاز میشود؛ ایامی که در ۱۰سالگی آنچنان پرشور و انقلابی بود که مدرسه شاهدوستش را به تعطیلی کشاند تا با خیال راحت بتواند با دوستانش در تظاهراتها و راهپیماییهای منتج به پیروزی انقلاب شرکت کند.مهدی شیفته خدمت در فضای انقلاب بود اما نه در کمیته انقلاب اسلامی برای او جایی وجود داشت و نه در سپاه پاسداران. او نوجوانی بابصیرت بود که هنوز راه زیادی برای ورود به اینگونه ارگانها داشت. در این میان تنها روزنهای که به رویش گشوده شد و به او پر و بال داد نیروی مقاومت بسیج بود که آن روزها با نام بسیج ملی شناخته میشد. ورود به آن نقطه عطف زندگی مهدی طحانیان است. شرکت در اردوهای مختلف، انجام کارهای فرهنگی در راستای اهداف انقلاب، انجام امور تبلیغاتی در حوزه جنگ و در آخر ورود به جبهه دستاوردهای گوناگون او از حضور در بسیج بود.
تجربه عملیات
عملیات بیتالمقدس و تجربه نبرد با بعثیها، از مهدی طحانیان رزمنده نوجوانی ساخت که او را بیش از پیش برای انجام رسالتی که خداوند برایش در نظر گرفته بود، آماده میکرد. وجودش برای خیلی از رزمندهها مایه بالا رفتن انگیزه نبرد و برای بعضیها مایه شگفتی بود. خیلیها نمیتوانستند باور کنند که او به عنوان داوطلب و با اصرار فراوان به جبهه آمده است.مهدی طحانیان در جبهه خوش میدرخشد. روایت کمنظیر او از آنچه در سه مرحله اول عملیات بیتالمقدس تجربه میکند، گواه این جریان است. اما آنچه در این بین خواننده کتاب را شگفتزده میکند، حکایت در امان ماندن او از هر آسیبی در گرماگرم عملیات است. آنجا که شرایط طوری پیش میرود که حتی کلاهخودهای سرگردان در منطقه از تیررس نگاه دشمن دور نمانده و آماج تیرهایشان قرار میگیرد اما مهدی حتی یک خراش کوچک نیز برنمیدارد. آنجاست که ضمیر ناخودآگاه انسان به دنبال دلیلی میگردد تا این حجم از امدادهای غیبی را توجیه کند. دلیلی که به زودی بر همه روشن میشود. و اسارت، فصل پایان حضور این نوجوان در جبهه است.
صلابت در نبرد
در برشی از خاطرات سرباز کوچک امام، به روایتی میرسیم که دل هر خوانندهای را از صلابت او میلرزاند. یکی از روزهای اول اسارت، بعثیها او را به اتاق جنگشان در خرمشهر و به رویارویی با عدنان خیرا...، وزیر جنگ عراق و اولین شخص مهم کشور عراق بعد از صدام ملعون میبرند. مهدی بدون ذرهای ترس و واهمه با چنان شجاعت و متانتی پاسخهایی دندانشکن به او میدهد که لبخند تمسخرگونه عدنان خیرا... بر لبانش میماسد!
«.... فرمانده که از حاضرجوابیام خوشش نیامده بود، اخمی کرد و سؤال دیگری پرسید. مترجم گفت: «ایشون میگن بچهجان! شما نترسیدی که اومدی جنگ؟ چطور به خودت اجازه دادی بیای با جیش العراق با اینهمه قدرت بجنگی؟»چیزی نگفتم. عدنان باز هم چیزی گفت. مترجم به جمع اشارهای کرد و گفت: «میگن ببین اینها چقدر قوی هستند، آخه تو به این کوچیکی نمیترسی با اینا بجنگی؟ چرا اومدی به جنگ اینا؟!»
یک لحظه مکث کردم. در ذهنم کلمهها را سبک و سنگین میکردم. دلم میخواست جوابی بدهم که از سؤالش پشیمان شود. از خدا کمک خواستم و گفتم: «من اومدم بجنگم، نیومدم با شما کشتی بگیرم که از هیکلهای درشتتون بترسم...»
صبر کردم تا سرباز حرفهایم را ترجمه کند. او نگاه تند و معنیداری به من کرد و با قدری مکث حرفم را ترجمه کرد. دوباره ادامه دادم: «فقط فرقش اینجاست که شما چون بزرگ هستید، من راحت میتونم با اسلحهام شمارو نشونه بگیرم و بزنم اما من چون کوچیک هستم، شما راحت نمیتونید منو ببینید و بهم تیر بزنید.» بعد از چند روز دشمن خسته و ناامید از انتظاری که از این اسیر نوجوان داشت، بالاخره مجاب میشود که او را به اردوگاه ببرد. در این مدت تمام تلاشهایشان برای شنیدن حتی یک جمله در جهت منافع حزب بعث از زبان مهدی بیثمر مانده بود.
اردوگاه، اولین خانه اسارتی
اردوگاه عنبر اولین ایستگاه توقف ۹ساله مهدی طحانیان در اسارت است. جایی که اتفاقهای مختلفی برایش رقم خورد. اتفاقات خوشایندی چون آشنایی با سیدحسن میرسید، معلم اخلاق و قرآن و نهجالبلاغه او و برقراری تعامل با چهار خواهر اسیر.از سوی دیگر رفتوآمد خبرنگارهایی که بهدنبال یافتن سوژهای برای مصاحبه بودند، باعث ایجاد دردسرهای جدیدی برای مهدی طحانیان میشود. برای هر گفتوگو، این نوجوان اسیر، اولین گزینهای بود که فرمانده اردوگاه او را برای مصاحبه انتخاب میکرد. با اینکه مهدی بارها با جوابهایی دندانشکن، پاسخ خبرنگارها را داده و بعدش هم به بدترین شکل ممکن تنبیه و شکنجه شده بود اما فرمانده بعثی اردوگاه به امید متنبه شدن او، باز هم در دیدارهای بعدی او را برای مصاحبه با خبرنگارها صدا میکرد و این قصه همچنان ادامه داشت.
سرگرد محمودی،شکنجهگر تشنه
حدود یکسال بعد او و تعدادی از نوجوانان کم سن و سال را به اردوگاهی به نام الرمادی میبرند. جایی که فرماندهاش شکنجهگر خلاقی به نام سرگرد محمودی بود. شخصی که بخشی از آموزشهایش را در ایران و در ساواک دیده بود. محمودی به فارسی مسلط و تشنه شکنجه کردن اسرا بود اما حکایت او با مهدی طحانیان چیزی متفاوت از بقیه اسرا بود. ایده تاسیس آسایشگاه و بعدها اردوگاه اطفال متعلق به محمودی بود. او با جمعآوری اسرای کمسن سعی داشت که هم کار تبلیغاتی برای حزب بعث کند و هم استعداد فوقالعادهاش را در آزار و اذیت اسرا به رخ همه خصوصا همصنفیهایش بکشد، غافل از اینکه مهدی طحانیان، این سفیر کوچک انقلاب اسلامی بزرگمردی است که رسالت اصلیاش به خاک مالیدن پوزه حزب بعث عراق به نمایندگی سرگرد محمودی است.
گفتوگوی توفانی/ آقا مارو قابل دونسته
ذکر حکایتهای ریز و درشت شنیدنی تقابل این دو نفر در مناسبات مختلف در این مقال نمیگنجد و مطالعه کتاب سرباز کوچک امام را میطلبد اما جهت آشنایی مخاطب با آن تنها به یادآوری خاطره مصاحبه توفانی او با خانم نصیرا شارما، خبرنگار هندی شبکه پنج فرانسه میپردازیم. گفتوگویی که ابتدا بهدلیل نداشتن حجاب زن، مهدی از آن امتناع کرد و شرط پذیرفتن را با حجاب بودن آن عنوان کرد. مصاحبهای که به خواست خداوند برخلاف بقیه مصاحبهها به بیرون از اردوگاه راه پیدا کرد و شگفتی آفرید: « زن خبرنگار به انگلیسی اسمم را برای همراهانش ترجمه کرد. دوباره پرسید: تو از کجا آمدی جبهه؟
گفتم: از اصفهان.» گفت:«آقای صدام حسین آدم خوب و بشر دوستیه. اون خیلی دلش برای شما میسوزه. حتی چند بار خواست شما رو تحویل ایران داد اما آقای خمینی گفت این بچهها مال ما نیست... اصلا اینها ایرانی نیستند! »
اسم امام که میآمد خونم بیقرار میشد. دست خودم نبود. اول در دلم قربانصدقه چهره نورانیاش رفتم و بعد به خودم گفتم: «من که میدونم آقا این حرف رو نزده اما اگرم یک درصد همچین چیزی گفته باشه، راست گفته؛ چون ما که بچه نیستیم. ما هر کدوم یه سربازیم براش. حتما آقا مارو قابل دونسته و میخواسته با حرفش بهمون اعتبار بده...» گفتم: «اما اگر هم گفته اون رهبر منه، هرچی اون بگه همونه، بگه برید میریم، بگه بایستید، میایستیم. هرچی ایشون بگه همونه. برای یک لحظه سکوت مرگباری بر آسایشگاه سایه انداخت. محمودی زل زده بود به لبهایم. باورش نمیشد این طوری جواب آن همه تهدید را داده باشم...» مقاومت طحانیان، خانم خبرنگار را وادار به رعایت حجاب کرد. گرچه پاسخهای کوبنده او در برابر پرسشهای گزنده و جهتدار خبرنگار نقطه درخشانی در تاریخ دفاعمقدس است اما آنچه در خاطرات مردم ماند، وادار کردن آن خبرنگار به رعایت حجاب بود.
درباره نویسنده
فاطمه دوستکامی سال۶۱ به دنیا آمد. او تحصیلات کارشناسی خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسی و کارشناسی ارشدش را در رشته خبرنگاری بینالمللی ادامه داد. فاطمه دوستکامی در زمینه مستندنگاری و جمعآوری تاریخ شفاهی هشت سال دفاعمقدس فعالیت داشته است. از جمله کتابهای دیگر وی میتوان به صباح و چشم تر اشاره کرد.
از نگاه نویسنده
دوستکامی درباره همکاری با طحانیان میگوید: «... کارکردن با آزادگان ویژگیهای خاص خودش را دارد. برای کتاب سرباز کوچک امام ۳۵۰ ساعت صوت گرفتیم که وقتی مکتوب شد، حدود ۷۰۰۰ صفحه شد. گاهی آقای طحانیان میخواندند و میگفتند اصلا اینجور نبوده و کار باب میل ایشان نمیشد. از جلسه ۳۰ به بعد مسئولان مربوط گفتند دیگر فرصت نیست و باید کار زودتر جمع شود. سختیهای کار زیاد بود اما چیزی که آنها را قابل تحمل میکرد، یکی صبوری آقای طحانیان و دیگری تازگی و ناببودن خاطرات ایشان بود. جدای این، تحقیقات میدانی هم داشتیم. مثلا آقای طحانیان در یکی از اردوگاهها رابط چهار خواهر آزاده در اردوگاه بودند. چون ایشان به لحاظ سنوسال کوچک بودند و ذکاوت بالایی هم داشتند، توانسته بودند این کار را انجام دهند. گاهی افراد در گفتن خاطراتشان برای جلوگیری از خودستایی بعضی چیزها را نمیگویند، در نتیجه خودسانسوری رقم میخورد. لذا باید برخی مسائل را از زبان دیگران بشنویم. برای رفتن نزد برخی از این دوستان مثل خانم آزاد یا خانم بهرامی و... یکسال طول کشید تا موفق به دیدار با آنها شوم.»
جذابترین بخش خاطرات از نگاه نویسنده
وقتی خاطرات را میشنوی و با شخصیت همراه میشوی، کلیت همراهی با خاطرات است که برای شما جذاب میشود. با هوشی که آقای طحانیان داشتند و نظری که خداوند به ایشان داشت، اصلا در شرایط سخت دوران اسارت دچار استیصال نمیشدند. حتی ایشان را ششساله معرفی میکردند و میگفتند خمینی چون سرباز ندارد، از مهدکودک این بچه را دزدیدهاند و به جبهه آوردهاند. یا پاسخ دندانشکن ایشان به عدنان خیرا...، وزیر جنگ صدام که موجب رسوایی او در مقابل تمام فرماندهان جنگی میشود خواندنی است. گرچه تمام خاطرات از جذابیتی برخوردارند که خوانندگان با داستان همراه میشوند. اینها خاطرات اسارت سربازی است که مسیر کودکی تا بزرگسالی را یکشبه درنوردیده است ... .
انتشارات پیام آزادگان
موسسه پیام آزادگان، ناشر تخصصی آثار آزادگان دوران دفاعمقدس است. تاکنون بیش از ۸۰۰عنوان کتاب در حوزه اسارت متتشر شده که یکچهارم این کتابها توسط انتشارات پیام آزادگان به بازار نشر معرفی شده است. حوزه اسارت هنوز هم با تعداد بیش از ۳۹ هزار اسیر جنگی جای کار زیادی دارد و هرگز به تکرار نمیرسد. گرچه آزادگان در حدود ۲۰اردوگاه زندگی مشترک داشتند اما بازهم زاویهدید افراد با هم متفاوت است. نوشتن از دوران اسارت حساسیت خاصی دارد، چون آزادگان امروز حضور دارند و در بخش زیادی از خاطرات با هم مشترکند. آنها میتوانند خاطرات همدیگر را بخوانند و در مورد اشتباهات سهوی به همدیگر تذکر بدهند تا اصلاح شود و اصالت خود را حفظ کند بنابراین در آثار مربوط به آزادگان غلو و اغراق کمتر است.
متن تقریظ حضرت آیتا...خامنهای
بسمهتعالی
سرگذشت این نوجوان شجاع و باهوش و صبور در اردوگاههای اسارت، یکی از شگفتیهای دفاعمقدس است؛ ماجراهای پسربچه ۱۴ــ۱۳سالهای که نخست، میدان جنگ و سپس میدان مقاومت در برابر مأموران درندهخوی بعثی را با رفتار و روحیهای اعجابانگیز، آزموده و از هر دو سربلند بیرون آمده است. دل بر مظلومیت او میسوزد ولی از قدرت و تحمل و صبر او پر میکشد؛ این نیز بخشی از معجزه بزرگ انقلاب اسلامی است. در این کتاب، نشانههای خباثت و لئامت مأموران بعثی آشکارتر از کتابهای مشابهی است که خواندهام. بههرحال این یک سند باارزش از دفاعمقدس و انقلاب است؛ باید قدر دانسته شود.خوب است سستپیمانهای مغلوب دنیاشده، نگاهی به امثال این نوشته صادقانه و معصومانه بیندازند، شاید رحمت خدا شامل آنان شود. ۹۶.۴.۱۲»
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگو با محسن بهرامی، گوینده کتاب «مسیح بازمصلوب»
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم: