همه رفتند و من دلم نیامد تنهایش بگذارم. تا آنجا که توان داشتم،کنار مزارش ماندم. برف ریز بیامان میبارید. برای آنکه روح و جانم گرم شود، همان کاری را کردم که از ناخودآگاهم برمیآمد. رفتم سراغ قطعه شهدا، همانجا که از کودکی برایم زندهترین جای عالم بود. وقتی هم آرام اشکمان جاری میشد، آن وقتی که دل را سبک میکردیم و پشت بندش شادی و سرزندگی میآمد سراغمان!
به یقین ما در کنار زندهترین مردان عالم بودیم . کدام از ماست که گرمای حضور پدرانمان را کشف نکرده باشد؟! نشستم کنار حوض معروف مزار شهدا همان جایی که در کودکی جاذبه خاص گلزار شهدای خوی بهحساب میآمد! یاد روایتهای حسین شرفخانلو در دو کتاب قصه قبرستون و شاهکار جدیدش «بیبابا» از حوض خون دوران کودکی افتادم.
«بیبابا» کتابی است بسیار محترم و مقدس برای من. جملاتی که سالها گوشهای در روانم تلنبار شده و خاک خورده بود. حالا نویسندهای پیدا شده که آنها را بهدرستی روایت کرده است. از این جهت باید دست مریزاد گفت به آقای نویسنده.
بیبابا، روایتی است از فقدان که بر زندگی ۱۷نفر سایه انداخته و تأثیرات عمیقی بهجا گذاشته است. وقتی کتاب را خواندی دلت میخواهد از سرنوشت و حال کنونی آن ۱۷نفر منتخب نویسنده بدانی.
نویسنده برای به تصویر آوردن رنج و اضطراب انسانها در مواجهه با فقدان به تکنیک خودواگویی روانی دست برده تا از این طریق، بخشی از درد پیرامون خود و دیگران را در اثرش انعکاس دهد. وی در این کتاب، دامنه تخیل روانی را گسترش میدهد و همین امر باعث جذابیت هرچه بیشتر روایتهای او میشود. نویسنده با تداعی معانی تلاش میکند خود مخاطب بهصورت غیرمستقیم و هوشیارانه در جریان افکار، اعمال شخصیتها و واکنشهای آنها نسبت به محیط اطراف خود قرار گیرد. گاهی تکگویی، مخاطب را به سیر اندیشههای درونی راوی میکشاند.
روایتهای بیبابا تلخ است اما نویسنده خوب توانسته با نثر خوب و روان شیرینش کند. هم اشک بگیرد و هم لبخند بر چهره بنشاند، درست مثل بنای زیبا و مستحکمی که در آن هیچ چیز نابهجا و زایدی وجود ندارد. همه چیز بهجای خود و بهاندازه و قاعده توانسته مخاطب را همراه کند. تا به قول نویسنده در مقدمه کتاب، رفتارمان را در مواجهه با مسأله یتیمی بلکه درستتر کرد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد