مردادماه برای او تداعی کننده دو خاطره بزرگ است. یکی مربوط به مرداد 1360 می‌شود، زمانی که تنها 16 ساله بود و در عملیات ثامن الائمه و آزادسازی حصر آبادان اولین بار به جبهه رفت و دومی، مربوط به عملیات مرصاد در سال 67 است که به عنوان فرمانده بخشی از میدان نبرد حضور داشت.
مردادماه برای او تداعی کننده دو خاطره بزرگ است. یکی مربوط به مرداد 1360 می‌شود، زمانی که تنها 16 ساله بود و در عملیات ثامن الائمه و آزادسازی حصر آبادان اولین بار به جبهه رفت و دومی، مربوط به عملیات مرصاد در سال 67 است که به عنوان فرمانده بخشی از میدان نبرد حضور داشت.
کد خبر: ۱۴۱۷۴۷۲
نویسنده حسین جودوی

محسن ابوفاضلی پس از سال‌ها برای اولین بار به روایت خاطره خود از عملیات مرصاد نشسته است تا پرده‌ای تازه از جنایت نیروهای سازمان مجاهدین خلق(منافقین) برای تاریخ کنار بزند.

بعد از پذیرش قطعنامه 598 در تیرماه 67، دو مسئله مهم در جبهه‌های جنگ رخ می‌دهد. یکی حمله نیروهای بعثی به جنوب کشور و پیشروی آنها تا جاده اهواز- خرمشهر و دومی عملیات مرصاد است. مقداری در مورد فضای جبهه‌های جنگ در آن روزها برایمان بگویید.

آن روزها من در لشکر 27 محمد رسول الله(ص)، گردان مسلم به عنوان فرمانده گروهان عاشورا مشغول به فعالیت بودم. در منطقه کوزران استان کرمانشاه مستقر بودیم. اتفاقا همان روزی که خبر پذیرش قطعنامه از رادیو پخش شد، به همراه یکی از دوستانم که بعدها به شهادت رسید -شهید سلطان محمدی- مشغول صرف نهار بودیم. پخش این خبر یک شکی به هر دو نفر ما وارد کرد. تا 10 دقیقه بین ما دو نفر هیچ صحبتی رد و بدل نشد. یعنی پخش این خبر تا این مقدار برایمان شک کننده بود. حس دونده‌ای داشتیم که نتوانسته به پایان خط برسد. 

همان شب تمامی نیروهای گروهان منزل پدری ما شام دعوت داشتند. دست جمعی داشتیم شعر « مردان خدا پرده پندار دریدند/ یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند» می‌خواندیم که آقای قاسم کارگر فرمانده گردان مسلم بدون هماهنگی به منزل ما آمد. پخش خبر پذیرش قطعنامه باعث سردرگمی همه نیروها شده بود. آقای کارگر گفت فردا نیروها به پادگان ولیعصر(عج) بیایند. باید به کوزران بروید و وسایل‌تان را جمع آوری کنید. به دلیل اینکه نیروهای بعثی در حال حمله به خوزستان هستند و همه نیروها عازم جنوب خواهند شد. قرار بود از کوزران عازم دوکوهه و از آنجا به خط مقدم برویم تا جلوی پیشروی عراق را بگیریم. لشکر محمد رسول الله(ص) در کل منطقه درگیر بود. در طول مسیری که از کوزران به دوکوهه می‌رفتیم، یکسری نقل و انتقالات در جاده می‌دیدیم. نیروهای ارتش در حال جابه‌جایی ادوات نظامی بودند اما ما در جریان اتفاقات پیش رو نبودیم. همه فکر ما هم به سمت جنوب، پاسگاه زید، جاده اصلی اهواز- خرمشهر و تنگه ابوقریب بود. وقتی به دوکوهه رسیدیم، مقداری که استراحت کردیم، آقای کارگر پیش من آمد و گفت: « نیروهایت را آماده کن، باید به غرب بروی. سازمان منافقین از سمت کِرِند وارد ایران شد‌ه‌اند و در حال نفوذ به اسلام آباد غرب و باختران(کرمانشاه) هستند.»

نیروها را چگونه آماده نبرد کردید؟

مهمترین دغدغه من در این زمان توجیه کردن نیروها بود. زمانی که قطعنامه پذیرفته شده، شما با چه دلیلی می‌توانید نیروهایت را مجددا به خط مقدم ببرید؟ وقتی نیروها را منظم کردم، اولین جمله‌ام این بود: «بچه‌ها مظلوم‌تر از ما هیچ کسی نیست. ایران چند روز است که قطعنامه را قبول کرده است، آماده است که زمینه‌های صلح را فراهم کند اما از جنوب عراق بعثی به ایران حمله کرده است و از غرب هم نیروهای منافقین به سمت ایران حمله کرده‌اند. ما هم الان باید آماده نبرد با نیروهای سازمان مجاهدین خلق شویم.»   از یک سمت هم نگران بودم، خُب نیروهای ما از همه طیف جامعه بودند. امکان داشت برخی از اقوام همین نیروها جذب سازمان مجاهدین خلق شده بودند و ما اطلاعی از این موضوع نداشتیم. 

در طول سال‌های دفاع مقدس نیروها برای مقابله با دشمن خارجی به جبهه می‌رفتند. برای عملیات مرصاد نیروها را چگونه توجیه کردید؟

نکته اول اینکه در این مدتی که مقابل تهاجم رژیم بعث ایستاده بودیم، بارها اسرای از دشمن می‌گرفتیم که اینها ایرانی و از اعضای کادر سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بودند. پس این اولین مرتبه مقابله ما با منافقین نبود. سال 65 مسعود رجوی در دیدار رسمی با صدام رسما اعلام کرده بود که سازمان برای هر عملیات مشترک علیه ایران آمادگی دارد. از سوی دیگر عملکرد سازمان در سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی و بحث ترورهایی که اینها هم در سطح مسئولین و هم اینکه مردم بی گناه را در کوچه و خیابان ترور می‌کردند، باعث ایجاد نوعی تنفر از نام سازمان مجاهدین خلق در بین مردم ایران ایجاد کرده بود. در همان نیم ساعتی که با نیروها صحبت کردم، به تمام این نکات اشاره کردم. چون مرصاد تفاوت اصلی با دیگر عملیات‌ها داشت. برخی از نیروها نیم خیز آماده برای مقابله با منافقین بودند. این هم به خاطر سخنوری من نبود، خدا کمک کرد و کلمات را دهان من گذاشت. نکته مهم‌تر اینکه سازمان مجاهدین خلق در سال 67 سه عملیات علیه ایران انجام داد. فروردین ماه عملیات آفتاب یا عملیات فکه در اطراف منطقه شوش، عملیات چلچراغ در روزهای پایانی خرداد که در منطقه مهران انجام شد و عملیات فروغ جاویدان در مردادماه. فاصله هر کدام از این عملیات‌ها حدود دو ماه بود. اگر نظر مرا بخواهید، عملیات‌های آفتاب و چلچراغ به گونه‌ای مانور بود تا سازمان خود را برای عملیات نهایی یعنی فروغ جاویدان آماده کند. منافقین در آن دو عملیات به قول خودشان نقاط ضعف ما را پیدا کرده بودند و با تجهیز نمودن خودشان به دنبال این بودند تا با فروغ جاویدان ضربه نهایی را به ایران وارد کنند. این عملیات آنچنان برای منافقین اهمیت داشت که شخص مسعود رجوی به عنوان فرمانده وارد میدان می‌شود. رجوی یک سخنرانی معروف در مورد این عملیات دارد که در رسانه‌ها بخشی از آن پخش شده است. آنجا به نیروهایش می‌گوید که ما ظرف 48 ساعت و در سه فاز تهران را تصرف خواهیم کرد.  بعد به نیروهایش تضمین می‌دهد که از پایگاه نوژه و پایگاه تبریز خیال‌شان راحت است چون رژیم بعث به سازمان قول داده بود که پدافند این دو پایگاه را از کار بیندازند. رجوی در همین سخنرانی از واژه «دوستان عراقی» استفاده می‌کند. در نهایت رجوی به نیروهایش می‌گوید: شما با خیال راحت پیشروی کنید و تا تهران جلو بروید.

علت اصلی اینکه منافقین نتوانستند به اهداف اصلی خود در این عملیات برسند، چه بود؟

نکته اصلی که به نظرم مسئولین سازمان از آن غافل شدند، مردم ایران بود. ببینید شاید من و شما که الان روبروی هم نشسته‎ایم بر سر برخی از موضوعات اختلاف نظر داشته باشیم اما در اصل قضییه که حفظ کشور و امنیت آن باشد هیچ اختلاف نظری نداریم. سازمان رسما با دشمن مردم و ایران هم پیمان شده بود تا این مملکت را از بین ببرد و این نکته‌ای بود که مردم آن را به خوبی می‌دانستند. به همین دلیل وقتی منافقین وارد ایران شدند، کسی برای آنها فرش قرمز پهن نکرد. 

توهم منافقین

از طرف دیگر حماقت مسئولین و فرماندهان سازمان مجاهدین خلق هم تاثیرگذار بود. زمانی که منافقین از سمت کرند به اسلام آباد آمدند و می‌خواستند از ارتفاعات قلاجه عبور کنند، اینقدر وسایل نقلیه مانند تراکتور در مسیر زیاد بود تا مردم را از منطقه خارج کند، یک ترافیک زیادی ایجاد کرده بود که جایی برای عبور نیروهای منافقین وجود نداشت. فرماندهان سازمان آنقدر به خودشان و کارشان اعتماد داشتند که تصمیم می‌گیرند شب را در منطقه استراحت کنند تا مردم جاده را تخلیه کنند و اینها فردا صبح به سمت تهران حرکت کنند. همین اعتماد به نفس کاذب به ما اجازه داد تا قوای خودمان را مقابل منافقین به منطقه ارسال کنیم.

امکاناتی که منافقین در عملیات از آن استفاده می‌کردند، در چه سطحی بود؟

منافقین تدارکات زیادی برای این عملیات دیده بودند. خودروی تویوتا استفاده کرده بودند که دارای دو باک 90 لیتری بود. چرا؟ چون وقت‌شان را حتی برای بنزین زدن هم هدر ندهند و مستقیم به تهران بیایند. ماشین‌های زرهی از کشور برزیل همراه داشتند که ما در طول این سال‌ها دفاع مقدس نمونه‌اش را ندیده بودیم. به نظرم کشورهای مخالف جمهوری اسلامی فکر می‌کردند این تنها فرصت بعد از جنگ تحمیلی است که می‌توانند ایران را از پای در بیاورند، به همین دلیل از دادن هیچ امکاناتی به سازمان دریغ نکردند. 

مقداری در مورد خشونتی که منافقین علیه مردم منطقه انجام دادند، برایمان بگویید.

پاسخ سوال شما را با یک خاطره از رزمندگان می‌گویم. در طول سال‌های دفاع مقدس، زمانی که برای انجام یک عملیات داشتیم به نقطه رهایی می‌رفتیم، یکی از نیروها که بعدها به شهادت رسید – ابراهیم حسامی- مجروح شده بود و نمی ‌توانست ما را همراهی کند. نیروها به صورت ستون عازم بودند و از این آقای حسامی خداحافظی می‌کردند. چند کلیومتری که عبور کردیم به یک اسیر عراقی رسیدیم که مسیر را گم کرده بود. در تمام جنگ‌های دنیا، نیرویی که عازم خط مقدم است نباید خود را معطل یک اسیر کند و باید خود را زود به خط مقدم برساند. در جنگ‌های دنیا این اسیر کشته خواهد شد اما بچه‌های ما این کار را نکردند. خود من اسیر را چند کیلومتر عقب بردم و تحویل آقای حسامی دادم و به خط مقدم بازگشتم. حالا در عملیات فروغ جاویدان، سازمان مجاهدین به قول خودش نباید وقت را تلف می‌کرد و زودتر به تهران می‌رسید. زمانی که اینها به اسلام آباد غرب رسیدند، وارد یک بیمارستان شدند و تمامی بیماران این بیمارستان را تخیله و آنها را گلوله باران می‌کنند. این فرق سازمان مجاهدین خلق با رزمندگان ایرانی است. منافقین واقعا قسی القلب بودند. از همه مهمتر اینکه نمی‌دانم اینها با چه کسی می‌خواستند تسویه حساب کنند؟ با مردم؟ خب در سالهای دفاع مقدس ما در جبهه مقابل سربازان رژیم بعث مقابله می‌کردیم و اگر کشته هم می‌شد نیروی نظامی کشته می‌شد، ما که نمی‌رفتیم مردم عراق را بکشیم. اما سازمان در این عملیات آمده بود تا از همه مردم ایران انتقام بگیرد و همه را از جلو تیغ رد کند. برای آنها نظامی و غیرنظامی هیچ فرقی نمی‎‌کرد. 

سازمان مانند قیچی دو لبه کار می‌کرد. از یک سو روی ظاهرشان آنقدر کار کرده بودند که اگر وقتی وارد یک روستا و منطقه شدند مردم آن روستا به آنها اعتماد کنند. برخی از اینها قبل از اینکه وارد عملیات بشوند نماز خواندند و چه بسا سازمان از همین مسئله نیروهایش سوء استفاده می‌کرد. از سوی دیگر فرماندهان و نیروهایش قسی القلبی بودند و در اسلام آباد به هیچ فردی رحم نمی‌کردند. وقتی وارد بیمارستان اسلام آباد شدند یک زن باردار و فرزندش را درجا به شهادت رساندند. این جمله‌ای که هدف، وسیله را توجیه می‌کند را سازمان در عملیات فروغ جاویدان کاملا به نمایش گذاشت. برای رسیدن به هدفشان از هر وسیله‌ای استفاده می‌کردند. 

برای نمونه بعد از عملیات مرصاد وقتی به سمت اسلام آباد در حال حرکت بودیم به تنگه‎ای رسیدیم که پیکر یک نفر با لباس شخصی را به صورتی که پاهایش را بسته بودند بر روی یک ارتفاعی آویزان کرده بودند. حتی به نیروهایشان دستورالعمل داده بودند که مزارع مردم را به آتش بکشند تا مردم از ترس و وحشت جرات نکنند به نیروهای سازمان نزدیک شوند. 

مقداری از عملیات مرصاد برایمان بگویید. چگونه وارد منطقه عملیاتی شدید؟

بعد از اینکه نیروها را آماده کردیم، باید به سمت اسلام آباد غرب می‌رفتیم. توجیه عملیاتی هم وجود نداشت، چون هیچ کسی نمی‌دانست که در منطقه چه می‌گذرد. دو شنوک برای منتقل کردن 130 نفر که در قالب سه دسته بودند در دوکوهه به زمین نشست. آقای محمد کوثری (فرمانده وقت لشکر 27 محمدرسول الله) هم با یک هلی‌کوپتر کوچکی آمد. قرار بود فرمانده لشکر به همراه این سه دسته به منطقه اعزام بشود تا بقیه نیروهای لشکر هم به منطقه اعزام بشوند. هیچ اطلاع دقیق هم نداشتیم که منافقین تا کجا پیشروی کرده‌اند. اولین جایی که هلی‌کوپتر فرود آمد در سه راهی خرم آباد به اسلام آباد بود که پلیس راه آنجا مستقر است. تعدادی زیادی هم از مردم در آنجا تجمع کرده بودند. نیروها را آنجا سوار ماشین سنگین کردیم و به سمت اسلام آباد حرکت کردیم. 

نزدیک جاده دهلران به مهران از ماشین پیاده شدیم. چند مرحله جلو رفتیم. اما یک مشکل جدی داشتیم. اینکه نیروهای سازمان مجاهدین خلق مانند نیروهای ما فارسی صحبت می‌کردند، تشخیص اینکه نیروهای داخل منطقه کدام خودی هستند و کدام غیرخودی واقعا سخت بود. از سوی دیگر منافقین هم مانند نیروهای ما لباس خاکی به تن داشتند. از فاصله دور تشخیص دادن آنها با نیروهای خودمان واقعا سخت بود. از همه مهمتر تعهدی که نسبت به نیروهای تحت فرمان خود داشتیم کار را بیشتر سخت کرده بود. نیروها به سه دسته تقسیم شدند، من به همراه نیروهایم روی ارتفاعی رفتیم که به منطقه اشراف داشت. صبح که شد درگیری بین نیروهای ما و منافقین شروع شد. ابتدا هوانیروز که نقش بسیار زیادی در پیروزی مرصاد داشت، وارد عمل شد. بعدها شنیدیم که شهید علی صیاد شیرازی نقش به سزایی در این زمینه داشته است. بعد از بمباران منطقه درگیری زمینی آغاز شد. ما از بالا شاهد ماجرا بودیم و مشاهد می‌کردیم که نیروهای منافقین چگونه فرار می‌کردند. نکته جالب اینکه نیروهای منافقین لباس خود را درآورده بودند و با زیر پیراهنی به روستاهای اطراف فرار می‌کردند. حتی تا چند روز بعد از عملیات، نیروهای اطلاعات در روستاهای اطراف اینها را پیدا و بازداشت می‌کردند. 

یادم هست پایین این ارتفاع، یک اتاقک گلی وجود داشت که ما صبح متوجه شدیم اینجا در اختیار منافقین است. چند نفر از رزمندگان ما در این اتاقک اسیر منافقین بودند. نیروهای مجاهدین اینقدر بی رحم بودند که حتی به خودشان هم رحم نمی‌کردند. یکی از نیروهای منافقین که زن بود را چادر مشکی به سرش کردند و از اتاقک بیرون فرستادند هدفشان این بود که او را سیبل کنند و با شلیک به آن زن، فضا را برای فرار خودشان محیا کنند. 

از نظر نظامی برای یورش به یک منطقه، نباید نیروها و ادوات آنها به صورت ستون پشت سر هم حرکت کنند اما منافقین در این عملیات این اشتباه را انجام دادند. به نظر شما دلیل این کار چه بود؟

اینها این قدر تجهیزات داشتند که وقتی با ما درگیر شدند، هنوز انتهای ستون ادوات آنها در داخل خاک عراق بود. این اشتباه منافقین دو دلیل داشت. اول اعتماد به نفس بالایی بود که به منافقین داده شده بود. به آنها گفته شده بود که مردم برای استقبال از آنها گاو و گوسفند قربانی خواهند کرد. مسئله دوم این است که نیروهای سازمان قابلیت جنگ کلاسیک را نداشتند اگر وارد جنگ شده بودند به صورت پارتیزانی بوده است. مهمترین اشتباه آنها از نظر من که فرمانده بخشی از میدان نبرد بودم، این است که فرماندهان منافقین وقتی وارد ایران شدند در همان منطقه کرند مستقر شدند و جلو نیامدند. در صورتی که از نظر نظامی وقتی نیروها پیشروی می‌کنند، فرمانده میدان هم باید جلو بیاید تا بهتر بتواند صحنه را فرماندهی کند. 

نیروهای سازمان در این عملیات از نظر نظامی چگونه بودند؟

زمانی که سازمان برای سه عملیات آفتاب، چلچراغ و فروغ جاویدان فراخوان زد از کشورهای کانادا، آمریکا، ترکیه و اروپا نیرو به عراق آمد. به همین دلیل بسیاری از آنها حتی سابقه حضور در یک نبرد هم وجود نداشت. تنها نیروهای قابل اتکا برای منافقین نیروهایی بود که در اشرف حضور داشتند. شما می‌دانید سازمان مجاهدین از سال 65 که رسما با عراق قرارداد همکاری علیه ایران امضا کرد، صدام به آنها اردوگاهی می‌دهد که نام آن را اشرف گذاشته بودند. علاوه بر این نیروها، در طول سال‎های دفاع مقدس اسرای ایرانی که در ارودگاه‌های عراق نگهداری می‌شدند، سازمان برای جذب آنها تلاش‌های بسیاری انجام داد. درست است که در این زمینه زیاد موفق نبود اما بالاخره تعدادی متاسفانه جذب سازمان شده بودند. تنها نیروهای قابل اتکا سازمان همین دو دسته بودند.دستگاه تبلیغاتی منافقین آنقدر گسترده فعالیت کرده بود که بسیاری از افرادی که کشورهای دیگر به عملیات آمده بودند، تصورشان این بود که در اردگاه اشرف سوار تویوتا می‌شوند و در تهران از ماشین پیاده خواهند شد. 

در عملیات مرصاد وضعیت رزمندگان ایرانی چگونه بود؟

به نظر من مرصاد نماد هماهنگی بین نیروهای جمهوری اسلامی بود. هر فردی که می‌توانست در صحنه حضور داشته باشد از شهرهای مختلف خود را به منطقه رسانده بود تا جلوی منافقین بایستد. 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها