در آن مکان و در آن لحظه تمام سالهایی که سپری کرده بود را به یاد آورد. زمانی که در پشت جبهه دوستانش در شبکه «الغدیر» انتظارش را میکشیدند و او بابت تأخر از آنها عذرخواهی میکرد. از جلوی چشمان خود گذراند زمانی که در قم و دور از وطنش، عراق متولد شد؛ همچنین کودکی ای را که در آن شهر و در جوار حرم حضرت معصومه (س) گذراند؛ حتی آخرین باری را که به زیارت مرقد حضرت معصومه (س) رفته بود.
از قم و مشهد تا کاظمین و سامراء و دمشق و کربلاء؛ همه خاطرات یکبار در ذهنش مرور شدند.
در آن لحظات دوستان «علی» صدایش میزدند و از او میخواستند که زنده بماند؛ اما «علی» فقط لبخند میزد. دوست نداشت لحظات خوش دیدار را از دست بدهد. صداهایی را میشنید که جانش را نوازش میداد. در همان حال به یکی از دوستان همرزمش گفت: «سید! دارند صدایم می کنند.»
دوستانش به نیابت از او مقداری پول به نیت صدقه کنار گذاشتند اما «علی» به شدت از ناحیه پا مجروح شده بود و خون زیادی از دست داده بود. «علی» شروع کرد به گفتن شهادتین: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولی الله .. اشهد ان علیا ولی الله .. اشهد ان علیا ولی الله».
از دوستان و همرزمان حلالیت میطلبید و همچنان لبخند میزد. لحظات برای دوستان «علی» به سختی و برای خود او با شیرینی خاصی سپری میشد تا اینکه بالاخره آمبولانس رسید. «علی» را به عقب بازگرداندند در حالی که دیگر دیر شده بود.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور مطرح شد